لغزشگاه خطرناك

لغزشگاه خطرناك

اين بحث را اين همه كش دادم براى اين كه همه معتقدان به وحدت وجود، در همين نقطه و نكته لغزيده اند. حقايق ذهنى را اصل مى گيرند سپس موجودات خارجى را تابع آن، مى كنند. در حالى كه حقايق ذهنى برگرفته از موجودات خارجى است كه اينان برعكس عمل مى كنند. مى گويند:

علم در ذهن يك حقيقت واحد دارد، پس چرا در خارج متكثر است؟

وجود در ذهن يك حقيقت واحد دارد، پس چرا در خارج متكثر است؟

آن گاه به دنبال يافتن جواب اين «چرا» هستند، در حالى كه بايد بگويند:

عالِم ها در خارج موجودات متعدد و متكثر هستند، چرا ذهن از آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند و نامش را كلىِ «علم» مى گذارد؟

موجودات در خارج متعدد ومتكثرند، چرا ذهن از همه آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند و نام آن را كلىِ «وجود» مى گذارد؟

دو پرسش بالا براساس «اصالة الذّهن» است دو پرسش پائين براساس «اصالة العين» است.

كدام يك از عين و ذهن، اصل است و كدام يك فرع؟…؟ ذهنيات برگرفته از عينيات خارجى اند، نه برعكس. پس روشن مى شود كه بايد انديشه از كجا شروع شود و به كدام جهت برود. حركت معكوس نتيجه معكوس مى دهد. وقتى كه «حقيقت واحده» ذهنى اصل گرفته شود بديهى است كه موجودات متكثر خارجى به زير سؤال مى رود پس بايد با هر تأويل و توجيه كثرت شان، اعتبارى، خيالى، وهمى، گردد.

اما اگر اين حركت معكوس نباشد و مطابق واقعيت باشد، همان طور كه ذهنيات برگرفته از عينيات است انديشه نيز از عينيات شروع شود، در اين صورت «حقيقت واحده ذهنى» به زير سؤال مى رود و بايد به چرائى آن پاسخ داده شود:

واقعيات و موجودات در خارج متعدد و متكثرند چرا ذهن از آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند؟

جواب: اساساً ذهن براى اين است و كارش اين است كه موجودات بى شمار خارج را دسته بندى كند و هر گروه را تحت يك «قاعده» و «قانون» قرار دهد و رشته هاى مختلف علمى را به بار آورد.

ذهن عكاس است از خارج عكس بردارى مى كند. همان طور كه عكس يك منظره در روى كاغذ يك حقيقت و قابل تعقل است و نمى شود آن را انكار كرد، همان طور هم عكس هايى كه ذهن از خارج مى گيرد حقيقت هستند و غيرقابل انكار.

اكنون كسى قطعه عكس كاغذى را در دست بگيرد و بگويد چون اين منظره در روى يك كاغذ دو بعدى است و دو بعدى بودن آن معقول است پس بايد خود منظره خارجى نيز دو بعدى باشد و بعد سوم را از دست بدهد.

هيچ كس با قطعه هاى عكس چنين رفتار نمى كند بل منظره موجود در خارج را اصل مى گيرند و عكس را محكوم مى كنند بر اين كه بايد بعد سوم در آن «فرض» شود.

طرفداران «وحدت وجود» حركت فكرى را كاملاً معكوس شروع مى كنند در نتيجه چاره اى ندارند جز انكار همه واقعيات و مسلمات و ملموسات و معقولات.

و جالب اين كه اين لغزشگاه آن قدر خطرناك است و اين گونه شروع كردن آن قدر حق را به باطل و باطل را به حق تبديل مى كند كه ناچار مى شوند به وسيله «عقل» بر عليه همه مسلمات عقلى، حكم بدهند و مسئله سر از «عقل بر عليه عقل» در مى آورد.

مشكل حضرات اين است كه «حقيقت ذهنى» را «حقيقت»  با حذف قيد ذهنى و به طور مطلق ـ مى نامند و توجه نمى كنند كه حقيقت ذهنى، حقيقت ذهنى است نه «حقيقت». و نيز «وجود ذهنى»، «وجود ذهنى» است نه «وجود».

آتش ذهنى، ذهن را نمى سوزاند، همين طور، وجود كلى ذهنى، هيچ خاصيتى ندارد و در حقيقت وجود نيست.

با اين بناى نادرست «وجود كلى ذهنى» كه صرفاً يك مفهوم است و بس، «حقيقت مطلق» مى شود و نتيجه قهرى اين مى شود كه واقعيات خارجى بايد خودشان را با آن حقيقت مطلق، تطبيق دهند. بدين ترتيب و با اين روند بالاخره واقعيات خارجى محكوم به «خيال» مى شوند.