فلسفه ارسطوئى در اصل يك فرضيه محض است

فلسفه ارسطوئى در اصل يك فرضيه محض است:

پيش تر وعده كردم اين موضوع را از خود بزرگان ارسطوئيان عيناً بياورم:

آن استاد بزرگوارى ـ سوگند به خدا در غيابش بدون تعارف مى گويم: استاد بزرگوار ـ كه مجلداتى از چاپ اخير بحار را تصحيح كرده (و صد البته به نظر من اصل اين اقدام ستمى است بر بحار و مجلسى) و در پاورقى ها به طور مرتب نظريات مجلسى را تخطئه مى كند و سعى بليغ دارد كه «عالم مجردات» و موجودات مجرد را اثبات كند، مى رسد به جائى كه مجلسى سخن از «عقول عشره» ارسطوئيان آورده است. استاد مى داند كه عقول عشره با آوار شدن افلاك 9 گانه آوار شده است ـ زيرا ارسطوئيان9 عقل از عقول عشره را به9 فلك خيالى شان تطبيق مى كردند ـ فوراً در پاورقى مى آورد:

عقول عشره فرضيه اى بود كه ارسطوئيان آن را فرض كرده بودند تا «صدور كثير از واحد» را تصحيح كنند و اين مبتنى بر وجود افلاك9 گانه افلاكى كه هر كدام داراى نفس با اراده بودند، است. و بر هيچ كدام از اين فرض ها و سخن ها ـ يعنى: عقول عشره، تطبيق9 تا از عقول بر افلاك، جان دار و زنده بودن افلاك، بااراده و تصميم بودن افلاك ـ دليل و برهانى وجود ندارد.

بايد پرسيد:

1 ـ اولا بر ادعائى به نام «صدور» نيز هرگز برهانى ارائه نشده و يك ادعاى صرفاً بى دليل است حالا كه نوبت به اعتراف رسيده چرا به اين امر مهم اعتراف نمى فرمائيد؟ چرا خدا را مادر، مخلوقات را زائيچه او مى دانيد با كدام دليل؟ ـ؟. چرا با وجود نص قرآن به «عالم امر» در مقابل «عالم خلق» و نيز با وجود خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)و خطبه اول نهج البلاغه و حديث «القرآن مُحدَث»، و ده ها حديث ديگر، ايجاد، انشاء، اِحداث را نمى پذيرند؟ و همچنان دو دستى به صدور چسبيده اند ـ؟ چرا؟ چه خيرى، چه سود علمى يا مادى در اين سرسختى و چشم بستن از فلسفه قرآن و اهل بيت است ـ؟!؟!

2 ـ اين استاد بزرگوار است كه عقول عشره را فرضيه مى داند، از ارسطو تا صدرا و تا حاجى سبزوارى عقول عشره را اصل و اساس فلسفه شان مى دانستند و چنين هم بود و هست. شما اين نسبت را چگونه به آن ها مى دهيد ـ؟ و اين نسبت كاملا تحميل است برآنان.

3 ـ حال كه پذيرفتيد عقول عشره يك فرضيه صرف بوده ـ البته بهتر بود مى فرموديد: يك خيال پردازى و رؤياى شيرين بوده ـ چگونه هنوز به فلسفه ارسطوئى و حكمت متعاليه، ارزش قائليد؟ مگر اين فرضيه پايه و اساس فلسفه تان نبوده و نيست؟ اكنون كه از اين پايه اساسى صرف نظر مى كنيد پس چه چيزى از فلسفه تان براى تان مى ماند؟ مگر فلسفه دانش پزشكى است امروز براى درد معده يك دارو و فردا داروى ديگر تجويز كند. فلسفه با فرو ريختن تنها يك پايه اش فرو مى ريزد تا چه رسد به اساسى ترين پايه آن.

4 ـ مجردات: اكنون كه فرضيه عقول عشره باطل شده و حضرت عالى اين بطلان را تاييد مى فرماييد پس خودتان «صدور كثير از واحد» را چگونه توجيه مى فرمائيدـ؟ و اگر از صدور صرف نظر كرده و به باطل بودن آن رسيده ايد (وان شاءالله به ايجاد و احداث معتقد مى شويد) چرا لازمه آن را نمى پذيريد؟ آيا استاد توجه ندارند كه با بطلان صدور، چيزى به نام «مجرد» و «مجردات» در كائنات، باطل مى شود؟ ماكه جداً و بدون تعارف و به خدا سوگند استاد را دقيق تر و دانشمندتر از آن مى دانيم كه به رابطه ميان عقول عشره و صدور از يك طرف و چيزى به نام مجردات از جانب ديگر، توجه نكنند يا از آن غفلت فرمايند. بلى ممكن است كه يك مبتدى در فلسفه دچار اين غفلت باشد.

در نقد مبانى حكمت متعاليه توضيح دادم: خود حدوث، خود صدور بالاخره يك حركت است و حركت عين زمان است. و نيز آن حادث، آن صادر اول، محدود است و بى نهايت نيست زيرا بى نهايت فقط خداوند است (قد جعل الله لكل شىء قدرا- و كل شىء عنده بمقدار) و خود «حدود داشتن» عين «مكان» است. پس حتى اگر صادر اول را بپذيريم و به صدور معتقد باشيم باز صادر اول مشمول زمان و مكان است، و در كائنات هيچ چيزى مجرد نيست.

مگر مكان عبارت است از قرار گرفتن چيزى در چيزى، مظروفى در ظرفى!؟! اين نوعى از مكان است، مكان نوع ديگر دارد مثال: قلوه سنگى را توى ظرف بزرگى بگذاريد آن ظرف مكان آن سنگ است. اين يك نوع مكان است در تصوير بشرى. سپس همان قلوه سنگ را روى دست برداريد و با قطع نظر از هر ظرفى حتى با قطع نظر از فضاى اتاق تان، سطح روى خود آن سنگ مكان آن است.

