34- بحثی میان صدوق(ره) و علامه طباطبائی(ره) در توحید


34

بحثی میان صدوق(ره) و علامه طباطبائی(ره) در توحید.

ج3 ص229.

متن سخن صدوق(ره): قال الصدوق رحمه الله: الدليل على أن الصانع واحد لا أكثر من ذلك أنّهما لو كانا اثنين لم يخل الأمر فيهما من أن يكون كل واحد منهما قادرا على منع صاحبه مما يريد أو غير قادر فإن كانا كذلك فقد جاز عليهما المنع و من جاز عليه ذلك فمحدَث كما أنّ المصنوع مُحدَث و إن لم يكونا قادرين لزمهما العجز و النقص و هما من دلالات الحدث فصحّ أن القديم واحد.

و دليل آخر: و هو أن كل واحد منهما لا يخلو من أن يكون قادرا على أن يكتم الآخر شيئا فإن كان كذلك فالذي جاز الكتمان عليه حادث و إن لم يكن قادرا فهو عاجز و العاجز حادث بما بينّاه.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):الحجتان مدخولتان لانّ عموم القدرة في الواجب لا يستلزم تعلقها بكل امر، فمن الجائز ان يكون المنع المفروض و الكتمان المفروض محالين لا تتعلّق بهما القدرة، فلا يلزمه نقص الواجب و حدوثه.

ترجمۀ سخن صدوق(ره): صدوق(ره) می گوید: دلیل بر این که صانع متعال، واحد است و بیش از واحد نیست، این است: اگر دو خدا وجود داشته باشد، خالی از این نیست که هر کدام از آن ها قادر است از ارادۀ دیگری، ممانعت کند، یا قادر نیست.

اگر هر دو این قدرت را دارند پس برای هر کدام ممکن است دیگری را منع کند. و هر کس که چنین منعی درباره او ممکن باشد، او حادث (و پدیده است نه خدا- پس هر دو حادث هستند) همان طور که هر مصنوع، حادث است.

و اگر هر دو به «ممانعت از ارادۀ دیگری» قادر نیستند، پس هر دو عاجز و ناقص هستند و عجز و نقصان، از دلایل حدوث هستند. پس روشن شد که آن چه ازلی است واحد است.

و دلیل دیگر: هر کدام از آن دو، یا قادر است چیزی را از دیگری کتمان کند. در این صورت آن که بر علیه او کتمان امکان دارد، حادث است (یعنی هر دو حادث هستند).

و اگر هر کدام از آن ها به این کتمان قدرت ندارد، پس عاجز است و عاجز حادث است (یعنی هر دو حادث هستند).

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): هر دو دلیل، اشکال دارند. زیرا عموم قدرت در واجب، لازم نگرفته که قدرتش بر هر امری تعلق داشته باشد. و ممکن است آن منع مفروض و کتمان مفروض (که صدوق فرض کرده) هر دو محال باشند و قدرت به آن ها تعلّق نداشته باشد. پس، نقص واجب و حدوث او، لازم نمی آید.

بررسی: مقدمه: یکی از اصول شناخته شده در ارسطوئیات، اصل «قدرت خدا بر محال تعلّق نمی گیرد» است. با این که این سخن صحیح است اما در هیچ آیه و حدیثی این سخن را بدین صورت و با این بافت، نمی یابیم. قرآن که تبیان کل شیئ است[1] و اهل بیت(ع) نیز مامور به تبیین همان تبیان هستند[2] (یعنی تبیان اندر تبیان) چرا چنین اصل را بدین صورت، معرفی نکرده اند؟ برای این که این اصل در عین صحیح بودنش، بشدت مبتنی بر ذهنیات و مصداق اتمّ ذهن گرائی است. و در مباحث پیش گفته شد که منطق قرآن و اهل بیت(ع) مبتنی بر عینیات و حقایق و واقعیات موجود در خارج از ذهن، است. و به شرح رفت که منطق ارسطوئی، بر خلاف ادعای دکارت یک منطق صحیح است لیکن منطق علم ذهن شناسی و مفاهیم شناسی است نه منطق فلسفه و هستی شناسی و عین شناسی.

یک متفکر ارسطوئی، ابتدا یک امر محال را در ذهن خود تصور کرده و به آن وجود ذهنی می دهد، سپس می گوید: قدرت خدا بر این موجود متعلق نمی شود.

قرآن و اهل بیت(ع) دوست ندارند این گونه وجودهای مفروض ذهن را مبنای بحث قرار دهند مگر در مقام مناظره با شخصی که سروکارش با ذهنیات است. همان طور که صدوق(ره) چنین کرده است.

