91- دربارۀ آیۀ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب »

91

دربارۀ آیۀ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب[1]»

(صدرویان و معاد)

ج7 ص38 و39.

متن حدیث:ج: عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ شَهِدْتُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»، مَا ذَنْبُ الْغَيْرِ؟ قَالَ وَيْحَكَ هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا. فَقَالَ فَمَثِّلْ لِي ذَلِكَ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا. قَالَ نَعَمْ أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَخَذَ لَبِنَةً فَكَسَرَهَا ثُمَّ رَدَّهَا فِي مَلْبَنِهَا فَهِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا.

متن سخن علامه مجلسی(ره):إيضاح يحتمل أن يكون المراد أنه يعود شخصه بعينه و إنما الاختلاف في الصفات و العوارض غير المشخصات أو أن المادة متحدة و إن اختلفت التشخّصات و العوارض و سيأتي تحقيقه.‏

متن سخن علامه طباطبائی(ره):الطبيعيون لا يرون و راء الجسم في الانسان و لا غيره شيئا موجودا و لذا كان الانسان عندهم مجموع الاجزاء و الاعضاء فقط و لهذا أشكل أمر العينية عليهم مع تبدل بعض الاعضاء و الاجزاء  و هو السبب في نسبة ابن أبى العوجاء المعصية إلى الجلود ثم الاعتراض بالعذاب مع التبديل بأنه  عذاب لغير العاصى. و محصل ما اجاب به عليه السلام أن المعصية للانسان لا لاجزاء بدنه بالضرورة فالعاصى هو الانسان لا جلده فالمعذب هو الانسان (و هو الروح) لكن بواسطة الجلد، و الجلد الثانى و ان كان غير الجلد الاول إذا اخذا و حدهما لكنهما من جهة أنهما جلدا الانسان و احديعذب به الانسان فهو هو و ليس هو، ثم مثّل عليه السلام باللبنة فاعقله أن الموضوع الجوهري فيها هو المقدار المأخوذ من الطين الكذائى المتشخص بنفسه و شكل اللبنة عارض عليه و من توابع وجوده و إذا قيس الشكل إلى الشكل كان غيره و اذا اخذا من حيث انهما لللبنة كانا واحدا فالانسان (و هو الروح المعبر عنه بأنا) هو الاصل المتشخص بنفسه بمنزلة جوهر اللبنة، والاعضاء والاجزاء من جلد و لحم و دم و غيرها بمنزلة الاشكال الطارئة على اللبنة و هي تتشخص بالاصل لا بالعكس.

ترجمۀ حدیث: حفص بن غیاث می گوید: در مسجدالحرام بودم که ابن ابی العوجاء (زندیق نامدار) از امام صادق(ع) از آیۀ «هر گاه که پوست شان بسوزد، پوست دیگری برای شان جایگزین می کنیم تا عذاب را بچشند»، پرسید و گفت: گناه این «پوست دیگر» چیست؟

فرمود: وای بر تو، آن پوست همان پوست اول است در عین حال همان هم نیست.

ابن ابی العوجاء گفت: پس یک چیزی را از این دنیا برای من مثال بیاور.

فرمود: بلی: آیا توجّه داری که اگر کسی خشتی را بردارد و آن را بشکند سپس آن را (گِل کرده و) به قالبش در بیاورد، آن خشت دوم هم عین همان خشت اول است و هم عین آن نیست.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): ایضاح: [در تفسیر این حدیث دو احتمال هست]:

1- احتمال دارد مراد این باشد که آن پوست اول بعینه اعاده می شود و فرقش فقط در صفات و عوارض و دیگر مشخصات است.

2- یا بگوئیم: مادۀ هر دو، یک و واحد است، گرچه در تشخصات و عوارض فرق داشته باشند.

و تحقیق این مسئله، خواهد آمد.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): طبیعیّون- طبیعت پرستان-، درانسان و غیره، غیر از جسم به چیز دیگر (روح) باور ندارند. و لذا انسان در نظر آنان عبارت است از «مجموع اجزاء و اعضاء» فقط. و از این جهت با وجود تبدل اعضا و اجزاء عین هم بودن آن ها، برای شان مورد اشکال است.

