قابل و استعدادش ـ جبر اشعرى

قابل و استعدادش ـ جبر اشعرى:

از جايى كه بحث در دعا را شروع كرد تا اين جا ظاهراً هيچ اشكالى در سخن محى الدين نيست، تقسيمات جالب و مفيد انجام داده و هر دو جانب مسئله (هم جانب خدا و هم جانب بنده) را به خوبى در جملات مختصر، توضيح داده، است.

اما اين ظاهر قضيه است و مبناى اساسى مسئله، كاملاً برخلاف فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)است. قيصرى ذيل دو كلمه «لطيف و كثيف» به اين مبنا اشاره كرده ليكن من در ترجمه به ظاهر الفاظ محى الدين اكتفا كردم.

همان طور كه در بالا عرض كردم محى الدين مخاطب را با خود مى برد بدون اين كه مقصد را به او بگويد. ولى قيصرى عجله مى كند در همان آغازها مقصد او را تا حدودى بروز مى دهد.

دو اصطلاح «فاعل» و «قابل» از پايه هاى اساسى خداشناسى، جهان شناسى و انسان شناسى محى الدين است. اكنون براى توضيح اين مطلب كمى درنگ لازم است:

1- او معتقد است كه جهان و هر چه در آن است همگى يك جا «يك مظهر الهى» است و هر كدام از اشياء موجود در جهان نيز به نوبه خود، يك مظهر خدا هستند. وجود خدا هم در مجموعه جهان در «سريان» است و هم در تك تك اشياء با تعيّن خاص هر كدام شان.

اين «سريان وجود خدا در تك تك اشياء» به طور مساوى نيست. برخوردارى و بهره مندى هر شىء از وجود و ذات و صفات خدا با برخوردارى و بهره مندى شىء ديگر متفاوت است. اين در مورد انواع متعدد اشياء.

در درون هر نوع نيز برخوردارى و بهره مندى هر فرد با فرد ديگر باز متفاوت است. و تفاوت ها به اصطلاح بس بيش تر و خيلى زياد است.

برخوردارى و بهره اى كه مثلاً سلمان از عين وجود و ذات و صفات خدا گرفته با آن چه كه يك فرد معمولى گرفته به حدى متفاوت است كه از مقوله قياس و مقايسه، خارج است.

به عبارت ديگر: آن مقدار از عين وجود و صفات خدا كه به وجود سلمان سريان كرده و مى كند خيلى زيادتر از آن است كه به وجود يك فرد معمولى، سريان كرده و مى كند است.

من بدون اين كه از زبان محى الدين بگويم مراد او را در يك تعبير ديگر مى آورم: انواع اشياء جهان، و افراد هر نوع، كه عين وجود خدا را (نعوذ باللّه) ميان خودشان تقسيم كرده اند و هر كدام از آن ها بخشى از آن ها را برداشته اند، برخى سهم زياد برده و برخى سهم كم تر. افراد انسان نيز همين طور.

اين بنا و مبنا را با صرف نظر از واهى بودن اصل و اساس آن ـ كه از آغاز كتاب تا اينجا محور اصلى بحث بود ـ درست فرض كنيم و پيش برويم تا يك اشكال بزرگ ديگر كه در بينش اوست روشن شود.

به نظر محى الدين، لياقت و «قابليت» هر شىء به همان ميزان است كه در آن تقسيم از وجود و صفات خدا گرفته است. و اين نتيجه قهرى و جبرى آن تقسيم است. و اصطلاح «قابل» يعنى اين.

او معتقد است همه اشياء علاوه بر آن بهره مندى اوليه ـ يا به قول من علاوه بر آن تقسيم اوليه ـ هميشه و هماره از وجود و صفات خدا مى گيرند. و اصطلاح «سريان» يعنى اين. كه «فيضان فيض» نيز ناميده مى شود.

در اين سريان نيز هر شىء فقط به مقدار قابليت خود (كه در بهره مندى اول معين شده) بهره مند مى شود. كه نتيجه قهرى و جبرى آن است نه كم و نه زياد.

هر موجود به همان ميزان مى تواند خوب باشد كه همان «قابليت» او اقتضا دارد، نه كم و نه بيش. اين هم قهرى و جبرى است.

افراد انسان نيز همين طورند. هر كس فقط به مقدار آن «قابليت» مى تواند خوب و نيكوكارباشد، نه كم و نه زياد. اين نيز قهرى و جبرى است.

اگر بپرسيد پس معنى تزكيه، رياضت و گشتن، طى كردن هفت شهر عشق در قاموس صوفيان، چيست؟ جواب آن است كه اشعريان، مى دهند.

اشعريان معتقدند: همه افعال خوب و بد انسان، مخلوق خدا هستند، اگر دو ركعت نماز بخواند يا شراب بخورد، هر دو كار خدا است. اگر بپرسيد پس معناى تكليف و مجازات چيست؟ مى گويند «يفعل ما يشاء». و اگر بپرسيد معناى تزكيه، تقوامندى چيست؟ باز «يفعل ما يشاء» را خواهيد شنيد.