مثال: ابن الکوّاء از زندیق (زندیک) های زمان امیرالمومنین(ع) بود، از آن حضرت پرسید: آیا خداوند می تواند دنیا را در درون یک تخم مرغ قرار دهد که نه دنیا کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ شود-؟

امام(ع) فرمود: «ذاک لایکون»: این ناشدنی است.

یعنی سخن تو مصداق تناقض است، اساس سؤالت غلط است؛ تو می گوئی هم دنیا کوچک شود و در عین حال کوچک نشود. هم تخم مرغ بزرگ شود هم در عین حال بزرگ نشود. سخنت بر دو تناقض مبتنی است.

و نفرمود: چون سخن تو مبتنی بر تناقض است و تناقض محال است و قدرت خدا بر محال تعلق نمی گیرد.

ارسطوئیان ما جان کلام علی(ع) را در نمی یابند، می گویند: این پاسخ امام یک جواب اقناعی است، نه عقلی. و الاّ باید می فرمود: این محال است و قدرت خدا بر محال تعلق نمی گیرد.

از جانب دیگر: این اصل ارسطوئی تنها در مقام تحلیل متخصّصانه برای متخصصین، درست است. وقتی که گوش مردمی آن را می شنود، گمان می کند که محال هم شیئی است لیکن از قدرت خدا خارج است. و قرآن و اهل بیت(ع) خودشان را در برابر همۀ مردم مسئول می دانند. و لذا همیشه در منطق شان جانب عموم را نیز لحاظ می کنند.

اما فرمایش علامه طباطبائی(ره): 1- می فرماید: این که قدرت خداوند عموم دارد و بر همه چیز شامل است[3]، لازم نگرفته که بر هر امری تعلق داشته باشد.

توضیح: مرحوم طباطبائی لفظ «امر» را آورده نه لفظ «شیئ»، به این نکته ظریف توجه دارد و توجه می دهد که «محال» شیئ نیست. باید نام آن را «امر» و امری از امور، گذاشت.

سپس می فرماید: ممکن است آن ممانعت مفروض، و کتمان مفروض، محال باشند و قدرت خداوند به محال تعلق نمی گیرد.

اولاً: فرض این است که طرف مقابل در این مناظره خدای دوم را موجود می داند. پس موضوع بحث، موجود است نه محال.

ثانیاً: باصطلاح، هنوز اول دعوا است تا بحث برود و ثابت شود که آن خدای دوم و یا اساساً دو گانگی خدا، محال است.

ثالثاً: وقتی که بنای بحث به محور (نعوذ بالله) دو خدا است، باید به هر شیئ قدرت داشته باشند. و ممانعت و کتمان، «شیئ» هستند نه «لا شیئ» و نه محال، و عدم قدرت بر ممانعت و بر کتمان، عدم قدرت بر شیئ است نه بر محال.

و این که می فرماید: جائز و ممکن است که ممانعت و کتمان، محال باشند، این جواز و امکان، خود از مصادیق محال است نه ممانعت و کتمان.

محال است خدائی وجود داشته باشد اما بر ممانعت و کتمان قادر نباشد. و مراد صدوق(ره) همین است که وجود خدائی که قادر بر ممانعت و کتمان نباشد، محال است.

می فرماید: جایز است این ممانعت که صدوق فرض کرده، محال باشد.

اساس بحث مبتنی بر «فرض» است؛ ابتدا وجود (نعوذ بالله)دو خدا فرض می شود که هر دو خدا هستند یعنی قادر مطلق هستند و بر هر شیئ قادر هستند. در این صورت ممانعت و کتمان «فرض ممکن» است نه «فرض ممتنع» و نه «فرض محال».

شاید گفته شود: چون فرض بر این است که هر دو خدا هستند و حکیم مطلق، پس محال است در مقام ممانعت از همدیگر بیایند.

جواب: هنوز اول دعواست: ابتدا ثابت کنید که قدرت مطلق دارند، تا ثابت شود که حکیم مطلق هستند. زیرا آن که قدرت مطلق ندارد نمی تواند حکیم مطلق باشد. و این دو لازم و ملزوم همدیگرند؛ حکمت مطلق بدون قدرت مطلق محال است و در حقیقت یک امر واحد هستند.

و اگر گفته شود: هر دو غیر مطلق هستند.

جواب: مقصود صدوق(ره) نیز همین است که ثابت کند هر دو غیر مطلق هستند، زیرا هر چیزی که غیر مطلق باشد، عاجز، ناقص، حادث و پدیده است.

بنابراین، بیان و کلام صدوق(ره) هیچ اشکالی ندارد بل محکمترین بیان است و فرمایش طباطبائی(ره) درست نیست.



[1] آیه 89، سوره نحل

[2] آیه 44، سوره نحل

[3] إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ، آیه20 سوره بقره و آیات دیگر