به همین سبب ابن ابی العوجاء معصیت را به پوست نسبت می دهد، سپس اعتراض می کند که: عذاب پوست دوم، عذاب است بر چیزی که گناه نکرده است.

و حاصل جواب امام(ع) این است: معصیت، کار انسان است نه اجزاء بدنش، و این بدیهی است. پس گناهکار، انسان است نه پوست او. و آن که معذّب می شود نیز انسان (روح) است لیکن به واسطه پوستش عذاب می شود.

و پوست دوم گرچه (اگر هر دو به تنهائی در نظر گرفته شوند) غیر از پوست اول است. لیکن آن دو از این جهت که دو پوست یک انسان هستند، یک و واحد، هستند که انسان به واسطۀ آن ها معذب می شود. پس آن همان است و در عین حال همان هم نیست.

سپس امام(ع) خشت را مثال آورد و به او فهمانید که موضوع جوهری در آن خشت، آن مقدار مأخوذ از آن گِل است که مشخص است. و شکل خشت بر آن گِل، عارض است و از توابع وجود خشت است. وقتی که شکل با شکل مقایسه شود، خشت دوم غیر از خشت اول، می شود. و اگر در نظر گرفته شود که هر دو مال خشت هستند، می شوند یک و واحد.

پس انسان- که روح است، و از آن با «مَن» تعبیر می شود- که اصل است و بنفسه متشخّص است، به منزلۀ جوهر خشت است. و اعضاء و اجزاء (پوست، گوشت، خون و غیره) به منزلۀ شکل هائی هستند که بر خشت می نشینند (عارض می شوند) و شکل ها به وسیله آن اصل، تشخص پیدا می کنند. نه بر عکس (یعنی: نه این که اصل- مَن- به وسیله شکل ها تشخص پیدا کند).

بررسی:1- فرق میان سخن علامه مجلسی در احتمال دوم، با سخن علامه طباطبائی این است که مرحوم مجلسی نکتۀ وحدت آن دو پوست را در موادّ آن می داند. اما مرحوم طباطبائی نکتۀ وحدت آن دو را در موادشان نمی بیند، بل می گوید از این جهت که هر دو مال یک روح هستند، واحد هستند.

به عبارت دیگر: به نظر مجلسی، «مشبَّه» عبارت است از مواد پوست و شکل آن. و «مشبَّه به» عبارت است از مواد خشت و شکل آن. اما به نظر طباطبائی، «مشبَّه» عبارت است از روح و مواد بدن به همراه شکل. و «مشبَّه به» عبارت است از مواد خشت و شکل آن.

یعنی در مشبّه به، اختلافی ندارند، اختلاف شان در مشبّه است.

و بدیهی است که در تشبیه، لازم نیست که دو طرف قضیه کاملاً با همدیگر مساوی باشند، می تواند مشبّه با مشبّه به، فرق و تفاوت زیاد هم داشته باشد. و سخن علامه طباطبائی از این حیث کاملاً متین است. و اگر کسی در مقابل طبیعیون، این گونه استدلال کند، کارش و استدلالش کاملاً درست است. اما چنین شخصی باید اول وجود روح را به آقای طبیعت پرست اثبات کند، سپس به این استدلال بپردازد.

و چون امام(ع) در این حدیث هرگز در مقام اثبات روح نیامده، روشن می شود که مطابق نظر مجلسی تشبیه و تمثیل کرده است.

از قضا، سخن مرحوم طباطبائی در این حدیث بر علیه برداشت خودش است؛ می فرماید طبیعیون به غیر از جسم و اعضا و اجزاء بدن، به چیزی معتقد نیستند.

