ويژگى ديگر تصوف عربى

ويژگى ديگر تصوف عربى:

مراد از «هذا الصنف» در آخرين سطر، «اهل حضور» است به اصطلاح «مقسم» است نه صنف دوم. و محى الدين از اين قبيل اغلاق گويى ها و بغرنج بازى ها زياد دارد. لذا هميشه سخن او به شدت محتاج توضيح است. و اين مغلق گويى او به طور آگاهانه و يكى از هنرهاى اوست. پيش تر گفته شد كه تصوف هنر است. و هنرمندان امروزى تئاتر، يك اصل معروف و مشخص دارند: «مطلب را جويده در دهان مخاطب نگذار بگذار كمى هم خودش بجود». در اين صورت مخاطب يا به جان مطلب پى مى برد و يا باهاله اى از ابهام رو به رو مى شود. در صورت اول چون خودش اندكى فكر كرده، زحمت كشيده و فهميده است به مطلب ارزش مى دهد گرچه يك مطلب غلط هم باشد. و در صورت دوم خود ابهام، جذاب و جالب است و «ايهام» از اين جهت شيرين است كه عنصرى از «ابهام» دارد. و اگر ابهام آنقدر غليظ باشد كه لذتى از نوع لذت «ايهام» ندهد و مخاطب كاملاً دست خالى باشد، در اين صورت نقص را در خودش خواهد ديد و متكلم در نظر او عظيم تر، خواهد شد.

تصوف فارسى (تصوف قبل از محى الدين) پر از ايهام است. ديوان حافظ اساساً بر سكوى «ايهام» سازمان يافته است و لذا بهترين فالنامه است و هيچ ديوانى در اين موضوع به پاى آن نمى رسد.

تصوف عربى كه بهترين نماياننده آن آثار محى الدين است در ايهام بس ضعيف بل در سطح خيلى معمولى است در نتيجه به ابهام پناه برده است. خواننده اگر همين فصوص را تا همين جا به دقت بررسى كند موارد زيادى از اغلاق، بغرنجى، نقص عبارتى گاهى نزديك به غلط ادبى، مشاهده مى كند.

در همين سطرهاى اخير، يكى از شارحان نتوانسته منظور محى الدين را از كلمه «قبول» بفهمد آيا مراد قبول شدن دعاى داعى در پيش خدا است كه دعا مقبول افتد، يا نه. و همچنان به اصطلاح، زير آبى رفته و روى مطلب را باز نكرده است. در حالى كه مراد محى الدين همان اصطلاح «قابل» است كه پيش تر به شرح رفت و منظورش «برگرفتن دعا كننده است»، نه قبول كردن خدا. قبول عبد است نه قبول خدا.

غير اهل حضور:

اصطلاح اهل حضور در سطرهاى بالا توضيح داده شد، آنان كسانى هستند كه مراقبت دو جانبه دارند سعى مى كنند كه هميشه خودشان را در حضور خدا احساس كنند، و سعى مى كنند حالات خود را نيز زير نظر داشته باشند كه كى با حال اند و كى نه.

بديهى است كسى كه هر دو جانب اين مراقبت را يا يكى از آن دو را مراقبت نكند اهل حضور نيست و غيراهل حضور است. اما در اين جا يك نكته هست و آن در كلام خود محى الدين نهفته است، او گفت دانستن آن دو مجهول (عطاياى منوط به دعا، و دانستن استعداد و قابليت خود) از غوامض معلومات است. نگفت هيچ كس قادر به دانستن آن دو نيست، يعنى بعضى ها مى توانند آن مجهول را نيز كشف كنند و اينان «اهل وصال» اند. پس غيراهل حضور دو گروه اند: افراد معمولى و در سطح پائين تر. و افراد بس بالاتر كه از حضور به خود خدا واصل شده اند. محى الدين تا اين جا روشن نكرد كه خودش از اهل حضور است يا از اهل وصول. اما در آخر فص آدمى ادعا كرد كه جهان هستى گنجايش علم او را ندارد. پس او به اهل حضور بودن، افتخار نمى دهد.

عرض كردم تصوف هنر است و جان مايه هنر رؤيا است. در اسلام «حضور قلب» داريم يا «ذكر اللّه= به ياد خدا بودن» داريم ولى روال و روند «منزل بندى»، «مقام بندى» ، «حضور بندى» به ويژه چيزى به نام وصول و وصال، نداريم اين اصطلاحات شيوا و شيرين همگى از آن جوكيان هندى است. لطفاً اگر وقت كرديد توجهى به متون جوكى هندى بفرمائيد.