ارسطوئيان سنّي و ارسطوئيان شيعه:
گفته شد اطلاقگرايي در مورد عقل، در يك نگاه از فلسفههاي مختلف غربي سه قرن اخير قابل قبولتر است تا فلسفه ارسطوئي اسلامي شده، همانطور هم بايد گفت: از يك ديدگاه ارسطوئيان سني مانند ابنرشد معذورترند تا ارسطوئيان شيعي؛ زيرا سنيان در مورد فلسفه و كلام آن تبيينات وافر و كافي را (كه شيعه از امامان خود ميگيرد) فاقد هستند. امامان شيعه در همه مسائل فلسفه ابراز نظر كردهاند و در حدي مسائل را توضيح دادهاند كه جايي براي توجيه و تأويل باقي نمانده است.
شگفت اين كه در اين بين، فلاسفه شيعي بيش از فلاسفه سني در پرورش فلسفه ارسطوئي و اسلامي كردن آن سعي و كوشش كردهاند در حدي كه بايد گفت: فلسفه ارسطوئي اسلامي امروز در حقيقت يك فلسفه «ارسطوئي اسلامي شيعي» است. دليل اين واقعيت، ماهيت «فلسفي و فكري بودنِ» تشيع است كه متأسفانه اين ويژگي ماهوي به جاي اين كه موجب پديد آمدن يك سازمان فلسفي ماهيتاً شيعي گردد، موجب شدت ارسطوئيگرايي گشته است.
اساساً فلسفه ارسطوئي در آغاز براي مبارزه با روح فلسفي خاص تشيع وارد جهان اسلام گشت؛ و در پايان كار در جايگاه فلسفه ويژه شيعه نشست و دقيقاً مانع از سازمان يافتن عملي فلسفه ويژه تشيع گرديد.
با همه اينها باز تكرار ميكنم: منطق ارسطوئي يك منطق كاملاً صحيح است؛ امّا منطق يك علم است به نام «علم ذهن شناسي و مفهوم شناسي» نه منطق يك فلسفه كه مسئوليت دارد هم عالم ذهن و هم عالم عين را تبيين كند. بنابراين در اين معني هم منطق ارسطوئي مفيد است و لزوم و ضرورت دارد و هم علم مفهوم شناسي و ذهن شناسي كه بر اساس اين منطق بنا ميشود.
بر همين اساس به همه بزرگان اين منطق و علم احترام قائلم، چگونه ميتوانم به شخصيتهائي مثل فارابي، ابن سينا، بهمنيار و ملا صدرا، ارج والا قائل نشوم كه در اين صورت خود به نوعي اطلاق گرايي دچار ميشوم و از جانب ديگر كساني كه با اين فلسفه مخالفت ورزيدهاند خود دچار شش اشتباه بزرگ گشتهاند و از اين جهت فلاسفه مذكور في الجمله مورد بيمهري واقع شدهاند.
بنابراين بايد همان احترامي را كه به دانشمندان مخالف اين فلسفه قائل ميشويم به اين فيلسوفان نيز قائل شويم.
شش اشتباه فوق عبارتند از:
1 ـ مخالفت با اصل و اساس منطق ارسطويي و غلط پنداشتن آن.
2 ـ عدم توضيح غلط بودن آن (به تصور خودشان)، و ارسال مسلم قضيه.
3 ـ باطل و غلط دانستن فلسفه ارسطويي اسلامي شده از اصل و اساس حتي حكم به عدم استفاده از آن در دانش «مفهوم شناسي و ذهن شناسي» كه اين حكم موجب خسارتهاي بزرگ شده و ميتواند در آينده نيز بشود.
4 ـ عدم توضيح علت و دلايل اين حكم؛ تنها به اين تذكر بسنده كردهاند كه برخي از رهآوردها و نتايج مستنتج در اين فلسفه با دين و مذهب سازگار نيست بل تضاد دارد.
5 ـ علاوه بر ارسال مسلمهاي فوق، تعريف و حدّ و حدود و قلمرو فعاليت و كاربرد عقل را توضيح ندادهاند.
6 ـ منطق و فلسفه قرآن و اهلبيت را تبيين نكردهاند.
خيلي كم بل نادر بل منحصر به فرداست شخصيتي مانند مجلسي كه اگر در هر شش مورد كار كافي انجام نداده دست كم يك جهانبيني همه جانبه را در شكل و ماهيت «بحار الانوار» پديد آورده كه كوچكترين نفع آن اثبات عدم احتياج شيعه به فلسفه ارسطويي و فلسفه ارسطويي اسلامي شده، است.[1]
من به عنوان يك اصولي ـ نه اخباري ـ سخت در شگفتم كه چرا برخي از انديشمندان ميانشان با بحار الانوار شكر آب است؟ ميگويند: بحار حديثهاي صحيح و غير صحيح را در كنار هم جمع كرده است.