اين جبرى بودن محى الدين و پيروانش، از نوع جبر اشعرى. اكنون برويم به مبناى او در دعا و نعمت خواستن از خدا:

محى الدين دعا كنندگان را به دو گروه تقسيم مى كند:

الف: كسى كه براى خواسته معين دعا مى كند مثلاً مى گويد: «خدا به من يك خانه مسكونى بده». او اين دعا را مرجوح و نكوهيده مى داند.

ب: كسى كه براى خواسته معين دعا نمى كند، مى گويد «خدايا آن چه مصلحت من است به من بده». مى گويد اين گروه تنها به يك انگيزه دعا مى كنند و الّا دعا نمى كردند، اينان نظر به اين كه ممكن است در قضا و قدر خدا (علم خدا) برخى از نعمت ها منوط به دعا شده لذا براى تحقق آن خواسته خدا، دعا مى كنند.

10ـ اما او در عين حال اصل دعاكردن را اقتضاى جبرى و قهرى «استعداد» ذاتى دعا كننده مى داند. هر كس به قدر «قابليت» و استعداد ذاتى مطابق همان بهره مندى مذكور در بالا، كه دارد، همان قدر و همان طور دعا مى كند.

11ـ اگر بپرسيد: پس اراده و اختيار و انتخاب انسان، كجا رفت؟ پاسخ همان است كه اشعريان مى گويند.

12ـ فرق ميان جبر اشعرى و جبر محى الدينى در اين است كه اشعريان به «وحدت وجود» قائل نيستند يعنى ريشه اين جبر را تا وجود خدا و سريان وجود او در مخلوقات، نمى كشانند.

اشعريان مى گويند: انسان در مقابل اراده خدا اراده اى ندارد. و با بيان ديگر: هر چيزى كه در جهان مخلوقات اتفاق بيفتد خارج از اراده خدا نيست بى ترديد خدا آن اتفاق را اراده كرده است خواه يك رخ داد خوب باشد و خواه بد. و چيزى را كه خدا اراده كرده بشر نمى تواند مانع آن باشد. كسى كه شراب خورد يا آدمى را كشت اين عمل او را خدا اراده كرده است و «سبحان من لا يجرى فى ملكه الا مايشاء» شعارشان است[1].

محى الدين در اين جبر كارى با اراده خدا ندارد، زيرا خداى او خودش «موجَب» است. در اواخر فص آدمى شعر او را خوانديم كه:

فالكل مفتقر ما الكلّ مستغن *** هذا هو الحق قد قلناه لا نَكِنى.

خداى محى الدين نمى توانست بدون كائنات، جهان و اشياء جهان، باشد. همان تقسيم و سريان نيز قهراً و جبراً بايد اتفاق مى افتاد. محى الدين كارى با اراده خدا ندارد و اساساً براى خدا اراده اى قائل نيست و اين اصل را از ارسطوئيان گرفته است كه خداى ارسطو موجب، تماشاگر محض، فعل محض يعنى غير فعال، است.

ارسطوئيان مى گويند اگر خدا فاعل باشد پس بايد از قوه به فعل برود و اين يعنى تغيير، و هر متغير حادث است. اما در دو حديث كه در اول همين فصّ آوردم نظر فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) را در اين مسئله روشن مى كند و نيز مسئله را در «نقد مبانى حكمت متعاليه» مشروحاً بحث كرده ام. كه خدا نه فعل است و نه قوه بل خالق قوه و فعل است.

13ـ محى الدين در عين اين كه موجب بودن خدا رااز ارسطوئيان گرفته در عين حال به خدايى معتقد است كه متغير، متموّج، متجلى بالذات و در جوشش و خروش و مضطرب است و در سريان و جريان است.

محى الدين در اين مسئله بزرگ ميان خداى ارسطو و ارسطوئيان و ميان تصوف خود و صوفيان به شدت سرگردان است همان طور كه مريد نام دارش ملاصدرا نيز دقيقاً همين آوارگى را دارد.

14ـ محى الدين دچار يك تناقض بزرگ ديگر است، او و شاگرد مكتبش قيصرى معتقدند كه اشياء و جهان در همان پيدايش و تقسيم اول نيز هر كدام به مقدارى كه «قابل» هستند از وجود و صفات خدا، سهم مى گيرند.

اگر بگوئيد: اشياء كه در آن مرحله هنوز نبودند تا قابل و قابليت شان مشخص باشد، و به ميزان قابليت شان بگيرند؟ مى گويند: اشياء در «حضرت علميه» بوده اند و قابليت هر كدام از آن ها معلوم و معين بود.

اگر بپرسيد: در «حضرت علميه» معيار توزيع قابليت ها چه بوده؟ پاسخى نخواهيد شنيد.

