پيش فرض فلسفه ارسطويي:
اصل اول در فلسفه ارسطويي: فلسفه بايد بر بديهيات مبتني باشد.
اين كاخ انديشهاي و تعقلي، كه بناست بر بديهيات بنا شود چرا بديهيات را انكار ميكند؟ اشتباه و خطا در كجاي كار است؟ ما در مباحث قبلي به موارد متعددي اشاره كرديم كه منشاء اشتباهات بزرگ فلسفه ارسطويي بود و اينك به مورد ديگري ميرسيم و آن اين كه: فلسفه ارسطويي دچار «پيش فرض»ي مهلك است يعني به «شياي مطلق به نام عقل» اعتقاد دارد.
ممكن است يك فيلسوف ارسطوئي بگويد: ما عقل را پديده و حادث ميدانيم بنابر اين آن را مطلق نميدانيم، دستكم در مورد عقل به «حدوث ذاتي» باور داريم.
براي پاسخ به اين گفتار در اوايل بحث عبارت «ناخودآگاه» را آوردم. درست است به حدوث ذاتي باور داريد؛ ليكن اين موضوع را يك بار ميگوييد و هميشه فراموش ميكنيد و هرگز نميانديشيد: حادث چگونه ميتواند به محدِث خود شامل شود، بر محدث خود جاري شود، محدث خود را تحليل تعقلي و انديشهاي نمايد؟ ـ ؟ ـ ؟ كيف يجري عليه ما هو اجراه؟[1]
عقل ميتواند جهان، پديدههاي جهان، قوانين و فرمولهاي جهان را بشناسد و در آنها قضيه، داوري و حكم صادر كند؛[2] امّا چگونه ممكن است «عقل محدود» و «مخلوق» كه براي شناخت محدودها به وجود آمده، وجود خدا و ذات خدا را نيز به زير تحليل خود دركشد و به داوري نشسته حكم صادر كند!؟!
آيا اين كار شمول دادن يك شي محدود بر شي نا محدود نيست.[3]
چرا كه اگر اين شمول را قبول كنيم بايد عقل هم محدود باشد و هم نامحدود و بينهايت (كه تناقض است) بل هم محدود باشد و هم نامتناهيتر از ذات خدا، باشد. لازمه اين تناقض، تناقض ديگري است و آن اين كه ما بايد به دو نوع بينهايت معتقد باشيم.
1 ـ بينهايت به معني وجود نامتناهي خدا.
2 ـ بينهايت به معني وجود و كاربرد نامتناهيتر عقل.
در اين صورت وجود و ذات خداوند از جهتي نامتناهي و از جهت ديگر متناهي ميشود. عقل چگونه ميتواند در ذات خدا به كار پردازد: كيف يجري عليه ما هو اجراه.
عقل و صفات خداوند:
هر دو فلسفه معتقدند كه صفات خداوند عين ذات خداوند است.[4] بنابر اين عقل نميتواند و نبايد در صفات خدا، به داوري نشسته يا حكم و قضيه صادر كند. چون همانگونه كه عقل محدود و مخلوق، قدرت شمول و حكم در ذات خداوند را ندارد همچنين نميتواند شمول لازم براي تحليل صفات خداوند را داشته باشد.
در پايان اين مبحث نيز در پاسخ به سوال «چرا اهلبيت منطق ارسطويي را انتخاب نكردهاند» به يك نقطه و نكته و اصل اساسي ميرسيم كه: در فاصله بين منطق و فلسفه يا بگوييم در نقطه تماس منطق با فلسفه يك اشتباه بزرگ براي ارسطوييان رخ ميدهد كه سخت سهمگين و دروازه بزرگ اشتباهات بزرگ در مسائل و داوريها در فلسفه ميشود و آن شمول دادن كاركرد و كاربرد عقل بر ذات و صفات خداوند است.
وحشتناكترين اشتباهات و نادرستترين ره آورد فلسفه ارسطويي خواه در قالب مشايي آن و خواه در قالب حكمت صدرائي از همينجا ناشي ميشود.
مكتب اهلبيتعليهم السلام به اين خطر توجه داده و مكرر اخطار داده و هشدار ميدهد كه عقل فقط ميتواند در مخلوقات به شناخت پردازد و از اين طريق حكم كند كه خدا هست و داراي اين صفات (كه عين ذاتش هستند) است و بيش از اين دو جمله در ذات و صفات خداوند غير از «نميدانم» حكمي ندارد.