29- آیا حیوانات، کلیات را درک می کنند؟

29

آیا حیوانات، کلیات را درک می کنند؟

شرح علمی فرق ماهوی میان انسان و حیوان

ج3 ص 108و 110.

متن حدیث:باز بخشی از توحید مفضل:انْظُرْ إِلَى النَّحْلِ وَ احْتِشَادِهِ فِي صَنْعَةِ الْعَسَلِ وَ تَهْيِئَةِ الْبُيُوتِ الْمُسَدَّسَةِ وَ مَا تَرَى فِي ذَلِكَ اجْتِمَاعَهُ مِنْ دَقَائِقِ الْفِطْنَةِ فَإِنَّكَ إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَمَلَ رَأَيْتَهُ عَجِيباً لَطِيفاً وَ إِذَا رَأَيْتَ الْمَعْمُولَ وَجَدْتَهُ عَظِيماً شَرِيفاً مَوْقِعُهُ مِنَ النَّاسِ وَ إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْفَاعِلِ أَلْفَيْتَهُ غَبِيّاً جَاهِلًا بِنَفْسِهِ فَضْلًا عَمَّا سِوَى ذَلِكَ فَفِي هَذَا أَوْضَحُ الدَّلَالَةِ عَلَى أَنَّ الصَّوَابَ وَ الْحِكْمَةَ فِي هَذِهِ الصَّنْعَةِ لَيْسَ لِلنَّحْلِ بَلْ هِيَ لِلَّذِي طَبَعَهُ عَلَيْهَا وَ سَخَّرَهُ فِيهَا لِمَصْلَحَةِ النَّاس.‏

متن سخن علامه مجلسی(ره):قوله(ع) غبيّاً جاهلا أي ليس له عقل يتصرف في سائر الأشياء على نحو تصرفه في ذلك الأمر المخصوص فظهر أن خصوص هذا الأمر إلهام من مدبر حكيم أو خلقة و طبيعة جبله عليها ليصدر عنه خصوص هذا الأمر لما فيه من المصلحة مع كونه غافلا عن المصلحة أيضا و لعل هذا يؤيد ما يقال إن الحيوانات العجم غير مدركة للكليات‏.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):فيه مالا يخفى فان إدراك الكليات غير الفكر الذى بمعنى الانتقال من النتيجة إلى المقدمات و منها إلى النتيجة، و كذا هو غير قوة الفكر و الذى يلوح منه نفى قوة الفكر كالانسان و أما أصل الفكر و ادراك الكليات فلا.

ترجمۀ حدیث: بنگر به زنبور عسل و همکاری دسته جمعی شان برای ساختن عسل و تهیه خانه های شش ضلعی، و بنگر در این کار، ظرایف هوشمندی آن ها را. اگر این عمل زنبور را به دقّت بنگری آن را شگفت، ظریف و لطیف، می یابی، از طرفی می بینی این کار برای انسان ها سخت و دور از دسترس است. و از طرف دیگر می بینی که انجام دهندۀ آن (زنبور) در دیگر کارها از همین قبیل، ناتوان و جاهل است تا چه رسد به کارهای دیگر.

پس در این نگریستن واضح ترین دلیل هست که آن استوار کاری و حکمت که در این عسل سازی زنبور، هست از خود او نیست بل از آنِ خدا است که زنبور را بر این طبع آفریده است و او را بر این کار مسخّر (وادار غریزی) کرده است به خاطر مصلحتی که برای مردم هست.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): فرمایش امام(ع): «غَبِيّاً جَاهِلا»، یعنی چون زنبور عقل ندارد تا این استعداد را که در خصوص عسل سازی به کار می گیرد در کارهای دیگر نیز به کار گیرد، معلوم می شود که این توان، یک الهامی است از خداوند مدبّر حکیم.

یا (الهام نیست و) خلقت و طبیعتی است که خداوند زنبور را بر اساس آن طبیعت آفریده است تا تنها این کار از او صادر شود چون مصلحتی در آن هست با این که خودش از آن مصلحت نیز غافل است.

