وحدت ابزار و موضوع

4ـ وحدت ابزار و موضوع:

 

هر علمي[1] منطق خاص خودش را دارد كه منطق را «ابزار» و آن علم را «موضوع» مي‌ناميم. ابزار چيزي است و خود علم چيز ديگر. از باب مثال علم اصول فقه منطق و ابزار و «متدلوژي» علم فقه است. علم اصول چيزي است و علم فقه چيز ديگر؛ ليكن ميان اين دو علم رابطه «ابزاري و موضوعي» هست و چنين نيست كه مانند دو علم رياضي و فقه هيچ رابطه‌اي با هم نداشته باشند و نيز چنين نيست كه منطق با موضوعش يك علم واحد باشند؛ زيرا در اين صورت ابزار و موضوع يكي مي‌شوند و يك چيز واحد مي‌گردند.

 

منطق ارسطويي ابزار فلسفه ارسطويي است و در ظاهر ميان اين دو فرق هست يكي ابزار و ديگري موضوع است ليكن يك جوينده فلسفه پس از يادگيري منطق ارسطويي وقتي فلسفه آن را ياد مي‌گيرد، بر مي‌گردد و نگاهي به عقب مي‌كند مي‌بيند كه همه اين فلسفه در همان منطق حضور داشته و «گنجانده شده» است. فرقي كه ميان اين ابزار و موضوع بوده تنها در «اجمال» و «تفصيل» بوده است يعني در حقيقت ابزار و موضوع يك چيز واحد بوده‌اند. همه قضايا و داوري‌ها و احكامي كه در متن فلسفه صادر مي‌شود در همان متن منطق صادر شده است.[2]

 

صورت صحيح مسأله نيز همين است و بايد چنين باشد؛ زيرا فلسفه ارسطويي «مفهوم شناسي» و «شناخت مفاهيم ذهني» يعني «شناخت وجودهاي ذهني» است خواه مقولات تصوري باشد و خواه تصديقات ذهني، خواه «قضيه» باشد خواه مفردات قضيه.

 

بدين‌سان دوگانگي ميان منطق ارسطويي و فلسفه ارسطويي نه تنها از بين مي‌رود، بل از اول هيچ نوع دوگانگي‌اي وجود نداشته و نبايد داشته باشد و اگر وجود مي‌داشت نادرست و غلط مي‌گشت؛ زيرا كار ذهن در ذهنيات غير از اين نمي‌تواند باشد؛ امّا يك علمي كه سر و كارش با عينيات است بايد اين دوگانگي ميان آن علم و ابزارش وجود داشته باشد در غير اين صورت غلط و ناصحيح مي‌شود. شبيه اين كه شما يك پيچ را نه با دست و نه با آچار و نه با چيز ديگر بل با خود همان پيچ باز كنيد يعني در كناري بايستيد و هيچ تماسي  با پيچ نداشته باشيد (حتي از ورد خواني و جادوگري هم استفاده نكنيد از هيچ ابزاري به هر معنايي استفاده نكنيد) و در عين حال پيچ را باز كنيد.

 

يك فيلسوف ارسطويي هر حكمي را كه در فلسفه صادر مي‌كند، به هر داوري كه مي‌رسد و هر نتيجه‌اي را كه مي‌گيرد همان حكم بنفسه و همان داوري بعينه در منطق او وجود داشته است.[3]

 

منطق منظومه سبزواري را با تهذيب المنطق تفتازاني مقايسه كنيد. دومي 1100 حجم اولي را دارد؛ زيرا تفتازاني با اجمال عمل كرده و سبزواري به تفصيل پرداخته و مسائل فلسفي را در منطق مطرح كرده و اگر يك منطق مفصلتر از منطق سبزواري تدوين شود مي‌شود همه فلسفه ارسطويي را در همان منطق گنجانيد.

 

اين وحدت ابزار و موضوع به اصطلاح به وضوح فرياد مي‌كشد و اعلام مي‌كند كه اين منطق و اين فلسفه فقط منطق و فلسفه ذهن و ذهنيات است و نبايد از اين قلمرو خارج شود.

