مقدمه

بسم الله الرّحمن الرحيم الحمد لله منزل الحِكَم على قلوب الكَلِم باحديّة الطّريق الاَمَم من المقام الاقدم و ان اختلف النّحل و الملل لاختلاف الامم: ستايش مرخداى را است كه نازل فرمود حكمت ها را در دل كلمه ها بر طريق واحد مستقيم از «مقام اقدم» گرچه دين ها و مذهب ها مختلف گشته اند به دليل اختلاف امت ها.

تأملات:

1- ظاهر عبارت بالا هيچ مشكلى ندارد و مى توانستيم بگوئيم داراى دو پيام است:

الف: خداوند پيام هاى حكيمانه اش را در قالب كلمات قرآن نازل كرده است.

ب: و راه رسيدن به حقيقت و دريافت صحيح حقايق، تنها يك راه دارد و راه هاى ديگر باطل است «انّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه و لاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله».[1]

در اين صورت پيام عبارت، عين مكتب قرآن و اهل بیتD مى شد. امّا شارحان فصوص، مقصود و مراد ديگر را توضيح مى دهند. قيصرى بحث را به عوالم و مقامات مى كشاند همه چيز و همه كس را «كلمه» مى داند. و آيه «قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى»[2] را دليل آورده است. اما در شرح فارسى بر اين كه هر كس كلمه است تاكيد مى شود.

شارحان مى دانند كه اگر كلمات را به كلمات قرآن معنى كنند در آينده با مطالب و آراى خود محى الدين دچار مشكل خواهند شد پس بهتر است از همين آغاز مقصود او را توضيح دهند تا مبادا خواننده در اول ورود، خشت اول را برخلاف عرفان محى الدين بگذارد. كه البته كارشان درست است و عين مقصود محى الدين را بيان كرده اند.

و نيز توضيح مى دهند كه مراد از «كلمات ربّ» در آيه، پديده ها و اشياء خارجى و عينى هستند كه در عالم وجود دارند، و هر چيز يك كلمه است مثلا درخت، سنگ، آب و… هر كدام يك كلمه اند. و نيز: هر درخت يك كلمه و هر آب يك كلمه، هر دانه ريگ، هر دانه ارزن و… و…

در اين بيان معناى لفظ كلمه با معناى لفظ «شىء» يكى مى شود. شىء و كلمه دو لفظ مترادف مى گردند.

همچنين برخى از اسامی و القاب از قبيل يداللّه، اسداللّه، عين اللّه و… را نه به معانى كنائى و استعارى، بل به معنى حقيقى لفظ مى گيرند. بنابراين معلوم است كه آيه «انّما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته…»[3] را نيز به همين معنى مى گيرند كه موجودى به نام حضرت عيسى; خود يك كلمه است.

انجيل چنين تعبير در مورد عيسى دارد و مسيحيت پس از آن كه به فلسفه ارسطو گرائيد (عصر اسكولاستيك) كاربرد كلمه را در اين بستر توسعه داد.

قيصرى مى گويد: مراد شيخ از ميان اين همه كلمات تنها «اعيان انبياء» است اما شرح فارسى همچنان پيش مى رود.

2- قلوب الكلم: مطابق نظر اينان هر شىء سنگ، خاك و… داراى قلب است، هر چيز عاقل است، هر چيز داراى حيات است. و آيه «يسبّح للّه ما فى السّموات و الارض»[4] و «ان من شىء الّا يسبّح بحمده».[5] را براى اين باورشان دليل مى آورند. بدين سان انسان و حيوان و جماد همه عاقل و با اراده مى شوند.

اين سخنان شيرين است اما همان طور كه رؤيا و خيال شيرين است. اگر اين خيال پردازى و گريز از واقعيت و حقيقت را از بناى كاخ عرفان حضرات بگيريد همه آن آوار مى شود زيرا اساس اساسى آن، همين است.