و شاید این بخش از کلام امام(ع) آن نظریه را تأیید می کند که گفته اند: حیوانات بی زبان، کلیات را درک نمی کنند.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): در این (سخن مجلسی) اشکالی هست غیر خفی. زیرا ادراک کلیات غیر از فکر است؛ فکر یعنی انتقال از یک نتیجۀ معلوم به مقدمات و از مقدمات به نتیجه.

و فکر نیز غیر از «قوّه فکر» است.

و آن چه از حدیث بر می آید، نفی «قوّۀ فکر در حد انسان» است. و اما اصل فکر و نیز ادراک کلیات، را نفی نمی کند.

بررسی: در این که حیوانات جزئیات را درک می کنند، کسی شبهه ای ندارد. اما دربارۀ کلیات، اختلاف نظر هست؛ برخی معتقدند که حیوانات کلیات را درک می کنند و برخی دیگر آن را نفی می کنند.

جزئیات: به هر شیئ یا رخدادی که در خارج از ذهن تحقق عینی دارد، «جزئی» می گویند. مانند زید یا فلان درخت معین در خارج و یا راه رفتن یک شخص در خارج از ذهن و…

کلیات: کلّی یک برداشت ذهنی است از افراد یک جنس و یا نوع، و مصادیق یک جنس از رفتارها و یا نوعی از آن ها.

و به عبارت دیگر: کلی یک تجربۀ ذهنی است که ذهن آن را از موارد متعدد در خارج، برداشت می کند.

حیوان و مفهوم آن، یک برداشت ذهنی است که ذهن انسان با توجه به «مابه الاشتراک» همة حیوانات برداشت کرده و در خود جای می دهد، همین طور انسان، درخت، آب، کوه و…

کلی فقط در ذهن وجود دارد و در خارج از ذهن وجود ندارد. آن چه در خارج هست افراد و مصادیق آن کلی، است.

اکنون سؤال این است: آیا حیوان نیز مانند انسان دارای توان «کلی سازی ذهنی» هست یا نه؟-؟ هر کدام از دو طرف مسئله، طرفدارانی دارد.

بالاخره بی تردید در این میان، فرقی بین حیوان و انسان هست. ارسطوئیان از قدیم، این فرق را با «فصل» تعیین کرده اند، و فصل انسان را «نطق» دانسته اند؛ یعنی فرق انسان با حیوان این است که نفس انسان، ناطق است و نفس حیوانات دیگر ناطق نیست. و بدین سان فرق انسان و حیوان در چگونگی نفس می باشد هر دو دارای نفس هستند اما این نفس در انسان و در حیوان متفاوت است.

غربیان پس از رنسانس و فرانسس بیکن که در علوم طرحی نو افکنده اند، در این مسئله همچنان در بینش کهن ارسطوئی باقی مانده اند. و صد البته هنوز هم که هنوز است مسئلة فرق میان ادراک انسان و حیوان، همچنان به طور لاینحل مانده است. زیرا آن چه درک و ادراک نامیده می شود، در میان حیوانات، مدرّج نیست تا آن ها در سلسله معین درک، چیده شوند و گفته شود که فلان حیوان ضعیف ترین درک را دارد و فلان حیوان دیگر قوی ترین درک را دارد.

از باب مثال: الاغ در میان ایرانیان امروزی (بخلاف ایرانیان قدیم) به عنوان نادان ترین و بی درک ترین حیوان شناخته می شود در حالی که آن حیوان زلزله را پیش از وقوع می فهمد، درکی که اکثریت قریب به اتفاق حیوانات و نیز انسان از آن عاجز است.

هر حیوانی در یک چیزی قوی ترین درک را دارد و نسبت به چیزهای دیگر ضعیف ترین درک را. زنبور در عسل سازی و ساختن خانه های شش ضلعی قوی ترین توان را دارد توانی که انسان فاقد آن است (که نمی تواند بدون کلک های صنعتی آن را بسازد). اما در مواردی نادان ترین موجود است. در یک جهت دانا تر از انسان، و در جهات دیگر نادان تر از انواع زیاد حیوان.