 

با بيان ديگر: يا اين منطق و فلسفه از اساس چيزي غلط و موهوم هستند ـ زيرا ابزار و موضوع هر دو چيز واحدي هستند ـ و يا هر دو منحصر به ذهن و مفاهيم ذهني هستند و حق ندارند در جهان عين و واقعيات عيني به داوري بپردازند و فتوا دهند.

 


[1]. مراد از «علم» آگاهي به معني مطلق دانش است كه شامل فلسفه نيز مي‌گردد.

 

[2]. موضوع علم منطق معقولات ثانيه است و از معقولات اوليه يا معقولات ثانويه فلسفي در اين علم نبايد بحث شود؛ ليكن بعضي ضرورت‌ها قدماء را مجبور مي‌كرد تا قسمتي از مباحث فلسفي و هم چنين مباحث مربوط به معقولات اوليه را در اين علم مورد بحث قرار دهند.

 

علامه حلّي (ره) در توضيح اين ضرورت مي‌نويسد: «بعد از آن كه ]محقق طوسي[ از بحث مقولات خمس فراغت يافت شروع به بحث از مقولات عشر مي‌كند هر چند مقولات عشر جز و علم منطق نيستند چون موضوع منطق معقولات ثانيه است… به اين دليل از مقولات عشر در منطق بحث مي‌شود كه با كمك گرفتن از اين بحث بتوانيم اجناس و فصول را به دست آوريم…» جوهر النضيد ص 23

 

بايد اذعان كرد كه اين آميختگي و اتحاد ابزار و موضوع كه در فلسفه ارسطويي رخ داده بيشتر به‌خاطر ارسال مسلم‌هايي است كه به عنوان اصل موضوعي در منطق يا فلسفه ارسطويي پذيرفته مي‌شود و مسأله در منطق به اميد اثبات در فلسفه قبول مي‌شود و در فلسفه به خيال اثبات در منطق از كنار آن ردّ مي‌شوند.

 

[3]. منطق ارسطويي ايجاب مي‌كند كه ارسطوييان در متن فلسفه هيچ اختلاف نظري با هم نداشته باشند. همان‌طور كه در منطق‌شان اختلافي وجود ندارد. پس چرا اين همه اختلاف وجود دارد؟

 

با كمي دقت روشن مي‌شود منشأ اختلاف نه منطق‌شان است و نه ماهيت فلسفه‌شان بل منشاء اختلاف «تسري دادن اين فلسفه ذهني به قلمرو عينيات» است به عنوان مثال اكثريت قريب به اتفاق ارسطوييان به «وحدت وجود» معتقد هستند و بايد نيز چنين باشند؛ زيرا مفهوم وجود واحد است. برخي از آنان زير بار اين قضيه نمي‌روند. اينان نمي‌توانند واقعيت خارجي را و «كثرت» را كه يك حقيقت و واقعيت است، انكار كنند و چنين انكاري را با بي‌عقلي مساوي مي‌دانند؛ امّا توجه ندارند كه انكار «وحه‌دت مفهوم وجود» نيز نادرست است.

 

و در مقابل، آنان كه به «وحدت وجود» حكم مي‌كنند در قلمرو ذهن (به اصطلاح) ترمز نمي‌كنند و به سرعت (با همان سرعتي كه از ويژگي‌هاي ذهن است) وارد جهان عين شده و وجودهاي كثير عيني و واقعي را نيز «واحد» مي‌دانند. اگر هر دو گروه قبل از سير تفكر در شناخت زمين و آسمان، كون و مكان، ناسوت ولاهوت و… به شناخت منطق و فلسفه‌شان بپردازند و حق و حقوق خود، حق و حقوق منطق خود، حق و حقوق فلسفه خود، و ميزان كاربرد و قلمرو آن را بشناسند و از آن قلمرو خارج نشوند هيچ اختلاف مهمي ميان‌شان بروز نمي‌كند. همان‌طور كه در منطق‌شان اختلافي ندارند.