اجازه نمى دهند كه بشنوند مراد از تسبيح در اين آيه تسبيح تكوينى است. طرف داران شان فورا مى گويند تسبيح تكوينى را مى شناسيم كه در ساختمان اتم الكترون به دور هسته مى چرخد، زمين به دور خورشيد گردش مى كند، دانه در تعامل يك رطوبت و حرارت، جوانه مى زند و اين ها همه به حكم خدا و در مسير اطاعت از خدا و در مسير انجام وظايف اشيا است اما قرآن مى گويد «ولكن لاتفقهون تسبيحهم»[6] پس مراد تسبيح تكوينى نيست.

اولا: حضرات هنوز هم به افلاك 9 گانه عاقل و با اراده ارسطوئى باور دارند، اتم شناسى، گياه شناسى و… كار افراد و جامعه واقعيت گرا است نه مردم تصوف زده و خيال زده، مصيبتى كه اين گونه تخيلات بر سر جامعه اسلامى آورد و فكرها، نيروها، و اموال براى خيال پردازى هزينه شد نياز به گفتن ندارد.

ثانياً: تسبيح تكوينى دو نوع است نوعى را مى شناسيم و نوع ديگر را نمى شناسيم و اين تسبيح از نوع ناشناخته است و با بيان ديگر: اين تسبيح نيز تسبيح ارادى عقلى نيست و ما نمى گوئيم از آن نوع تسبيح تكوينى اشياء است كه مى شناسيم بل اساساً حركت ها، چرخش ها و… را نتيجه مسخر و مجبور بودن آن ها مى دانيم نه تسبيح، و تسبيح شان چيز ديگر است كه تا پايان عمر بشريت نيز آن را نخواهيم شناخت زيرا هر وقت قرآن باز شود خواهد گفت «لاتفقهون تسبيحهم». اما صوفيان با مساوى كردن انسان و حيوان و برابر كردن حيوان و جماد مدعى هستند كه اين تسبيح يك تسبيح عقلى و ارادى است درحالى كه خود همين سخن شان ادعاى فهميدن آن تسبيح است، و اگر فردا تبيين و توضيح ديگرى براى اين تسبيح بدهند باز برخلاف آيه خواهد بود.

و با بيان ديگر: معرفى اين تسبيح از ناحيه هر كس و تبيين آن به نوعى ادعاى «فهميدن» است در حالى كه قرآن مى گويد شما آن تسبيح را نمى فهميد. تنها اين قدر مى دانيم كه تسبيح آنان، «تسبيح آنان» است يعنى تسبيح عاقلان نيست، يك تسبيح بدون عقل و اراده است حالا چيست؟ نمى دانيم.

پس انسان نمودن گاو و گاو نمودن انسان، سنگ كردن انسان و انسان نمودن سنگ، براى توضيح و تبيين اين تسبيح بر خلاف خود اين آيه هاست قرآن مى گويد چيزى از اين تسبيح نخواهيد فهميد اما آقايان مى گويند:

ما سميعيم و بصيريم باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

يعنى در حد سميع بودن جمادات، بصير بودن شان، باهوش بودن شان، و نيز نامحرم بودن انسان با آن ها، مى توانند اين تسبيح را بشناسند يعنى در شناخت ماهيت اين تسبيح تا اين حدپيش رفته اند كه جمادات سميع هستند، بصير هستند، باهوش هستند، انسان براى شان نامحرم است، با نامحرمان خاموش هستند.

در حالى كه قرآن مى گويد چيزى از ماهيت اين تسبيح نخواهيد فهميد. در تنها همين شعر واحد، چندين گزاره، چندين داورى، چندين قضيه و قضاوت صادر شده، آيا اين گزاره ها، داورى ها، نظردادن ها، قضاوت ها، ادعاى فهم نيستند؟!