باصطلاح: اتفاقاً امام(ع) هم می خواهد ابن ابی العوجاء را با مبانی اعتقادی خود او، ملزم کند و با صرف نظر از روح، بحث می کند. می فرماید: مواد پوست دوم همان مواد پوست اول است که از نو درست می شود. مانند آن دو خشت که از نظر مواد، عین هم هستند و از نظر «ترکیب اجزاء» غیر هم هستند. زیرا جایگاه هر جزء در خشت دوم، همان نیست که در خشت اول بوده است.

در واقع، مرحوم مجلسی حدیث را تاویل نمی کند و به همان ظاهر آن، معنی می کند. اما مرحوم طباطبائی حدیث را تأویل می کند والّا در متن حدیث هیچ دلالتی بر سخن او وجود ندارد. انگیزۀ این تاویل، فرار از مسئله «اعادۀ معدوم» است:

ارسطوئیان و معاد:ابن سینا بر اساس ارسطوئیات، معاد را مردود می داند زیرا معاد «اعادۀ معدوم» را لازم گرفته است، و می گوید من معاد را تنها به این دلیل که صادق مصدّق، یعنی پیامبر اسلام(ص) آن را از جانب خدا آورده است، می پذیرم. یعنی اعتقاد او بر معاد یک اعتقاد تعبّدی محض است. و گرنه، هستی شناسی او و فلسفۀ او با معاد سازگار نیست.

در جوانمردی ابن سینا همین بس که معاد را به طور تعبدی پذیرفته و مانند ملاصدرا معاد را تحریف نکرده است و آن را به معاد مثالی خیالی در نیاورده است. اما ملاصدرا آستین بالازده و به نظر خودش به کمک خدا رفته و (نعوذ بالله) نواقص قرآن و پیامبر(ص) را ترمیم کرده است. گوئی خدا و رسولش نمی توانستند معاد را مثالی و خیالی، اعلام کنند.

چرا آن چه فلسفۀ ارسطوئی نامیده می شود، با معاد سازگار نیست بل با آن تناقض دارد؟

پاسخ: معاد یک پدیده ای است طبیعی، کاملاً طبیعی. یک حادثه ای است که در کلّ کهکشان ها رخ خواهد داد، یک انفجار جهانی است مانند انفجار پیشین (بیگ بنگ) که قبلاً رخ داده است.

و همۀ آیات قرآن که دربارۀ معاد هستند و دستکم حدود نصف قرآن را تشکیل می دهند، به محور یک موضوع طبیعیِ کاملاً مادّی، سخن می گویند.

بنابراین، کسی که دربارۀ معاد بحث می کند، ابتدا باید «کیهان شناسی» و «کائنات شناسی» مکتب قرآن و اهل بیت(ع) را بفهمد و کاملاً اصول اولیه و فروع نبیادی آن (یعنی اصول درجه دوم آن) را نیز بشناسد سپس وارد بحث معاد شود. حتی اشخاصی که ارسطوئی نیستند نباید به این عرصه وارد شوند مگر پس از شناخت کیهان شناسی قرآن.

اولاً: آن چه در ارسطوئیات یافت نمی شود اندیشه در واقعیات است. حتی بخش طبیعیات آن مفاهیم ذهنیه است که پیش تر بیان شد که آن چه فلسفۀ ارسطوئی نامیده می شود، بر مفاهیم صدور و صادر اول (عقل اول) و عقول عشره، مبتنی بود که غلط و خیالی بودنش، طوری ثابت شد که معلوم گشت در تاریخ بشر هیچ افسانه ای به این حد خیال پردازانه و سفسطه آمیز نبوده و نیست و هرگز هم نخواهد بود. حتی سفسطۀ سوفسطائیان هنوز هم می تواند تعدادی طرفدار داشته باشد اما کیهان شناسی ارسطو را حتی کودکان ده سالۀ امروزی نیز نمی پذیرند.

بینشی که پایه اصلی همه چیزش، چنین هستی شناسی باشد، بدیهی است معادی که به عنوان یک حادثه عظیم طبیعی و مادّی ترسیم و پیش بینی می شود، جایگاهی در چنین بینشی که نامش را فلسفه گذاشته اند، نخواهد داشت.

