فيض اقدس

فيض اقدس: در عبارت محى الدين اصطلاح «فيض اقدس» يعنى چه؟. عبارت شرح فارسى فصوص را مى آورم: عرفا (صوفيان) دو فيض دارند، فيض اقدس: يعنى هويت ساريه در سراسر اعيان دار وجود كه به نحو احديت جمع بر همه محيط و مستولى است و تمام تعينات در او مستهلك اند. اين را فيض اقدس گويند، يعنى اقدس از قيد و بند. و چون اين فيض را با تعينات و حدود اعتبار كنيم كه همان اسماء اللّه تفصيلى مى شود، به آن فيض مقدس گويند. در غزلى گفتم:

فيض اقدس رسد از عالم غيب *** ليك آن دل كه بود قابل ديدار كجاست

به قول برتراندراسل، بگذار سخن بالا را در عبارت روشن بياوريم گر چه ما را از دانشكده بيرون كنند.[1]

جهان و اشياء آن و نيز خدا، يك جا يك وجود هستند وآن وجود خداست. وجود خداست كه در همه چيز سريان دارد اگر اين وجود سارى را با صرف نظر از اعيان اشياء لحاظ كنى مى شود فيض اقدس. واگر اين وجود سارى را همراه با اعيان اشياء لحاظ كنى مى شود فيض مقدس.

اما اين توضيح در مورد فيض اقدس ناقص است به ويژه از ديدگاه مكتب محى الدين. در اين بينش فيض اقدس معادل و مساوى است با «صادر اول» ارسطوئيان. جريان و سريان وجود كه همان فيضان فيض است از وجود خدا به صادر اول رسيده و مى رسد و اين فيض اقدس است. سپس به توسط او به ساير اشياء جريان، سريان و فيضان مى كند. و اين فيض مقدس است. و اين سريان وجود و جريان فيض از خدا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از پيامبر به ساير اشياء دائمى است كه ديديم محى الدين با «تجلى دائم» از آن ياد كرد.

فلسفه  قرآن و اهل بيت(عليه السلام) مى گويد: نه تنها وحدت وجود صحيح نيست و وجود موجودات، سريانى از وجود خدا نيستند خداوند از وجود خود چيزى به هيچ كس و هيچ شيئى نمى دهد. بل وجود اشياء را «ايجاد» كرده است (عالم امر = كن فيكون). پس از ايجاد موجود اوليه، جريان خلق يعنى پديد آوردن اشياء از همديگر را به راه انداخته است (عالم خلق).

امروز هم، خلق و امر در كنار هم در جريان هستند: «له الخلق و الامر» [2]، و نيز آيه هائى كه در آن ها «كن فيكون» آمده است.

 خداوند در همه جا و با همه اشياء هست. اما: مع كل شىء لا بمقارنة، و غير كل شىء لا بمزايلة:[3] با همه چيز است اما نه به مقارنت و قرين بودن، و غير از هر شىء است نه به معنى دور بودن مكانى. و ده ها آيه و حديث كه در تبيين فلسفه و عرفان اهل بيت(عليه السلام)آمده اند از جمله فرمايش حضرت زهرا(عليها السلام) در آغاز سخنرانى تاريخى كه بر عليه ابوبكر كرده است: انشأ الاشياء لا من شىء كان قبله: خداوند اشياء را انشاء كرد نه از چيزى كه قبلا بوده باشد.

اين سخن همان راه سوم است كه يكى دو برگ پيش در مورد واماندگى ارسطوئيان و صدرائيان و صوفيان، بحث شد. خداوند «انشاء» كرده است، ايجاد كرده است، آن پديده اوليه را نه از چيزى آفريد و نه از عدم بل ايجاد كرده است. همين سخن حضرت زهرا(عليها السلام)در نهج البلاغه از اميرالمؤمنين نيز آمده است.

