ويژگيهاي منطق ارسطوئي
1ـ منطق ذهن:
منطق ارسطويي، منطق «مفاهيم» است، منطق «ذهن» است نه منطق «عين». در «مفهوم شناسي» و «ذهن شناسي»، هر منطقي غير از منطق ارسطوئي ناتوان بل نادرست است. منطق ارسطوئي منطق منحصر به فرد ذهن شناسي است و اشتباه از ماست كه اين ابزار زيبا را در «عين شناسي» به كار ميگيريم كه اساس كارمان غلط ميشود تا چه رسد به اصول و فروع فلسفهاي عيني كه بر اين منطق بنا ميكنيم.
به كارگيري «منطق ذهن شناسي» در «عين شناسي» قبل از هر چيز ستم است بر اين منطق؛ ستمي مداوم و دو هزار ساله. منطق ارسطويي آنگاه كه با فلسفه تماس پيدا ميكند اين پايه را تاسيس ميكند: هر «شيي» يك «وجود» دارد و يك «ماهيت[1]«. ذهن انسان از يك درخت دو چيز را درك ميكند. يك «بود» و هستي از آن درك ميكند و يك «درختيت».
و آنگاه تصريح ميكند كه اين دوئيت و دوگانگي فقط در ذهن است و بوسيله ذهن انتزاع ميشود و در خارج از ذهن آنچه وجود دارد فقط يك چيز است: درخت.
سپس اين حكم ذهني در عرصه ذهن شناسي پيگيري ميشود: آيا وجود اصيل است يا ماهيت و به تعبير ديگر، وجود اعتباري است يا ماهيت؟ـ؟ در پايان به اين نتيجه ميرسد كه: وجود اصيل است و ماهيت اعتباري.
اين نتيجه در عالم مفهوم شناسي، ذهن شناسي و شناختِ «وجودهاي ذهني» كاملاً صحيح است. وجود ذهني درخت، اصيل و ماهيت ذهني درخت، اعتباري است. امّا سرايت دادن اين حكم و داوري به درختِ خارجي كه در عينيت خارج وجود دارد، اشتباه است و منشأ همه شبهات، اختلافات و خطاها در همين «سرايت دادن» نهفته است[2].
منطقي كه قلمروي مشخص و وظيفهاي معين دارد اگر در خارج از آن به كار گرفته شود (با اين كه در قلمرو خود صحيحترين، زيباترين و منحصر به فردترين ابزار است) ناصحيحترين و نازيباترين منطق خواهد بود و فرآيند چنين كاري انكار حقايق عيني و واقعيات خارجي خواهد بود و هست.[3]
مثال اول:
به عنوان مثال سخن فيلسوف بزرگ و انديشمند والاي اسلامي ملا صدرا را در نظر بگيريم كه ميگويد: «خداوند همه اشياء است». اين سخن كه وي آن را به عنوان يك اصل اعلام ميدارد و براي آن نيز برهان ميآورد و آن را در چندين فصل و ضمن فصلهاي ديگر تكرار ميكند، درست و صحيح است به شرط اين كه مراد از خدا «خداي ذهني» باشد. اگر خداوند تنها وجود ذهني داشت و وجود خارجي نداشت، اصل اعلام شده صدرا كاملاً صحيح ميبود؛ اما در مورد خدايي كه در خارج ذهن، وجود حقيقي و واقعي دارد، نادرست است.[4]
تقرير صدر المتألهين:
صدر المتألهين برهان اصل فوق را بدين گونه تنظيم ميكند:
اگر بگوييم خداوند هست اما او درخت نيست، سنگ نيست، انسان نيست و… در اين صورت خداوند را از جنبههاي «هست» و «نيست» برخوردار ميكنيم و اين يعني تركيب خداوند از مفاهيم متعدد و در نتيجه خداوند مركب ميشود، پس براي رهايي از اين تركيب بايد بگوييم خداوند همه اشياء است.
خيلي بديهي و روشن است كه صدرا با اين برهان خداي ذهني را از تركيب ذهني نجات ميدهد امّا خداي حقيقي و واقعي و خارجي را همه مركبّات ميداند. آيا مركب بودن خداي ذهني خطرناك و نادرست است يا مركب بودن خداي واقعي؟ـ!
موضوع آنقدر بديهي است و خطاء بودن تسري منطق ارسطويي بر عالم عين آنقدر روشن است كه گاهي بحث در مورد آن به توضيح واضحات ميماند.
ليكن هميشه اين سوال مطرح است كه چرا بزرگاني مانند ابنسينا و ملاصدرا به اين حقيقت و به اين امر بديهي توجه نكردهاند؟
مثال دوم:
اصطلاح «وحدت وجود» را به عنوان مثال دوم براي اين مطلب ميآورم. مرادم از «وحدت وجود» به مفهومي است كه مقتضاي «حكمت متعاليه» است نه آن وحدت وجود كه عرفاء و صوفيان صرفاً با ابزار دل و راه عشق و كشف و شهود به آن ميرسند، مراد آن وحدت وجود است كه يك فيلسوف مانند اسپينوزا و يا ملا صدرا از راه برهان به آن ميرسد.[5]
وقتي كه در مشي فلسفه ارسطويي به نقطهاي ميرسيم كه «وجود» و «ماهيت» يك شي را از هم تفكيك ميكنيم و به اعتباري بودن ماهيت حكم ميدهيم در همان نقطه به وحدت وجود حكم كردهايم و نيازي به مراحل بعدي فلسفه و طرح ابواب ويژه ديگر، نميماند.
خورشيديت خورشيد، اصيل نيست. درختيت درخت، اصيل نيست. انسانيت انسان، اصيل نيست. سنگيت سنگ، اصيل نيست و…
اگر بدين گونه ماهيت اشياء را از آنها بگيريم در حقيقت «مقوّم» و عامل «كثرت» را از بين بردهايم و جز «وجود مساوي واحد بودن» چيزي نميماند و مفهوم وجود غير از چيز واحد، چيزي نيست.
من نيز به «وحدت مفهوم وجود» معتقدم و گمان ميكنم براي هيچ كسي غير از اين راهي نيست. من نيز به اصالت وجود و اعتباريت ماهيت معتقدم و گمان ميكنم براي هيچ كس غير از اين راهي نيست؛ امّا اين دو اصل در دانش «مفهوم شناسي» و «ذهن شناسي»، صحيح و مسلم است نه در «واقع شناسي» و «عين شناسي».
بنابراين انديشه و تفكر دو عرصه دارد:
1 ـ عرصه ذهن شناسي و جولان در آن.
2 ـ عرصه عين شناسي و كاوش در ميدان عينيات.
پس بايد شعر حكيم سبزواري اين قيد را بخورد و اساساً اين قيد را دارد كه:
قــــانـــــون آلـــي يـــــقي رعـــايته عن خطاء الفكر (في عالم الذهن) و هذا غايته