این عدم امکان درجه بندی در میان حیوانات، مسئله را بشدت پیچیده کرده است به حدّی که دانشمندان ژرف اندیش به جائی نمی رسند و دانشمندان مسامحه گر تنها به این بسنده کرده اند که «مغز انسان تکامل یافته تر است» و الا هیچ فرقی میان انسان و حیوان وجود ندارد. و اگر پرسیده شود: پس چرا مغز عنکبوت و یا زنبور در اموری، توان بیش از مغز تکامل یافتۀ انسان دارند؟ در پاسخ می گویند: مغز هر جاندار در یک جهتی تکامل یافته تر است.

به نظر اینان فرق همۀ انواع جانداران از آن جمله انسان در این مسئله، دو چیز است:

1- قوّه فکر.

2- جهت فکر.

اما این نظریه تنها می تواند یک فیزیولوژیست یا اندام شناس را قانع کند و شاید یک زیست شناس یا بیولوژیست را نیز قانع کند. لیکن برای دانشمندانی که در علوم انسانی و پدیده های اجتماعی ازقبیل خانواده، تاریخ، جامعه، حقوق، اخلاق و… کار می کنند به هیچ وجه راضی کننده نیست.

زنبور عسل یک زندگی اجتماعی منظم دارد (و همین طور موریانه و مورچه) لیکن میلیون ها سال است که در همان شرایط واحد، در جا می زند و تغییری در آن پدید نمی آید و به هیچ کدام از موهبات مذکور که در زندگی انسان است نرسیده است.

در دورۀ «توصیفگری» که توصیفگری جای اندیشه علمی را گرفته بود، بینش مسامحه گر، می رفت که همه گیر شود. و تاریخ تمدن ویل دورانت بر اساس توصیفگری (نه علمی) تدوین شد که قرار بود جایگزین کتاب های عهد قدیم و عهد عتیق (تورات و انجیل) شود همان طور که قرار بود ژنو جایگزین واتیکان گردد. با فروکش کردن امواج توصیفگری، اندیشه علمی از نو جان گرفت و به مسامحه راضی  نگشت. لذا امروز مسئله باز به طور حل نشده باقی است.

اما آن چه بنده از قرآن و احادیث، فهمیده ام و در نوشته های دیگر از جمله «تبیین جهان و انسان» توضیح داده ام، اصل مشکل در این است که انسان نوعی از انواع حیوان، شمرده می شود.

قاعدۀ «هر جاندار در جهتی تکامل درکی، یافته است» دربارۀ انواع مختلف حیوان، درست است. اما به دلیل همان پدیده های اجتماعی که منحصراً در زیست انسانی هست، باید این قاعده را به انسان شمول نداد. این شمول دادن شبیه این است که گفته شود: گیاه به تغذیه و اکسیژن نیازمند است حیوان نیز به آن دو نیازمند است و برخی گیاهان حس و احساس هم دارند، پس حیوان نوعی از گیاه است و فرق شان فقط در چگونگی تکامل است. حتی این سخن برای کسی که در «پیدایش موجود ذی حیات» کار می کند، در اصل یک سخن درستی هم هست. اما بحث در این نقطه مشترک نیست، بحث در فرق اساسی میان گیاه و حیوان است.

دربارۀ انسان نیز موضوع بحث، مشترکات انسان و حیوان نیست، بل اساسی ترین فرق میان انسان و حیوان است.

اصل چیزی بنام حیات و روح را نمی توان انکار کرد گرچه علم به شناخت آن دسترسی ندارد و نخواهد داشت. زیرا کار علم شناسائی علت ها و معلول ها است. در حالی که (همان طور که پیش تر اشاره شد) اساساً روح بر اساس قانون علّت و معلول به وجود نیامده و از کارهای «اَمری» خدا است. روح از موضوع علم خارج است. و علم هر چه پیشرفت کند به شناخت روح نایل نخواهد شد.

گیاه یک روح دارد بنام روح نباتی. حیوان دو روح دارد بنام روح نباتی و روح غریزی. انسان سه روح دارد: روح نباتی، غریزی و فطرت.