اين فيض اقدس، فيض مقدس در اين قالب هاى زيبا و شيرين، اساسى و پايه اى ندارد. فيض خدا اين نيست كه از وجود خودش براى اشياء ديگر خرج و مصرف كند و مانند خورشيد باشد كه روزانه مليون ها تن از وجود خود به اطراف پخش مى كند.[4] فيض خدا، رحمت و لطف اوست نه چيز ديگر.

آنگاه صدرائيان امروزى كه پيروان محى الدين هستند مى گويند: فيض اقدس عبارت است از ذات مقدس پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آن را «حضرت محمديّه» مى نامند. و به همين دليل محى الدين كتاب فصوص و القاء مطالب آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى گيرد.

اين تخيل فيض اقدس و مقدس نيز يك «انفعال» و ناشى از يك درماندگى است درست مانند قول به «صدور» و قول به «وحدت وجود» و «انكار شرّ».

در توضيح اين درماندگى ارسطوئيان امروزى و پيروان محى الدين (كه امروز هر دو گروه يكى شده و صدرائيان ناميده مى شوند) نامه اى مباحثه اى به يكى از دوستان دانشمندم نوشته ام كه در زير مى آورم:

بنام خدا

حضور حجة الاسلام و المسلمين…

سلام عليكم;

پيرو مباحثه پيشين خواستم در مورد مسئله  «آيا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)صادر اول است؟» به طور كتبى مطالبى را به حضور جناب عالى ارائه نمايم امسال (1382) اين دومين نامه علمى طلبگى است كه مى نويسم نامه اول را به حضور استاد بزرگوارم حضرت آية الله جوادى آملى و اين دومى را به حضور شما دوست گراميم. و اين فقط يك درد دل است.

همان طور كه ابراز كرده ايد يكى از بايدهاى مورد توجه شما اين است كه: دست اندركار يك علم بايد به تاريخ و سرگذشت تاريخى آن علم اهميت بدهد.

متاسفانه اين نكته بل اين اصل مهم، مورد غفلت يا كم توجّهى برخى از دانشمندان ما قرار مى گيرد. مرحوم احمد آرام كتابى را از يك محقق ژاپنى ترجمه كرده است كه موضوع آن «بيوگرافى تعداد زيادى از الفاظ عربى در عصر جاهلى و عصر اسلام» است (البته نام آن كتاب اكنون در يادم نيست) مثلا كاربرد لفظ «كريم» را در هر دو دوره به طور مشروح بيان كرده است. چه قدر قابل تمجيد است كه يك فرد از آن سر دنيا قلم بردارد و در سرگذشت الفاظ عربى كه موطنش غرب آسياست بدين گونه كار دقيق و لطيف انجام دهد.

اكنون بهتر است مسئله «آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) صادر اول است؟» را بر اساس همين باور مشترك مان از منشأ تاريخى آن شروع كنيم كه اين جمله و به قول اهل منطق، اين قضيه ازكجا ناشى شده و كى وارد اصطلاحات برخى از حضرات شده است؟ ـ؟

منشأ تاريخى:

1 ـ در قرآن و حديث نه چيزى، لفظى، جمله اى به شكل «صادر اول» در مورد آن حضرت (صلواة الله عليه و آله) داريم و نه در هر مورد ديگر.

2 ـ و اين از مسلمات است كه اصطلاح «صدور» و نيز «صادر اول» از ابتكارات انحصارى مكتب ارسطو است. كه هم مبناى هستى شناسى ارسطوئيسم در الهيات است و هم مبناى اساسى آن در طبيعيات، اگر در ساير مسائل فلسفه ارسطو بتوان خط مرزى تعيين كرد و برخى را مخصوص الهيات و برخى را مخصوص طبيعيات دانست، در مورد «صادر اول» به هيچ وجه امكان چنين تفكيكى وجود ندارد، صادر اول خشت اول فلسفه ارسطو است كه هم طبيعيات و هم الهياتش بر آن مبتنى است.