اين دور صريح كه «قابليت ها بسته به بهره از وجود خداست و بهره از وجود خدا بسته به قابليت است» اساس مكتب محى الدين است. و هر دور شامل تناقضى هم هست.

تنها سه عبارت آن هم تنها در بخش فص آدم، از محى الدين و قيصرى مى آورم:

محى الدين:… بحسب ما تطلبه حقائق تلك الموجودات.

محى الدين:… و هكذا هو فى كل موجود من العالم بقدر ما تطلبه حقيقة ذلك الموجود.

قيصرى:… سريانه و ظهوره فى كل حقيقة من حقائق العالم انّما هو بقدر استعداد تلك الحقيقة الّتى لذلك الموجود و قابليّتة.

فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) در اين مسئله بزرگ به «تكامل» معتقد است كه كائنات در آغاز، آن وقت كه اولين پديده پديد شد، چيزى كوچك (كوچك هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت) بود كه «ايجاد» شد سپس مراحل تكامل را در كمّ و كيف طى كرده و امروز در شرايط كنونى است.

اين موضوع را در «متن نامه علمى» كه پيش تر گذشت، شرح داده ام و ديگر تكرار نمى كنم.

15ـ فاعل: محى الدين و پيروانش از آن جمله ملاصدرا و پيروانش، هميشه در كنار اصطلاح «قابل»، اصطلاح «فاعل» را نيز مى آورند. يعنى در عين اين كه خداى شان موجب، تماشاگر محض، مصدر بى اراده، غيرفعال، فعل محض و… است لفظ «فاعل» را نيز در باره او به كار مى برند.

اين تعبير در زبان فارسى و بيان محى الدين دستكم به معنى تجلّى كننده، سريان كننده، ظهور كننده و… قابل توجيه است گرچه اساس آن باطل باشد، ليكن صورت آشكار تناقض را در اين زمينه خاص، ندارد. زيرا او ازاصول ارسطوئيات مقدار اندكى را برگرفته است.

اما شگفت از صدرا و صدرائيان است كه خداى كاملاً غيرفعال و غيرمتغير ارسطوئى را پذيرفته اند پس خداى شان اگر متجلى بالذات باشد يا سريان كننده باشد يا ظهور كننده بالوجود و بالذات باشد، قطعاً متغير هم خواهد بود. اما با همه ادعاهاى عقلانيت و عقل گرايى مرتب اصطلاح فاعل و قابل را تكرار مى كنند. كه دقيقاً مصداق خرد ستيزى است زيرا صريح ترين تناقض است.

خود ملاصدرا با همه اين اوضاع و احوالش اسفار را با حمد خدايى كه فاعل اشياء است، شروع مى كند. آيا او نمى داند؟ يا تعمد دارد؟. لطفاً از صدرائيان بپرسيد كه بيش از محى الدين، قيصرى و ملاصدرا، دچار التقاط هاى اساسى اند:

ابن حجر هيتمى مكى در «الصّواعق المحرقه» چند حديث در مورد فضائل شيعه على ابن ابى طالب(عليه السلام)مى آورد. آن گاه مى گويد: اين شيعيان اماميه، روافض اند، شيعه على ما سنيان هستيم، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين فضايل را در مورد ما فرموده است.

امثال من و خالى و بى مايه و سهل اند *** هم مدعى عقل و هم «ذائقه اهل» اند

پرسش منما از من بيچاره و مسكين *** از صد رَوِيان پرس كه آماده به عقل اند

محجوب حجابم چه توان كرد به تقدير *** از قافله دورم دگران كامله وصل اند

در پيش درِ آل على كاسه بدستم *** آنان كه پى وصل شدند زين صله فصل اند

هر «ايسم» بگشتم همگى اُخت هم استند *** جمله نُسَخ يكدگر و باطله اصل اند

نازا سخن و فكر عقيم اند و سترون  *** گولنده سراب اند و همه خاليه طبل اند

جز مكتب «صادق» نبود عقل و خرد ورز *** اَعلام هُدى وحى نسب فاطمه(عليها السلام) نسل اند.



[1]ـ صاحب بن عباد وزير دانشمند و دانش دوست ديلميان، به مجالس و محافل علمى علاقمند بود، روزى ابواسحق اسفرائينى اشعرى در مجلس او بود كه قاضى عبدالجبار معتزلى وارد شد به محض اين كه چشمش به ابواسحق افتاد گفت «سبحان من تنزّه عن الفحشاء» خداوند سبحان از كارهاى زشت منزه است.

منظورش اين بود كه اشعريان كارهاى بد انسان را به اراده خدا نسبت مى دهند.

ابواسحق بى درنگ گفت «سبحان من لا يجرى فى ملكه الا ما يشاء» : منزّه است خدائى كه در ملك او چيزى غير از مشيت او جارى شود.