گیاه حیات دارد و در مواردی از نوعی حس و احساس نیز بر خوردار است. حیوان علاوه بر آن، روح غریزه را نیز دارد که عامل انتقال در مکان، شهوت، غضب و… است. انسان همان ها را دارد به علاوۀ انگیزش های روح فطرت از قبیل: خانواده، تاریخ، جامعه، حقوق، اخلاق. و در این جا بیفزائیم: گریه و خنده، را دارد. و مهم تر از همه منشأ زبان، روح فطرت است.

با این بینش جان مسئله در فرق میان ادراک حیوانی با ادراک انسانی، چنین می شود:

حیوان هم فکر دارد و هم توان درک کلیات، اما در حدّ توان روح غریزه.

همان طور که گیاه تغذیه می کند، اکسیژن مصرف می کند، در مواردی حس دارد و همچنین مذکر و مؤنّث دارد (ببخشید: مؤنث و مذکر دارد) اما در محدودۀ توان روح نباتی.

انسان هم فکر دارد و هم توان درک کلیات در حدّ توان روح غریزه و علاوه بر آن از درک و فکری که از منشأ دیگر بنام روح فطرت است، نیز در حدّ وسیعی بر خوردار است.

ملائکه: فرشتگان روح فطرت دارند اما فاقد روح غریزه، هستند. و این انسان است که هم نفس امّاره (غریزه) و هم نفس لوّامه (فطرت) دارد.

عقل: فطرت آشیانه عقل است؛ هر موجودی که به او فطرت داده اند، استحقاق می یابد که چیز دیگری بنام عقل به او داده شود. اما انسان می تواند همان عقل را که به خاطر مجهّز بودن به فطرت، دریافت کرده است، در خدمت غریزه به کارگیرد. و آن را به نکراء تبدیل کند. همان طور که در مبحث شماره 2 گذشت.

اگر شعار «عقل سالم در بدن سالم» از جهتی درست باشد از جهت دیگر نادرست است بل «عقل سالم در فطرت سالم» کاملاً درست است.

و این است ستون فقرات انسان شناسی مکتب قرآن و اهل بیت(ع) که آیات و احادیث، آن را تشریح می کنند از آن جمله:

1- آیه 42 سوره زمر. اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

2- آیه 30 سوره روم. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

3- آیه 51 سوره اسراء. أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في‏ صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَريباً.

4- آیه 72 سوره طه. قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي‏ هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا.

5- آیه 53 سوره یوسف (نفس اماره). وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ.

6- آیه 2 سوره قیامت (نفس لوّامه). وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.

حدیث: دربارۀ تعدد روح ها در انسان، رجوع کنید: کافی، کتاب الحجة باب «فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّة عَلَيْهِمُ السَّلَام» و باب «الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّة عَلَيْهِمُ السَّلَام». حتی در برخی از احادیث این دو باب برای انسان چهار روح شمرده شده، و معصومین(ع) یک روح بنام روح القدس بیش از انسان های دیگر دارند.

و نیز رجوع کنید: به حدیث هائی که در متون تفسیری در تفسیر همان آیه 42 سوره زمر، آمده اند. بویژه حدیث از امام کاظم(ع) بحار، ج58 ص43 ح19.

و دربارۀ تعریف مشخص غریزه و فطرت، رجوع کنید: «تبیین جهان و انسان» بخش انسان شناسی دوم.

برگردیم به کلام دو علامه بزرگوار: مجلسی فرمود: شاید این حدیث تأییدی باشد بر آن نظریه که معتقد است حیوانات کلیات را درک نمی کنند.

این سخن (با صرف نظر از تایید و عدم تایید از جانب این حدیث)، فی الجمله درست است. زیرا حیوانات برخی از کلیات را درک نمی کنند. والا مانند انسان، تاریخ ساز، جامعه ساز و… می شدند.

علامه طباطبائی موضوع را به سه مطلب تقسیم می کند:

1- درک کلیات.

2- قوّه فکر.

3- خود فکر= فکر کردن.

و می گوید: از این حدیث بر می آید که فرق میان انسان و حیوان تنها در «قوّه فکر» است نه در اصل فکر و درک کلیات.