فلسفه ارسطوئى منهاى صادر اول همان طور كه ماوراء الطبيعه اش آوار مى شود طبيعتش نيز متلاشى مى گردد. هر دو بخش مكتب او بر همين پايه واحد مبتنى است كه در الهيات رابطه خالق با خلق را بيان مى دارد و در طبيعيات نظام هستى و آن9فلك موهوم ارسطو را. (اميدوارم اين توضيح واضحات را تحمل فرمائيد).

در «نقد مبانى حكمت متعاليه» توضيح داده ام كه اساس تمسك ارسطو به چيزى به نام «صدور» و «صادر اول» سرگردانى و ناتوانى او در قبال اين پرسش بود كه «خداوند آن اولين پديده را از چه چيز خلق كرد؟» از عدم كه نمى شود چيزى خلق شود زيرا عدم، عدم است. يا از چيز ديگر خلق كرده و يا از وجود متعال خودش. در صورت اول مسئله سر از تسلسل در مى آورد و در صورت دوم لازم گرفته كه وجود خدا تجزيه شود و بخشى از آن به مخلوق اوليه تبديل شود. لذا او دست به دامن «صدور» شد.

شايد در عصر او (بل تا ظهور اسلام) همگان مثل او در اين بن بست گير كرده بودند و چيزى از «ايجاد» به ذهن شان خطور نمى كرد تا اسلام از راه رسيد و چيزى بنام «عالم امر» و «كن فيكون» را در مقابل «عالم خلق» مطرح كرد و در مورد آن پديده اوليه «ايجاد» را به جاى «خلق» قرار داد.

تز صادر اول يا معادل آن «عقل اول» در كنار9 عقل ديگر از عقول عشره، همچنان مستمسك ارسطوئيان بود و آن چه را كه افلاطون با مُثل حل مى كند اينان با عقول عشره شان حل مى كردند.

هنگامى كه ارسطوئيات وارد جامعه مسلمانان شد عده اى آن را به طور دربست پذيرفتند و ديگرانى نيز آن را به طور دربست رد كردند. آنان كه پذيرفتند يا از اصل مهم «عالم امر» و «ايجاد» كه اسلام آورده بود غافل بودند يا تغافل كردند. و آنان كه رد مى كردند به تبيين و پرورش اصل «عالم امر» نپرداختند. در اين ميان تنها برخى از اصحاب ائمه(عليه السلام)با نقل تبيينات امامان شان به آن توجه كردند.

پس از غيبت صغرا دست اندركاران فلسفه ارسطوئى با پرورانيدن و توسعه اصول ارسطوئيسم اصل «عالم امر» را كه نص قرآن و نيز مسلم عقلى و نص روايات است به زير رسوبات روز افزون كشانيده و كاملا مدفون كردند در حدى كه اين اصل بزرگ حتى به عنوان فرعى ترين فرع، نيز تلقى نگشت و از عرصه ديد اهل دانش پنهان گشت.

دردناكتر اين كه برخى از بزرگان شيعه با اين كه به آيه «له الخلق و الامر» توجه داشتند و احياناً فرق اين دو رانيز توضيح داده اند باز دودستى به «صادر اول» چسبيده اند.

نمى دانم، در شگفتم برخى از دانشمندان ما باصطلاح مو را از ماست مى كشند ظرايف و دقايقى را توضيح مى دهند كه در ميان هيچ جامعه ديگرى چنين دقت هائى يافت نمى شود اما چرا توجه ندارند كه:

1 ـ صدور نيز تجزيه وجود خدا را لازم گرفته است و در نتيجه تركيب آن را.

2 ـ صدور بالاخره يا «فعل» است يا «انفعال»، به هر صورت، با هر توجيه و با هر برداشت بالاخره يك «رخداد» است يك «حادثه» است و يا هر چه مى خواهيد نامش را بگذاريد بالاخره يك «وقوع» است.