در همين تنها يك بيت شعر، آن قدر امواج تخيل وجود دارد و عرصه خيال در آن به حدى وسيع است كه در سرتاسر كتاب اميرارسلان، بينوايان، دن آرام، نيست. و به همين دليل دلنشين و شيرين و سخت پرجاذبه است و به همين دليل عقل و تعقل برخى از افراد را كور مى كند و ورد زبان عده اى در جامعه مى شود.

اسلام از انسان تكليف مى خواهد نه از سنگ و درخت و گاو، و تنها استدلالش اين است كه انسان چون عقل و اراده دارد مكلف شده است و درخت فاقد عقل و اراده است مكلف نشده است.

كاربرد هنر و نقش آن در سرنوشت انسان ها بدين حد است كه يك بيت شعر اين همه توان در به بندكشيدن تعقل دارد به ويژه اشعار صوفيان ما كه انصافاً معجزه مى كند.

3- يك حديث بر بصير بودن و سميع بودن و باهوش بودن جمادات نداريم. آيا پيامبر\ نمى توانست پيام شعر بالا را در قالب يك حديث بيان فرمايد؟! يا (نعوذبالله) معلوماتش به اندازه مولوى نبود؟! از نظر عقل نيز خرافه اى بيش نيست. قرآن مى گويد جمادات نيز تسبيح مى كنند آقايان مى فرمايند پس بنابراين جمادات قلب و عقل و اراده هم دارند. در تسبيح انسان ملازمه ميان قلب و عقل و اراده با تسبيح هست. و اين تسبيح را مى شناسيم. اما آن تسبيح را چرا نمى شناسيم براى اين كه اين ملازمه در آن نيست والّا آن را نيز مى شناختيم.

قيصرى آيه «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح»[7] را به «ارواح كامله» تاويل مى كند، بدون هيچ دليلى «عمل گراترين» آيه را به سوى ديگر مى برد. همگان به صعود ارواح عقيده دارند اما اين آيه ربطى به آن ندارد. گوئى حضرات صوفيه تصميم گرفته اند هر آيه عمل خيز و انگيزاننده برعمل، را از كار بيندازند.

مقام اقدم: صوفيان، خدا و همه موجودات را يك وجود واحد مى دانند آن گاه براى اين موجود واحد مقاماتى درست كرده اند. از مقام اقدم (يا: قديم) با عبارت «مرتبة الاحدية الذّاتية» تعبير مى كنند. كه اين مقام منبع فيضان همه اشياء از وجود خدا است.

يعنى خداوند منبعى است كه پديده ها و اشياء جهان از او صادر مى شوند. (!).

اما فلسفه قرآن و اهل بیتD مى گويد: اشياء از خدا صادر نشده اند، از خدا فيضان نيافته اند بل خداوند با «كن فيكون» پديده اوليه را ايجاد كرده است كه اين «عالم امر» است و سپس جريان خلق يعنى آفريدن اشياء از همديگر را به راه انداخته است و اين «عالم خلق» است «الا له الخلق والامر».[8] و ديگر جائى براى مقام سازى و ترتيب مقامات و مرتبه هاى متعدد خيال پردازانه نمى ماند.

جريان خلق به طور گسترده ادامه دارد و جريان «امر» نيز تنها به آن پديده اوليه منحصر نيست «كلّ يوم هو فى شان».

– احدية الطريق الاَمَم: راه نيل به حقيقت تنها يك راه است كه مستقيم است.

اگر مراد محى الدين همين بود كه ترجمه شد سخنش دلالت مى كرد كه او دقيقا با پلورئاليسم مخالف است و تنها به يك صراط مستقيم معتقد است نه به صراط هاى مستقيم. اما باز شارحان به توضيح مقصود اصلى محى الدين پرداخته اند و روشن كرده اند كه مراد آن نيست كه ما ترجمه كرديم بل حرف او چيز ديگر است و ندانسته ثابت كرده اند كه وى يك پلورئاليست به معناى تام است.