یکی از شاگردان هانری کربن که در شبکه 4 تلویزیون، برای ما دین را تبیین می کند، می گوید: محشر کجاست، کرۀ زمین که از بین خواهد رفت، پس محشر در درون خود انسان است.

درست است: ملاصدرا بلائی بر سر معاد آورده است که پیروانش نه می خواهند و نه می توانند مانند ابن سینا جوانمردانه سخن بگویند، به ندانستن خودشان اعتراف کنند. لذا اصل و اساس محشر و معاد را انکار می کنند و هیچ اعتنائی به صادق مصدّق(ص) هم ندارند. قرآن را تاویل نمی کنند، به طور واضح تحریف می کنند. اگر کسی یکی از کتاب های این آقا را همان طور تفسیر کند که او آیات معادی قرآن را تفسیر می کند، بی تردید این آقا از آن تبرّی خواهد جست و طوری عصبانی و برآشفته می شود که حتماً شکایت هم می کند، تا طرف را محاکمه کند. و خواهد گفت: این آقا کتاب من را طوری معنی کرده است که کتاب هیچ دیوانه ای را این گونه معنی نمی کنند.

این صدا و سیما (با اذعان و تشکر از فعالیت های گستردۀ مفیدش) چه کار می کند؟! به کجا می رود؟! به صراحت باید گفت به طور ندانسته معاد اسلام را تحریف می کند. کسی که حتی گوشه ای از کیهان شناسی و هستی شناسی اسلام را نمی داند، چگونه و چرا وارد بحث معاد می شود؟!

باید گفت: نه تنها کره زمین از بین خواهد رفت بل همۀ میلیاردها کهکشان با همۀ منظومه هایش از بین خواهند رفت، همۀ محتوای آسمان اول به «مِهل»: گاز و مذاب تبدیل خواهند شد.

حتی اگر (بر فرض) کرۀ زمین باقی هم بماند، سطح آن گنجایش آن همه مردم محشر را ندارد. بحث معاد هم دانش گسترده می خواهد (نه تخیلات ارسطوئی)، و هم عقل بزرگ (نه ذهنی که ارسطوئیان آن را عقل می نامند).

کسانی که یک گام در فهم کیهان شناسی و هستی شناسی قرآن، پیش نرفته اند، خواه ارسطوئی باشند و خواه غیر ارسطوئی، چرا به خود اجازه می دهند که در مهم ترین و اساسی ترین و دقیق ترین و در عین حال بزرگ ترین مسئلۀ هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن بحث کنند؟!

کسی که در آیات معاد قرآن دقّت کند، می بیند (با صرف نظر از سعادت و شقاوت اُخروی) آنان که هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن را نفهمیده اند از یک دانش بزرگ، یک دانشی که پایۀ همۀ دانش ها است، محروم مانده اند.

یکی از مواردی که غربیان به شدت می کوشند ما از علوم اهل بیت(ع) غافل بمانیم، همین کیهان شناسی مکتب اهل بیت(ع) است. اما خودشان یک ساعت هم بی کار ننشسته اند و دائماً رصد می کنند تا اگر کسی از علوم اهل بیت(ع) چیزی را توضیح دهد فوراً آن را سرقت کرده و به نام خودشان ثبت کنند، کاری که دربارۀ کتاب «تبیین جهان و انسان» من کردند، که در برخی از کتاب ها و مقالات محتوای سایت بینش نو، شرح ماجرا را آورده ام.

متاسفانه امروز دست اندرکاران بحث معاد، چیزی از کیهان شناسی قرآن نمی دانند و اگر ارسطوئی باشند خیره سرانه هنوز هم به دامن ارسطو چسبیده اند.

چگونه بدن ها از نو خلق می شوند؟ محشر کجاست؟ بهشت کجاست؟ و برای هر مسئلۀ اساسی از این قبیل، رجوع کنید: کتاب «تبیین جهان و انسان» سایت بینش نو، خواهید دید که معاد در مکتب قرآن و اهل بیت(ع) هیچ ارتباطی با اعادۀ معدوم ندارد.



[1] آیه 56 سوره نساء