فرشتگان ناآگاه و محجوب

فرشتگان ناآگاه و محجوب: آخرين  بخش سخنش اين بود:..مرآت العالم، فكان آدم عين جلاء تلك المرآة و رو ح تلك الصورة، و اينك: و كانت الملائكة من بعض قوى تلك الصورة التى هى صورة العالم، المعبّر عنه فى اصطلاح القوم بـ«الانسان الكبير»، فكانت الملائكة له كالقوى الروحانيّة و الحسيّة التى هى فى النشأة الانسانية و كل قوة منها محجوبة بنفسها لاترى افضل من ذاتها: و فرشتگان برخى از قواى آن صورت، بودند. كه صورت عالم است كه در اصطلاح صوفيان به آن «انسان كبير» مى گويند. پس فرشتگان مانند قواى روحانى و حسى بودند كه در «نشئه انسانيه» هست. و هركدام از اين قوه ها بوسيله نفس خود (از درك حقيقت) محجوب بود هيچ چيز را برتر از خود نمى ديد.

توضيح:1 ـ در اصطلاح صوفيان «صورت عالم» عبارت است از تجلى خدا (مثلا) به شكل عالم هستى. و به اين صورت عالم هستى «انسان كبير» و «نشئه انسانيه» نيز مى گويند. گر چه هنوز آدم خلق نشده باشد و انسانى در بين نباشد زيرا به درجه پذيرش انسان رسيده است. و انسان را «عالم صغير» مى نامند. زيرا معتقدند كه همه جهان هستى درانسان خلاصه شده است. پس دو تجلى را در نظر مى گيرند كه در تجلى اول عالم كبير متحقق گشته و در تجلى دوم عالم صغير يا انسان متحقق شده است. كه محى الدين هر دو عالم را يك جا «عالم متخيل» يا «حق متخيل» مى نامد.

2 ـ مى گويد: آن وقت كه خدا مى خواست آدم را بيافريند فرشتگان بودند و آن ها برخى از قواى روحانى و حسى عالم كبير، بودند و هركدام از آن ها بوسيله نفس خود از درك حقيقت محجوب بودند و گمان نمى كردند چيزى برتر از خودشان باشد.

3 ـ بلى: آن چه كه به ذهن خواننده محترم آمده صحيح است دارم با قلم خودم مقصود محى الدين را كه خودش در مغلق ترين عبارت آورده است توضيح مى دهم و قابل فهم مى كنم، تصورات خيالى اورا تاحدى مستدل هم مى كنم، اين خود نوعى ترويج اصطلاحات رؤيايى خيالات صوفيان نيست؟ سخت نگرانم، باطل شيرين است كه آن شاعره صوفى مذاق گفته است «لذت گناهم آرزوست»، تصوف هم بهترين و جذاب ترين اصطلاحات را برگزيده است حق و باطل را با هم درآميخته و عرصه ادبيات را تسخير كرده است، فرهنگ غرب نيز با اين فرهنگ دل به يكى مى كند. اما من در اين نوشته همه را دفع مى كنم اساتيد ارسطوئيات در دانشگاه ها و حوزه، را مى رنجانم، به طرفداران شعر و ادب مى گويم ديوان حافظ و امثال آن فقط ارزش هنرى و ادبى دارد، دانشجويان و طلبه هائى را كه به صدرائيات مشغول هستند عصبانى مى كنم، معجزه پردازان امروزى و مريدان شان را دشمن خود مى گردانم، اروپائيان امانيست و ليبراليست و طرفداران داخلى شان را رنجيده خاطر مى كنم، فرقه هاى متعدد شيعه را كنار مى زنم و… و كمتر كسى در اين جامعه هست كه با يكى از اين جريان ها (دانسته يا به طور ناخودآگاه) رابطه فكرى يا عملى نداشته باشد. به كجا مى روم؟ برعليه جريان آب شنا مى كنم. اما گمان مى كنم كه همه چيز را فداى مكتب قرآن و اهل بيت مى كنم. پس اگر نيت خالص ـ دستكم با درصدى از خلوص كه مورد قبول خدا باشد ـ نباشد مصداق خسارت خواهد بود. خدايا توكل برتو و باتوسل به قرآن و اهل بيت(عليه السلام)به سوى تو.

4 ـ قيصرى در شرح جملات محى الدين مى گويد: برخى از آن قواى محجوب، عبارتند از فرشتگانى كه در مورد آدم منازعه كردند و عقل و وهم. هر كدام از اين سه مدعى سلطنت براين عالم انسانى، هستند. و از نيروى ديگر (عشق) اطاعت نمى كنند. عقل مدعى است كه با ادراك جميع حقايق و ماهيات (آن طور كه هستند) با قوه نظرى، خود قادر است. و اين درست نيست و به همين جهت ره روان راه عقل از ادراك حق و حقايق بازماندند. زيرا از عقل شان تقليد كردند. و نهايت ره آوردشان يك «علم اجمالى» است بر اين كه خدايى دارند منزه از صفات كونيه، و از حقايق نمى دانند مگر لوازم و خواص آن ها را.