قيصرى با پردازش به اصطلاحات شيرين و الفاظ دهن پركن صوفيان، نتيجه مى گيرد كه طريق از خدا به خلق يك و واحد است اما طريق از خلق به سوى خدا متكثر بتكثر آن هاست كه به شعار «الطرق الى اللّه بعدد انفاس الخلايق» صوفيان، متمسك شده است.

اما در فلسفه و عرفان قرآن و اهل بیتD آمده است: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم: ما را به صراط مستقيم كه صراط بندگان منعّم تو است هدايت كن.

صراط بندگان به سوى سعادت يك و واحد است (و از راه هاى متعدد تنها يكى صحيح است). نه صراط خدا به سوى بندگان. بل برعكس، رابطه خدا با خلق دوگونه و در دو بستر جريان دارد، خلق و امر. البته آقايان هر آيه و حديث را نوعى مثله مى كنند و يا از كار مى اندازند كه مجبور شود معناى حقيقى خود را از دست دهد و يك معناى تخيلى پيدا كند.

با عبارت مختصر: رابطه خدا با خلق (اعم از انسان، فرشته و جماد) در دو بستر است: امر و خلق.

و رابطه انسان با خدا را در دو زمينه بايد بررسى كرد:

1- واقعيت: در واقعيت عينى و تاريخى مشاهده مى كنيم ده ها دين و صدها مذهب عملا وجود دارند. پلورئاليسم يعنى همه اين راه ها را مصيب و به نوعى صحيح بدانيم.

2– حقيقت: حقيقت و واقعيت با همديگر نسبت «اعم و اخص من وجه» دارند هر واقعيت حقيقت نيست مثل خلافت يزيد. و هر حقيقت به واقعيت عينى نمى رسد مانند خلافت امام حسين;

طريق الى الله و صراط مستقيم كه حق باشد و به حقيقت (حق) برساند، يك و واحد است.

صوفيان و پلورئاليست هاى امروزى كه به «صراط هاى مستقيم» قائل هستند حقيقت و واقعيت را خلط مى كنند، مولوى با مثال موسى و شبان با محكوم كردن موسى همه راه هاى فردى و جمعى موجود در عينيت زندگى بشر، را صحيح و نتيجه بخش و راه حق، مى داند.

قيصرى به آيه «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجاً»[9] تمسك مى كند در حالى كه آيه در مقام بحث از اديان عينى و موجود مى باشد نه در مقام تاييد صحت راه اديان موجود با شرايط موجودشان.

براى صوفيان در بهره بردارى از آيه و حديث تنها يك «امكان» براى «مغالطه»، كافى است هر آيه و حديث كه در مسيرشان قرار گيرد، يا به نفع خودشان تاويل مى كنند يا به راه ديگر مى فرستند. مثلا قيصرى آيه «ما من دابة الّا هو اخذ بناصيتها ان ربّى على صراط مستقيم»[10] را كه روشن و بين است به تكوين و بر اين كه همه عالم در دست قدرت خدا است مربوط است، دليل مى آورد كه راه خدا به سوى خلق يك و واحد است اما راه هر شىء به سوى خدا يك راه جدا از راه ديگر اشياء است، از ناحيه هر شىء راه معين به سوى خدا كشيده شده است. و مى گويد: و كل منها فى الانتهاء الى الربّ مستقيم: و هر كدام از اين راه ها مستقيم و به سوى رب است.

عده اى گمان مى كنند شعار «صراط هاى مستقيم» آقاى سروش، از يافته هاى خود اوست و در عين اين كه او را بشدت نكوهش مى كنند خودشان به محى الدين و قيصرى سخت ارزش مى دهند و پويش راه او را بهترين راه براى نيل به حقيقت مى دانند و اينان به ديگران مى گويند شما سخن محى الدين و قيصرى را نمى فهميد و آقاى سروش نيز به اينان مى گويد: شما حرف من را نمى فهميد.