در اين مسئله، سنگ جامد، جسم كثيف، «موجَد اول» و حتى «صادر اول» به فرض صحتش، هيچ فرقى با هم ندارند هر شيىء محدود، چنين است.

از استاد بعيد است به اين نكته فلسفى توجه نكنند. گر چه همه ارسطوئيان از خود ارسطو تا به امروز به اين نكته توجه نكرده اند يا تغافل كرده اند.

اما شگفت از استاد روشن ضمير و خادم اهل بيت(عليه السلام)است كه در يكى از همين پاورقى ها رسماً به اين كه مكان يعنى چيزى مظروف و چيز ديگر ظرف باشد تصريح و تنصيص كرده است و مكان فلسفى را با مكان حسى محسوس با چشم، يك و مساوى دانسته است و مكان در نظر عوام را با مكان در نظر فلسفى اشتباه كرده است.

پيش تر گفتم كه فلسفه ارسطو مبتنى بر اساطير يونانى است حتى فرضيه نيست كه مرحوم صدرا آن را با جوكيات هندى در هم آميخته و نامش را حكمت متعاليه گذاشته است.

5 ـ از بيان استاد پيدا است كه ترجيع بند «الواحد لايصدر منه الّا الواحد» را پذيرفته است اين جمله در عين نفى صدور كثير از واحد، صدور واحد از واحد را جايز مى داند.

يك واحد فلسفى، بسيط مطلق، است چگونه ممكن است از بسيط مطلق، چيزى صادر شود؟ چرا نمى فرمايند اين نيز يك فرضيه است ـ؟ كدام دليل، كدام برهان، حتى كدام ظن، امكان صدور شىء واحد از واحد بسيط مطلق را ثابت مى كند و يا دست كم امكان چنين محالى را محتمل مى كند ـ؟..

ارسطوئيان همه جا ادعا مى كنند كه فلسفه بايد بر مسلمات، بديهيات مبتنى باشد اما در عمل اساس فلسفه شان بر «فرض» آن هم بر «فرض محال» مبتنى است.

وانگهى هر غايتى، هر حركتى يك مبدأ وانتها دارد. باصطلاح نحويان يك «من» و «الى» مى خواهد اگر صادر اول از خدا صادر شده (من الله) به كجا صادر شده (الى اين صدر)؟ شما كه مى گوئيد مكان وجود نداشته آيا صادر اول از خدا به خدا ـ ويا: از خدا در خدا ـ صادر شده است؟!؟!

مگر فرضيه و ارسال مسلّم حضرات يكى دو تاست، مگر يكى دوتا از پايه هاى شان واهى است بل همه اصول و فروعشان جز خيال و فرضيه محض، چيزى نيست.

غلط و نادرست بودن «الواحد يصدر منه الواحد» واضح تر و بديهى تر از غلط بودن «الواحد يصدر منه الكثير» است و يا دستكمى از آن ندارد. استاد كه از اميدهاى ماست بايد به بداهت اين مسائل اساسى توجه فرمايد.

6 ـ بايد از استاد تشكر كرد كه در اين سخنشان ـ كه از پاورقى ص 306 ج57 ـ چاپ ديگر ج 54 = جلد اول السماء و العالم، نقل شد ـ نص كردند كه عقول عشره و افلاك9 گانه فرضيه خود ارسطوئيان است اگر چه در جاهاى ديگر از پاورقى هاى همين مجلدگناه افلاك9 گانه را به گردن بطلميوس انداخته است در حالى كه ارسطو بيش از 400 سال پيش تر از بطلميوس مى زيسته و بطلميوس به عنوان يك هيئت شناس همان طبيعيات ارسطو را توضيح داده است و وقتى دادگاه انگيزاسيون گاليله را محاكمه مى كرد به اتهام «رد نظريه ارسطو» محاكمه مى كرد نه به اتهام رد نظريه بطلميوس. و اين فلسفه ارسطوئى بود كه مسيحيت را بر باد فنا داد و اينك اسلام را بر باد مى دهد.

اين كم لطفى و انداختن گناه ارسطو به گردن بطلميوس، از استاد ارجمند بسى جاى شگفت است.

پايان:

 لازم است در پايان از نو بگويم: منطق ارسطوئى را صحيح و مفيد مى دانم بل لازم و ضرورى  ليكن به عنوان منطق يك علم، «علم ذهن شناسى»، «علم مفاهيم شناسى» و بس.

بگذار هسته اصلى سخنم را در مورد ارسطوئيان به طور كاملا خلاصه بگويم: مسئله من با ارسطوئيان امروزى، مسئله فيثاغورسيان است با مخالفين معاصر خودشان.

فيثاغورسيان مى گفتند: ما جهان هستى را با رياضيات تبيين مى كنيم و هستى يعنى همان رياضى. ديگران در جواب شان گفتند: رياضى و منطق رياضى هم صحيح است و هم لازم و هم ضرورى اما تبيين جهان با رياضى، نادرست و تحكم محض است.

من نيز به حضرات ارسطوئيان معاصرم مى گويم: منطق ارسطوئى هم صحيح است و هم لازم و علم مبتنى برآن كه دانش ذهن شناسى باشد مفيد بل ضرورى است ليكن تبيين هستى و ابتناى يك فلسفه بر اساس اين منطق، تحكم محض است. گر چه پيش تر توضيح دادم كه اساساً پايه هاى فلسفه ارسطوئى بر منطق ارسطوئى مبتنى نيست و به گمانم به قدر كافى در اين موضوع بحث كردم.