اما ارباب تحقيق و اهل طريق اين مجمل را دانستند ولى آن را با كشف و شهودشان مفصّل كردند…. و اينان هستند مصداق «عباد الّرحمن الّذين يمشون فى الارض هوناً» [1] كه در عرصه حقايق به راحتى پيش مى روند.

و ارباب نظر (اشعرى، معتزلى و ارسطوئيان غير صدرائى) بندگان عقل خود هستند كه خداوند در مورد آن ها صادر كرده است: «انكم و ماتعبدون من دون الله حصب جهنم» ، [2]و مراد از جهنم «جهنم بُعد»  دورى از خدا ـ است.

تامل: قيصرى با استفاده از لفظ «هون» در آيه كه به معنى نرم، راحت، بدون پيچدگى، نيز آمده است مى خواهد دشوارى و پيچيدگى هاى فلسفه ارسطوئى و كلام اشعرى، معتزلى را به رخ آنان بكشد و سير و سلوك خودشان را مصداق «هون» قرار دهد. بديهى است اين سخن او درست است زيرا پرواز صوفيانه در ملك و ملكوت با نيروى خيال، دچار هيچ گونه مشكل و پيچدگى نمى شود تا چه رسد به دشوارى ها و پيچيدگى هاى فلسفه ارسطوئى و كلام معتزلى و اشعرى. ليكن:

اولا: خود مقدمه قيصرى برشرح فصوص كه داراى 12فصل، 128صفحه است از اكثر متون ارسطوئيان پيچيده تر است.

ثانيا: گويا قيصرى از كارى كه خودش و محى الدين كرده بودند، غافل است زيرا اين دو اولين بنيان گذار تلفيق ميان ارسطوئيات و تصوف هستندكه بالاخره به دست ملاصدرا، اتمام پذيرفت. و چنين غفلتى امكان دارد. و شايد او به طور كاملا آگاه با اين يورش به ارسطوئيان و متكلمان مى خواهد آنان را از بسنده كردن به ارسطوئيات و استدلال، باز دارد.

ثالثاً: آيه اى كه او براى طى طريق عشق و كشف و شهود، آورده است هيچ ربطى به «شناخت شناسى» ندارد در حالى كه سخن قيصرى كاملا به چگونگى شناخت مربوط است كه ابزار شناخت ارسطوئيان را رد مى كند و ابزار شناخت خودشان را تاييد مى كند. و نيز آيه ربطى به موضوع «وجودشناسى» «هستى شناسى» ندارد. آيه به همراه چند آيه مابعدش، اخلاق و رفتار اجتماعى «عبادالرّحمن» را بيان مى كند كه:متكبرانه راه نمى روند، اهل سجده وقيام هستند، از عذاب دوزخ مى ترسند، اهل اسراف در مال نيستند، خسيس هم نيستند، چيزى را به خداشريك قرار نمى دهند، قتل نفس نمى كنند، زنا نمى كنند.

اين روش قيصرى در مورد آيه، روش هون نيست، متكبرانه و زورگويانه است كه نظر خود را به طور متحكمانه برآيه تحميل مى كند به طورى كه در تاريخ 2300 ساله فلاسفه ارسطوئى انصافاً هيچ كسى به اندازه يك هزارم تحكمى كه قيصرى در همين سخنش كرده، نكرده است. آنان هر چه باشند اهل دقت هستند، اهل استدلال هستند نه اهل تحكم. و همين سخن او و رفتارش با آيه نشان مى دهد كه كشف و شهودشان چيست و چه ماهيتى دارد. بى ترديد عقل ادعائى ارسطوئيان سترون تر از دو بال كشف و شهود صوفيان نيست.

پاى استدلاليان چوبين، گراست *** آن دو بال صوفيان وهمين تر است

پروين واقعيت گرا كه نه صوفى است و نه ارسطوئى، مى گويد:

گفت از عيب خويش بى خبرى *** زان ره از خلق عيب مى جويى

خويشتن بى سبب بزرگ مكن *** تو هم از ساكنان اين كوئى

رابعاً: كاملا روشن است قيصرى در اين جا مشاهده مى كند كه سخنان محى الدين نه قابل قبول عقل است و نه دليلى مى تواند براى آن ارائه كند و نه ابزارى براى توجيه آن دارد، ناچار دعوا راه مى اندازد كه مسئله در آن ميان گم شود.

محى الدين در اين جمله ها چندين ادعا كرده است:

1 ـ صورة العالم: او يك صورت براى مجموع عالم در ذهن خود تصوير مى كند، يك صورت مخصوص به ذهن خود.

2 ـ فرشتگان قواى روحانى و حسّيه آن صورت عالم، بودند.

برخى از تجربه گرايان امروزى نيز دوست دارند كه ملائكه را به نيروهاى جهان از قبيل جاذبه و مغناطيس، تاويل كنند. گاهى در احاديث، شيطان به معنى استعارى در ميكروب هم به كار رفته و نيز ملك به معنى استعارى آمده اما در قرآن چنين استعمال و كاربرد براى لفظ ابليس و ملك نيامده است و بحث محى الدين مربوط به آيه است نه حديث، همان طور كه قيصرى چنين تفسير كرده است.