قيصرى به جمله «الطرق الى الله بعدد انفاس الخلايق» به عنوان حديث تمسك مى كند. ما چنين حديثى نداريم از ساخته هاى خود صوفيان پلورئاليست است.

 ادامه عبارت محى الدين: «و ان اختلفت الملل و النحل لاختلاف الامم»: گرچه دين ها و مذهب ها مختلف هستند به دليل اختلاف امت ها.

قيصرى همه راه ها و صراط ها را مستقيم دانسته و مى گويد در ميان اين راه هاى مستقيم يكى به طور ويژه مستقيم است كه مغز و هسته اصلى همه راه ها است.

همان اصطلاح معروف «گوهر و صدف» كه از غرب آمده و در محافل ژورناليستى مطرح است و براى تاييد و تحكيم پلورئاليسم است، ليكن قيصرى تنها به اديان موجود توجه دارد نه به همه دين ها. اما بديهى است مطابق بينش محى الدين مصداق همان داستان موسى و شبان است كه مولوى ساخته و بر هر ايسمى شامل است كافى است شخص به چيزى به نام «خدا» قائل باشد گرچه خداى جسمی و داراى پا و دست گوشتى باشد و احياناً بيمار هم بشود:

دستكت بوسم بمالم پايكت وقت خواب آيد بروبم جايكت
گر تو را بيمارئى آيد بپيش من تو را غم خوار باشم همچو خويش

قيصرى كم لطفى مى كند، اساسا محى الدين همه راه ها را يك و «واحد» مى داند درست مانند آن كه همه موجودات را يك و واحد مى داند. «وحدت تكوينى» كه محى الدين مى بيند، «وحدت تشريعيات» را كاملا اقتضا مى كند. اين تشريعيات خواه يك فكر و سليقه فردى باشد خواه يك ايسم.

– وصلّى اللّه على ممدّالهمم: و رحمت فائقه كند خداوند بر نيرو بخشنده به همت ها.

– من خزائن الجود و الكرم: از خزاين جود وكرم- يعنى پيامبر\ از خزائن جود و كرم براى نيرو بخشيدن به همّت ها، مصرف مى كند.

– بالقيل الاقوم: با بيان متين و محكم.

قيصرى مى گويد: پيامبر\ به همه انبياء نيرو بخشيد در حالى كه خودش هنوز در عالم غيب بود.

مراد از اين تمديد همت انبياء تنها سلام و عليك يا كمك هاى شفاهى نيست بل پيامبر\ «فيض اقدس» و «صادر اول» است و وجود انبياى ديگر از او صادر شده اند. فيضان وجود عينى دائمى از وجود خدا به پيامبر\ و از وجود او به وجود ساير انبيا و به ساير موجودات حتى جمادات، برقرار است. درست مانند فوران انرژى از خورشيد به زمين كه زمين آن را مى گيرد به نبات و سنگ مى دهد همان طور كه اگر اين انرژى به سنگ نرسد فرسوده و پوسيده مى شود.

در اين فلسفه درست مانند فلسفه ارسطوئى رابطه خدا با خلق رابطه عينيت وجودى است، نه رابطه «ايجاد» ى و «موجِد و موجَد» ى. صوفيان پيش از محى الدين اشياء را جلوه خدا مى دانستند ولى محى الدين اصل و اساس «وحدت وجود» را از ارسطوئيان گرفته است و همه چيز به اصل «صدور» و «صادر اول» بر مى گردد. در «نقد مبانى حكمت متعاليه» بطلان «صدور» را براساس ادلّه فلسفى و نيز بر اساس اصول خود ارسطوئيان و بر پايه منطق ارسطوئى، توضيح داده ام.

[1] انعام:153.

[2] كهف:109.

[3] نساء: 171.

[4] جمعه: 1.

[5] اسراء: 44.

[6] اسراء: 44.

[7] فاطر: 10.

[8] اعراف: 54.

[9] مائده: 48.

[10] هود: 56.