اين سخن كه ورد زبانها شده و بر همگان به نحوي ـ كم يا زياد ـ تأثير گذاشته اشكالهاي زير را دارد:
1 ـ اين از امتيازها و افتخارات بحار است كه هيچ حديثي را فروگذار نكرده و بدين سان معناي يك «منبع» را بيش از هر منبع ديگر مستحق شده است. و اين كمال بحار است در غير اين صورت ميبايست مورد اعتراض قرار ميگرفت.[2]
2 ـ مجلسي به عنوان يك راوي و در نقش صرفاً يك «نقل كننده» در بحار عمل نكرده بل در هر موضوع و هر مسألهاي ابراز نظر كرده و اجتهاد و استنباط نموده است و نقش و كاربرد هر حديث را تعيين و جايگاه آنها را معين ساخته و در موارد بس زيادي پيام حديث را بر اساس سيستم «تعادل و تراجيح» كنار گذاشته است.
و اين حق يك مستنبط و استدلالگر است كه در شبكه و سيستم تعادل و تراجيح حديث ضعيف را نيز عنوان كند. همانطور كه روش شيخ انصاري در «مكاسب» حد اعلاي اين شيوه است؛ چرا چنين توهمي در مورد مكاسب پديد نميآيد؛ امّا در مورد بحار در بوق جهان دميده ميشود ـ ؟!؟.
3 ـ اين همه آراي مختلف و متفاوت بل متعارض و متضاد بل متناقض كه در عرصه فلسفه ارسطويي اسلامي شده، آمده است همه محترم است (و بايد محترم باشد و اگر چيزي لازم باشد نقد فلسفي و علمي است گرچه نقد اساسي باشد، خواه در مورد ارسطوئيان و خواه مجلسي و كينهورزي و دشمني كردن سزاوار وجدان علمي نيست) اما بحار بدليل داشتن احاديث ضعيف مورد تهاجم است!
اكنون هر نوع و هرگونه پيامهاي احاديث صحيح، موثق، ضعيف و… بحار را به منزله آراي مختلف، متفاوت، متضاد و متناقض موجود در عرصه فلسفه مذكور، قرار دهيد آيا سخيفترين نظريهها را در بحار بيشتر مييابيد يا در فلسفه مذكور با اينكه اين فلسفه در منطقش چندين تعهد را به عهده گرفته است:
1 ـ منع از خطا در فكر.
2 ـ ابتناي فلسفه بر بديهيات و مسلمات.
3 ـ عدم اختلاف نظر پذيري منطق ارسطوئي.
4 ـ عدم حجيت استقراء.
5 ـ عدم حجيت جدل.
6 ـ عدم اعلام نظر بدون برهان.
اين كه نيچه ميگويد: «سخيفترين باور و گفتاري كه در تاريخ زندگي بشر شنيده شده در يكي از فلسفهها يافت ميشود» اگر حاكي از روح افراطي وي هم باشد باز خالي از حقيقت نيست. چرا همه فلسفهها محترم هستند (وحق هم همين است)؛ امّا فلسفهاي كه بحار آن را معرفي ميكند مورد هجمه غير علمي و برخورد عوامانه قرار ميگيرد؟ ـ ؟ چه شده است؟ چه چيزي در اين بحار است؟ بحار چه جرمي را مرتكب شده است؟ غير از اين كه مراكز سياسي و مديريتي جهان كه اداره دهكده جهاني را حق انحصاري خود ميدانند از مكتب جعفر صادقعليه السلام و فلسفه جعفر صادقعليه السلام وحشت دارند وحشتي كه از آغاز رنسانس هميشه در نگراني سخت، فشارشان داده است و ميدهد.
اين چه سرّي است: هركسي كه در انديشهاش دچار اشتباه اساسي ميشود با بحار درگير ميشود ـ !؟.
يونسكو ماموريت دارد در كشورهاي اسلامي بهويژه در مصر و ايران براي هر متفكر و دانشمند كنگره، هزاره، كنفراس و… با هر بهانهاي ايجاد كند و داد سخن در دهد، غير از آنان كه در راه جعفر صادقعليه السلام راه ميپيمايند.
هر اثر علمي كه رنگ و بوي جعفر صادقعليه السلام داشته باشد اگر بزرگ مشكل بشريت را نيز حل كند يا بزرگترين مشكل علمي را حل نمايد در مراكز علمي جهان نامش مدفون و محتوايش پس از مدتي به نام ديگران اعلام و ثبت ميگردد.
آنان هيچ ارزشي به هيچ كدام از كساني كه برايشان كنگره ميگيرند، قائل نيستند جز ارزش ابزاري، كه با وسيله آنها و بزرگ كردن آنها اين مكتب را دفن نمايند. ذرّهشناسي شيعه، حياتشناسي، كيهانشناسي شيعه، انسانشناسي شيعه و… بايد مطرح نشود و به تدريج در بطن گشاد علوم ديگران جاي داده شود.
بگذاريم و بگذريم.
بگذار تو اين درب برو درب دگر كوب تـهمت بود آنجا كه خوبي نبود خوب