این نیز فی الجمله درست است. زیرا ما هم فکر را در حیوان مشاهده می کنیم و هم درک کلیات را. حیوان هم درک می کند که هر آتش سوزاننده است، هر آب تشنگی را رفع می کند و…، «هر» یعنی کلّی.

اما این فرق انسان و حیوان در قوّه فکر، بر اساس انسان شناسی قرآن و اهل بیت(ع) که در بالا به شرح رفت، برعکس می شود. یعنی اگر از قوه فکر فطرتی انسان صرف نظر شود و تنها قوه فکر غریزی او در نظر گرفته شود، قوه فکر حیوان قوی تر از انسان است. و حیوان به وسیله فکر غریزی اموری را درک می کند که انسان از آن عاجز است. که مثال هایش بیان شد.

و دلیل این گونه برتری حیوان بر انسان، روشن است. زیرا حیوان میلیون ها سال پیش از انسان پیدایش یافته و غریزه اش میلیون ها سال بیش از انسان به تکامل رفته است. و انسان (نه بشرهای قبل از انسان) در دورۀ اخیر پیدایش یافته است[1].

برتری انسان به وسیله دریافت روح فطرت است که حیوان فاقد آن است و به دلیل همین فقدان، نتوانسته عقل را نیز دریافت کند.

و به همین دلیل، اگر حیوان میلیاردها سال دیگر نیز به تکامل خود ادامه دهد، دارای عقل، زبان، تاریخ، جامعه، اخلاق و… نخواهد بود. زیرا فاقد روح فطرت است. همان طور که درخت اگر میلیاردها سال دیگر نیز تکامل یابد دارای ادراکات غریزی نخواهد بود. زیرا فاقد روح غریزه است.

این است علم؛ علم قرآن و اهل بیت(ع)؛ که بر اساس «تبیان» و «تبیین» است نه بر اساس فرضیه و احتمالات که توصیفگران زیست شناسی با مسامحۀ ستمگرانه (ستم بر علم) بیان می کنند و نه بر اساس انتزاعات ذهنی که ارسطوئیان عرضه می دارند.

امام باقر(ع) به حکم بن عتیبه و سلمه بن کهیل (دو دانشمند آن زمان) فرمود: شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ[2]: به شرق بروید، به غرب بروید، علم صحیح نمی یابید مگر آن چه از پیش ما اهل بیت صادر شده باشد.

نتیجه: فرق انسان و حیوان در «ادراک» به شرح زیر می شود:

1- ادراک غریزی حیوان قوی تر از ادراک غریزی انسان است.

2- انسان دارای ادراک فطری است که حیوان فاقد آن است.

3- انسان درک و ادراک عقلی نیز دارد، به وسیله عقل ادراکات غریزی و فطری را تحلیل می کند.

4- حیوان چون فاقد روح فطرت است، فاقد عقل هم هست. زیرا آشیانه عقل، فطرت است.

5- انسان دارای دو نفس است: نفس امّاره (غریزه) و نفس لوّامه (فطرت). و به همین خاطر انسان گاهی خودش خودش را ملامت می کند، خودش با خودش دعوا می کند، دو نفس او با هم منازعه می کنند. و حیوان از این گونه درگیری ها، آسوده است.

در مکتب قرآن و اهل بیت(ع)، مسئلۀ پیچیده و لاینحل 2300 سالۀ «آیا حیوانات کلیات را درک می کنند یا نه؟-؟» بدین صورت و با این شیوائی علمی، حل شده است.

آنانی که مطابق انسان شناسی ارسطوئی، انسان را حیوان می دانند هرگز به انسان شناسی قرآن و اهل بیت(ع) نایل نخواهند شد. و هر چه دربارۀ علوم انسانی بگویند دچار اشکالات اساسی و غیر اسلامی خواهد بود.

و همین طور است انسان شناسی مدرن غربی که در اصل هیچ فرقی با بینش ارسطوئی ندارد.



[1] رجوع کنید «تبیین جهان و انسان» بخش انسان شناسی اول، سایت بینش نو

[2] کافی ج1 ص399، کتاب الحجّه «بَابُ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْحَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّة عَلَيْهِمُ السَّلَام»