كلّى و امر غيبى

كلّى و امر غيبى:

قيصرى در اين مبحث زودتر از محى الدين پرده را كنار مى زند و جان كلام او را نشان مى دهد او موجودات جهان را به دو بخش تقسيم مى كند:

1ـ امور عينيّه: كه عبارت است از اين موجودات عينى در كائنات.

2ـ امور غيبيّه: عبارت است از كليات: انسان كلى، آب كلى، آتش كلى، علم كلى، حيات كلى، درخت كلى و… و…

بدين سياق ناگهان «عالم ذهن» به «عالم غيب» تبديل مى شود و «كلى ذهنى» به «امر غيبى» مبدل مى گردد بدون هيچ گونه دليلى، بدون هيچ ارتباطى.

اين امور غيبيه همان ارباب انواع و «مُثل» افلاطون است تنها اسمش عوض شده است كه امروز در محافل علمىو فكرى جهان كودكانه ترين فكر محسوب مى شود و نامش «ايده آليسم» افلاطون است.

از زمان قيصرى تاكنون به وسعت اين «جهان غيب» خيالى، افزوده شده است. زيرا اين همه كلى هاى نو پديد از قبيل: اتوبوس، كاميون، بولدزر، تانگ، لامپ، تلويزيون، تلفن، و… و… كه آن زمان نبودند اكنون هستند!!! به راستى بايد به عقل صدرائيان امروز، خنديد كه پيرو محى الدين هستند.

مى گويد:

ـ و معلوم انّ هذه الامور الكليّة و ان كانت معقولة فانّها معدومة فى العين: و معلوم است كه اين امور كليّه گرچه معقول هستند اما وجود عينى خارجى ندارند.

تأمل: 1ـ مرادش اين است كه «وجود عينى» دو نوع است وجود عينى ذهنى، و وجود عينى خارجى.

پيش از محى الدين، ارسطوئيان نيز به «موجودهاى عقلى» قائل بودند و آن ها را «مجردات قديم» مى ناميدند، مجرداتى كه فارغ از زمان و مكان باشند. محى الدين همه «ذهنيات» را، موجود دانست و براى شان عينيت قائل شد. و حق با محى الدين است. زيرا موجودى كه «وعاء» و جا و مكان ندارد تنها خداست. و براى موجودات ديگر، وعاء، جا و مكانى نيست مگر يا ذهن يا خارج. ارسطوئيان با نفى زمان و مكان از مجردات، آن ها را از وعاء و مكان عينى خارجى، خارج مى كنند. پس مجردات نيز محل و مكان غير از ذهن ندارند. اكنون كه مجردات ذهنى مى توانند وجود عينى داشته باشند، چرا همه ذهنيات وجود عينى نداشته باشند؟

محى الدين با اين بيان براى «اعيان ذهنى» ارزش اصلى را مى دهد و در آينده خواهيم ديد كه عالم «عين خارجى» را «حق متخيّل» خواهد ناميد. زيرا عالم عين خارج «حسى» است و حسيات ارزش اصلى ندارند و «معقولات» اصيل هستند.

در برگ هاى پيش توضيح دادم كه اين لفظ «معقول» اغوا كننده است. اكنون اگر گفته شود كلى ها تنها تصورات ذهنى هستند و وجود واقعى ندارند نه در عالم عين و نه در عالم غيب، در جواب مى گويند: پس چرا معقول هستند و مورد تعقل عقل مى باشند.

محى الدين سيستم انديشه اى خود را روى اين اصل بنا نهاده كه «هر چه معقول و مورد تعقل باشد، وجود دارد، وجودش وجود معقول است» و قيصرى اين وجود عقلى را وجود غيبى مى نامد.

در آن جا توضيح دادم كه عقل مى تواند روى موهومات نيز كار كند يك كره زمين مثل كره زمين ما و نيز فيلم هاى تخيلى را مثال آوردم. پس هر معقول، امر وجودى يا امر غيبى نيست تا چه رسد بر اين كه داراى اثر و حكم باشد.

ـ موجودة الحكم: (امور كليه كه در خارج معدومة العين هستند) موجودة الحكم در خارج هستند.

به نظر محى الدين حكم شان اين بود كه به موجود عينى خارجى صفت مى دادند علم كلى صفت عالم را به زيد مى دهد. ليكن گفته شد چيزى كه اين صفت را به زيد مى دهد همان علم زيد است كه وجود خارجى دارد نه علم كلى ذهنى.

قيصرى با هوشمندى خاص خود تناقض را در كلام محى الدين ديده و فوراً به حل آن اقدام كرده است جمله «معدومة العين موجودة الحكم» يك تناقض است چگونه چيزى كه وجود عينى خارجى ندارد مى تواند در خارج حكم داشته باشد. عنوان «امور غيبيه» را پيش مى كشد تا مشكل حلّ شود.

اما بايد پرسيد مراد از اين عالم غيب چيست؟ خدا كه غيب است عينيت خارجى ندارد؟! فرشته و جن كه غيب هستند وجود عينى خارجى ندارند؟! بهشت و دوزخ كه امروز براى بشر غيب است وجود عينى خارجى ندارد؟! اين چه عالم غيب است كه كلى ها در آن هستند و حكم هم دارند اما وجود خارجى ندارند؟! و نيز محكوم عليه هم مى شوند كه مى گويد:

ـ كماهى محكوم عليها اذا نسبت الى الموجود العينى: همچنان كه محكوم عليه هم مى شوند وقتى كه به موجود عينى نسبت داده مى شوند.

يعنى همان طور كه علم كلى حكم مى كند صفت عالم به زيد داده شود همان طور وجود زيد نيز حكم مى كند كه آن علم كلى در وجود زيد «علم حادث» ناميده شود.

ـ فتقبل الحكم فى الاعيان الموجودة: كلى ها حكمى را كه اعيان موجوده به آن ها مى دهند، مى پذيرند.

ـ و لا تقبل التفصيل و لا التجزى، فانّ ذلك محال عليها: اما كلى ذهنى نه «بخش پذير» است و نه قابل تجزيه. زيرا اين براى آن ها محال است.

يعنى گمان نكنيد (مثلاً) افراد عالِم هر كدام بخشى از علم كلى را برگرفته اند و آن را ميان خودشان تقسيم كرده اند، كلى ها (يا به قول قيصرى: امور غيبيه) قابل تفصيل و تجزيه نيستند.