و هر وقوع. حادثه، رخداد، جائى و «مكان» ى لازم دارد. پس «مكان» قبل از صدور صادر اول، وجود داشته است و صادر اول «اول» نبوده است.

و اگر بگوئيم كه «مكان» نيز با همان صدور صادر اول به وجود آمده، عالم (عالم خيالى و موهوم) مجردات ارسطوئيان، باطل مى شود، زيرا هر مجرد (كه آنان توهم مى كنند) اگر با زمان و مكان همدم شود ديگر مجرد نيست.

هيچ برهانى، هيچ دليلى  بر «صدور» اقامه نشده حتى يك برهان ناقص و يا غلط. اين ترجيع بند 2350 سال است كه به طور ارسال مسلم ترانه وار سروده مى شود و هر روز رسوبى ديگر بر رسوباتى كه حقايق هستى شناسى دين و فلسفه اسلام را مدفون كرده است، افزوده مى شود. «الحق مر و ثقيل و الباطل حلو و خفيف».

عالم امر، كن فيكون، ايجاد و احداث، در جاى جاى قرآن و احاديث آمده است اما عقاب هاى سپهر پيماى ما دانه هاى ريز ارسطوئيات را مى بينند و از ديدن دام بزرگ آنان ناتوانند ـ!؟!

در غوغاى بزرگ «آيا قرآن مخلوق است يا قديم» ائمه طاهرين ما هيچ كدام از طرفين اين پرسش بزرگ را نپذيرفتند فرمودند «القرآن محدَث» قرآن نه مخلوق است و نه قديم بل «احداث» شده است. ايجاد شده است. مربوط به عالم امر است. مانند آن اولين پديده، ايجاد شده است.

برخى از بزرگان عرصه آسمان دانش، و موشكافان علم و انديشه ما چرا قدمى در جمله «القرآن محدث» برنداشتند. چرا؟. براى اينكه برخى از هر نوع فكر فلسفى حتى از «فلسفه اهل بيت» گريزان شدندو اسلام را فاقد فلسفه (!) معرفى كردند و برخى ديگر آن قدر عاشق تخيلات و توهمات ارسطوئيسم بودند كه چشمشان از ديدن سخنان قرآن و اهل بيت عاجز ماند. آرى «الحب يعمىو يصم» گرچه شخص محب خيلى هم دانشمند و اهل دقت باشد. كه صد البته شيطان نيز بى كار ننشسته و بر كوره باطل مى دمد و اباطيل را براى ما آرايش داده جذاب مى كند «الباطل حلو».

ذى المقدمه:

اكنون پس از مقدمه بالا كه به منشأ اصطلاح «صادر اول» مربوط بود. به ذى المقدمه يعنى منشاء «آيا پيامبر صادر اول است» مى پردازم براى توضيح اين مطلب باز ناچارم به مقدمه ديگر بپردازم و آن داستان «تكامل» است:



[1]ـ  راسل در كتاب «عرفان» مى گويد اگر عبارت ها را ساده و بدون پيچيدگى و بدون الفاظ غليظ و اصطلاحات، بنويسيد شما را از دانشكده بيرون مى كنند.

[2]ـ  اعراف: 54.

[3]ـ  نهج البلاغه، خطبه اول.

[4]ـ  ملاصدرا از ترس اين كه مبادا وجود خدا با مصرف اين همه فيض از وجود خودش، روزى وجودش تمام شود، به دست و پاافتاده با اين كه «خداى بالفعل» يكى از پايه هاى اساسى فلسفه يا تصوف اوست، در كتاب «عرشيه» مى گويد: قوّه خدا لايتناهى است. بدين ترتيب دچار يك تناقض اساسى ديگر مى شود. خداى او هم «بالفعل» مى شود (بالفعل محض)، و هم «بالقوّه» مى شود با قوّه لايتناهى. رجوع كنيد: نقد مبانى حكمت متعاليه، بخش: گام به گام با صدرا.