مطهري و ارسطوئيان:
بسي خوشوقتم كه در اين جا درباره دانشمند بزرگ و شيعه انديشمندي كه مكتب اهلبيتعليهم السلام را با بهترين وجه درك كرده بحث ميكنم. مردي استثنائي با سبك و روش استثنائي.
شخصيت علمي او را از نظرگاههاي مختلف در رديفهاي زير ميتوان آورد:
1 ـ كمونيستها او را يك ارسطوئي معرفي ميكردند و ميكنند.
2 ـ پوپريستها ـ بل همه وبريستها ـ او را يك ارسطوئياي كه عناصري از انديشه اسلامي شيعه را در فلسفهاش جاي ميدهد، ميشناختند و ميشناسند و اين چنين نيز تبليغ كردند.
3 ـ برخي از متحجّرين او را يك روحاني روشنفكري كه روشنفكريش و پايبنديش به فلسفه عقايدش را تحت تاثير قرار داده، ميدانستند.
4 ـ توده مردم او را يك آية اللَّه مدافع دين ميدانستند و ميدانند.
5 ـ ارسطوئيان متدين او را دقيقاً از خودشان ميدانند و همينطور صدرائيان.
6 ـ طرفداران مكتب اهلبيتعليهم السلام يعني آنان كه مكتب ائمه را داراي فلسفه كامل و بينياز از هر مكتب ديگر، ميدانند مطهري را يك تبيين كننده و سخنگوي مكتبشان ميدانند گرچه برخي از نظريههاي او را ـ همانطور كه برخي نظريههاي هر دانشمند شيعي از شيخ مفيد تا حلّي و از حلّي تا امروز را قابل نقد ميدانند ـ قابل انتقاد ميدانند.
بهتر است قبل از هر سخني تصريح كنم كه من با نظريه ششم موافقم پيشتر گفتم كه:
1 ـ منطق ارسطوئي بعنوان منطق علم ذهن شناسي و مفهوم شناسي، لازم و ضروري است.
2 ـ فلسفه ارسطوئي بعنوان علم ذهن شناسي و مفهوم شناسي، لازم و ضروري است.
3 ـ اين منطق و اين علم ذهن شناسي نبايد وارد قلمرو و عينيات شود و در اين وادي به ابراز نظر بپردازد.
4 ـ كسي كه در هر فلسفهاي و مكتبي سخن ميگويد نيازمند منطق و دانش مفهوم شناسي ارسطوئي است از آن جمله كسي كه ميخواهد فلسفه اهلبيتعليهم السلام را تبيين يا تدوين كند.
در دانش و روش شهيد مطهري همه موارد بالا را حاضر ميبينيم. آنچه مطهري را مطهري كرده و آنچه او به جامعه داده و مردم از او گرفتهاند مكتب اهلبيتعليهم السلام است. او در اين روش ارسطوئيات را به خدمت گرفته است و در اين سبك بس موفق بود موفقتر از همه دانشمندان بزرگ ما.
آثار او را بايد به دو قسمت تقسيم كرد:
1 ـ آثاري كه دقيقاً بر اصول مكتب قرآن و اهلبيت استوار است و كتاب “جامعه و تاريخ” و كتاب “جاذبه و دافعه” سمبل آنهاست؛ در اين آثار توانسته ارسطوئيات را چنان كه بايد به استخدام بركشد. و شخصيت بينش مطهري همينهاست.
2 ـ آثاري كه در آنها به شرح و توضيح متون ارسطوئي پرداخته مانند “شرح منظومه حاجي” و توضيحاتي كه درباره صدرا و حكمت متعاليه داده است. او در اين آثار نه در مقام تبيين فلسفه اهلبيتعليهم السلام است و نه در مقام ارائه اصول بينشهاي خود، او در اين كار هدف بزرگي دارد. براي شناختن اين هدف او، بايد به ويژگي مهم و تعيين كننده شخصيت روحي و اخلاقي او توجه كرد:
او نيز مانند ديگران اهل نقد و انتقاد بود؛ ليكن هميشه سعي داشت موارد مصاب ديگران را بيش از موارد اشتباهشان مطرح كند. از صوفيان خوبيهايشان را، از ارسطوئيان مطالب باصطلاح به درد بخورشان را، از فقها ابتكاراتشان را، از اصوليون جنبههاي حياتبخششان را، از اخباريون نكات و ابعاد پاسداريشان را و از… و… حتي در مورد دانشمندان غرب نيز همين رويه را داشت. او هرگز به اختلافات داخلي اساسي كه در ميان شيعه هست دامن نزد همواره در صدد تاليف و تأنيس آنها بود.
تنها چيزي كه از اين مرد بزرگ بر خلاف رويه فوق ديدهام گفتاري است كه در ضمن يك سخنراني عمومي (غير تخصصي) راجع به دكارت دارد و جمله “من هستم” او را سخت فراز نموده و او را سرزنش ميكند.
مطهري در مورد حاجي سبزواري و صدر المتألهين گام را فراتر نهاده و در صدد است نه تنها خوبيهاي آن دو و مطالب مفيد آنان را به جريان اندازد بل ميكوشد آثار آنها را از نو ذوب كرده و در قالب سالمتر بازسازي نمايد آنچه او از حكمت متعاليه صدرا نشان ميدهد براستي يك “حكمت” است و هيچ تعارض و تنافياي با اسلام و مكتب اهلبيتعليهم السلام ندارد.
كسي كه حكمت متعاليه را در آثار مطهري ميبينيد ـ اگر از ماهيت اصلي آن خبر نداشته باشد ـ مريد صدرا ميشود. امّا در حقيقت اين حكمت متعاليه مطهري است نه حكمت صدرائي.
وي در اين گام فراتر، ميخواست مرد بزرگي مانند صدرا را در صف پيروان مكتب ناب اهلبيتعليهم السلام قرار دهد؛ امّا موفق نگشت؛ زيرا امروز مشاهده ميكنيم آنچه از حكمت متعاليه در جامعه، فرهنگ جامعه و محافل علمي پيش ميرود ابعاد ليبراليستي و “جنبه طريقتي” آن است كه بُعد شريعتي مكتب را سخت تحت فشار قرار داده بل اصول دين و خداشناسي مكتب شيعه را نيز متلاشي ميكند.