ضرورت شناخت منطق ارسطويي

ضرورت شناخت منطق ارسطويي:

 

فلسفه ارسطويي امروزه سه ره‌آورد بزرگ براي ما دارد:

 

1 ـ شناخت: همان‌طور كه مي‌خواهيم هر فلسفه‌اي را (مانند هگليسم، كانتيانيسم، دكارتيسم و…) بشناسيم، فلسفه ارسطويي يوناني، اسكولاستيك، و اسلامي شده را نيز بايد بشناسيم.

 

2 ـ منطق و فلسفه ارسطويي با ويژه‌گي (ذهن پروري و ذهن شناسي) كه دارد براي شناختن هر فلسفه از جمله فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام، ما را مسلح مي‌كند.

 

3 ـ اساساً براي شناخت ذهن و جهان ذهن غير از منطق ارسطويي راهي نيست و اين يك حقيقت و واقعيت است و من مدعي هستم اگر فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام تبيين مي‌شد همين منطق را نيز در برداشت و نيازمند وام نبود. در اين مورد نياز ما به منطق ارسطويي براي شناخت جهانِ ذهن تنها در مقام «فونكوسيوناليسم» است يعني اگر بخواهيم عالم ذهن را از عالم عين بازشناخته و هركدام را جداي از ديگري بررسي كنيم، منطق مذكور تنها ابزار ما خواهد بود.

 

بديهي است كه هيچ فلسفه‌اي به فونكوسيوناليسم تن درنمي‌دهد حتي خود فلسفه ارسطويي به‌دليل همين تن ندادن، عالم عين و عالم ذهن را يك‌جا به زير بحث كشيد و به سرنوشتي دچار شد كه نبايد مي‌شد.

 

فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام عين را از ذهن جدا و جراحي نمي‌كند و نيز عين را پيرو ذهن نمي‌كند بنابراين منطقش، منطق ارسطويي نيست.

 

به دلايل فوق بايد منطق ارسطويي را از كرسي منطق يك فلسفه پايين كشيده و آن را در مقام منطق يك علم قرار دهيم يعني: منطق علم ذهن شناسي. و فلسفه ارسطويي را از كرسي فلسفه پايين آورده آن را در مقام يك علم قرار دهيم يعني: علم ذهن شناسي و مفهوم شناسي.[1]

 

آيا ساختن كلام بر روي پايه‌هاي فلسفه ارسطويي لازم است؟

 

در اين‌جا يكي از پرسش‌هاي پيشين به نحوي ديگر تكرار مي‌شود: آيا اهل‌بيت‌عليهم السلام فاقد «كلام» هستند ـ ؟! ائمه يك دين، كلام آن دين را نمي‌دانستند؟!

 

اگر مدعي بوديم و هستيم كه در طول 14 قرن، تحت سلطه، اسارت و يوغ خليفه‌هاي جاهل و طغرل‌هاي قلدر و محمود غزنوي‌هاي متحجر قرار داشتيم و همين قدر كه توانستيم فقه‌مان را با سازمان دقيق و ماهيت بس پيش رفته بپرورانيم كه سرآمد حقوق جهانيان گردد، كار بزرگي بوده و بيش از آن نتوانستيم تا به تاريخ، تفسير، فلسفه، كلام و… اهل‌بيت‌عليهم السلام بپردازيم در اين وضعيت پرداختن به فلسفه و كلام ارسطويي و اسلامي كردن آن، كوتاه‌ترين راه و (حداكثر مقدور) براي ما بود و انصافاً و وجداناً در اين راه بيش از هر ملتي سعي و اهتمام كرده‌ايم، همه درست و عين واقعيت است.

 

امّا امروز كه زمينه‌اي هست، امكاناتي وجود دارد، مراكزي نسبتاً مجهز در اختيار داريم، حداقل مانند سده‌هاي گذشته بر سرمان نمي‌زنند و دست كم در يك كشور قتل عام‌مان نمي‌كنند، مال و اموال‌مان را (مانند سده‌هاي گذشته) غارت نمي‌نمايند و ظاهراً ما آسوده‌ترين زمان را مي‌گذرانيم، حال چرا؟ هنوز گذشته از فلسفه و كلام حتي يك تفسير مبتني بر احاديث و تبيينات اهل‌بيت‌عليهم السلام نداريم؟ تاكي بايد پيرو اهل‌بيت باشيم امّا فكرمان را تفسيرهاي غير اهل‌بيتي و دست‌كم التقاطي تغذيه كند؟

 

بعضي‌ها فكر مي‌كنند: تفسير همين است و نمي‌توان يك تفسير منحصراً بر اساس تبيينات اهل‌بيت‌عليهم السلام تدوين كرد. همان طور كه دست اندر كاران فلسفه در مورد فلسفه چنين فكر مي‌كنند.

 

سه مطلب بايد به‌صورت جدي مطرح شود:

 

1 ـ اگر تفسير قرآن را منحصراً بر اساس احاديث اهل‌بيت تدوين نكنيم، آينده‌اي تاريك و بغرنج در انتظار ما است و علوم انساني غربي با ماهيت «حدس» و در حقيقت «غير علمي» خودش مانند سيل بنيان كن همه چيز را خواهد برد.

 

2 ـ اگر فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام تدوين نشود و به همان فلسفه ارسطويي اسلامي شده بسنده شود (علاوه بر اصل نادرست بودن اين موضوع) هرگز امكان تفسير قرآن بر اساس منحصراً تبيينات اهل‌بيت‌عليهم السلام ممكن نخواهد بود.

 

3 ـ اگر دو برنامه فوق عملي نگردد دست‌رسي ما به علوم انساني اهل‌بيت‌عليهم السلام ـ انسان‌شناسي، روان‌شناسي، روان‌شناسي اجتماعي، جامعه‌شناسي، مديريت و نظام اجتماعي ـ غير ممكن خواهد بود و غير ممكن هست مگر اين كه به دو چيز پناه ببريم:

 

1) ـ خداوند هميشه اين دين را حفظ كرده و خواهد كرد. اين درست است؛ امّا در اين حدّ حفظ كرده كه مي‌بينيد لطفاً به كل جهان نگاه كنيد به بيرون از چهار ديواره خودتان.

 

2) ـ تا ما اين برنامه‌ها را عملي كنيم سال‌هاي بسياري لازم است و تا آن زمان امام زمان عجل اللَّه فرجه الشريف ظهور مي‌كند و مسائل تمام مي‌شود. اين هم يعني ترك وظايف و حواله كردن آن به عهده امام‌عليه السلام.

 


[1]. رنان مي‌گويد: «سقراط به بشر فلسفه آموخت و ارسطو به او علم ياد داد…»   تاريخ فلسفه ص 61.