3 ـ عالم وقتى به استعداد پذيرش انسان مى رسد، ناميدن آن به نام «انسان كبير» صحيح است.

4 ـ آن ملك ها به وسيله نفسانيت نفس خودشان، از درك حقايق، محجوب بودند.

5 ـ آن ملك ها چيزى را برتر از خود نمى دانستند.

همه اين ادعاها بدون دليل بل بدون توضيح همچنان به طور ارسال مسلم به ذهن خواننده القاء (البته ماهرانه) شده اند.حتى قيصرى نيز نمى تواند آن را به اصطلاح ماست مالى كند، لذا با ارسطوئيان دعوا راه مى اندازد.

صوفيان خود بهتر مى دانند و آشنايان با تصوف نيز مى دانند: حتى آن جائى كه يك صوفى در مقام بيان كشف و شهود خود است (مثلا) باز وقتى سخن او قابل قبول ساير صوفيان است كه بتواند دستكم با استعاره و كنايه مقصود خود را شرح دهد. و مدعى هستند كه براى همين نياز، به دنبال مى، مطرب، ساغر، خم، زلف يار و… رفته اند. اما محى الدين نه تنها نمى تواند منظور خود را شرح دهد به اغلاق در سخن نيز سخت مبتلا است. و هر چه قيصرى مى كوشد به سخن او جان و رونق ببخشد باز خلأهاى بزرگى، باقى مى ماند.

خامساً: آيه اى كه قيصرى ارسطوئيان را با آن مى كوبد دقيقاً در مورد كسانى است كه به اسلام ايمان نياورده اند. اگر قيصرى ادعا مى كرد كه چون ارسطوئيان مسلمان و اشعريان و معتزليان عقل خود را مى پرستند پس بت پرست و كافر هستند پس مشمول اين آيه هستند. در اين صورت سخنش دستكم براى خودش صحيح مى بود. اما او مى گويد: اساساً اين آيه تنها آنان را در نظر دارد با عبارت «الصادر فيهم».

دليل اين روش او روشن است. زيرا محى الدين و قيصرى بت پرستان را حق و طريق شان را صحيح مى دانند كه در فص هارونى خواهد آمد. پس جهنم مى ماند تنها براى آنان، كه اجمالا به خدا باور دارند ليكن عقل پرست هستند.

انسان را خدا دانستن، و در حقيقت خود را پرستيدن عيب نيست، گوساله سامرى را پرستيدن عيب نيست، پرستيدن عقل عيب است. چون در اين صورت تنها يك قوه از قوه هايى كه محى الدين مى گويد پرستش شده اگر همه عالم با همه قوه هايش پرستش شود يا گوساله مظهر كل عالم باشد، يا(نعوذبالله) وجودش عين وجود خدا باشد، پرستيدن آن جايز بل واجب است كه موسى آمد و ريش هارون را گرفت و كشيد كه چرا نگذاشتى بنى اسرائيل به پرستش مقدس خود ادامه دهند.[3]

باز پروين از زبان پياز به سير مى گويد:

گفتن از زشتروئى دگران *** نشود باعث نكوروئى

ره ما گر كج است و ناهموار *** تو خود اين ره چگونه مى پويى

دنباله كلام محى الدين: ـ و انّ فيها (فى ما تزعم) الاهلية لكل منصب عال، و منزلة رفيعة عند الله، لما عندها من الجمعية الالهية: وـ آن فرشتگان نمى دانستند ـ كه (نشئه انسانيه) براى هر منصب عالى و منزلت بلند در نزد خدا، اهليت دارد، همان طور كه خود نشئه انسانيّه گمان مى كنند. زيرا «مقام جمعيه الهيّه» به او داده شده.

ـ مما يرجع من ذلك الى الجناب الالهى، و الى جانب حقيقة الحقايق، و فى النشأة الحاملة لهذه الاوصاف الى ما تقتضيه الطّبيعة الكليّة: جميعه الهيه كه حاصل شده است از جناب الهى، و از جانب حقيقة الحقايق، و (در اين نشئه كه واجد اين دو نوع اوصاف شد) از آن چه طبيعت كليه اقتضا مى كند.

 ـ التى حصرت قوابل العالم كله اعلاه واسفله: طبيعت كليه اى كه همه قابلهاى عالم از اعلا و اسفل، كلا در او جمع است.

توضيح: مقصود محى الدين در بيان روشن تر: و فرشتگان نمى دانستند اين نشئه انسانى در نزد خدا براى هر منصب و منزلتى رسيده است اما خود او چنين گمانى داشت و به مرتبه «جمعيه الهيه» رسيده بود. و اين جمعيه الهيه براى او از امور سه گانه حاصل شده بود:

1 ـ از جناب الهى ـ حضرت واحديت، حضرت اسماء و صفات.

2 ـ از حقيقة الحقايق ـ حضرت امكانيه.

3 ـ از طبيعت كليه ـ در اصطلاح صوفيان آن صادر اول كه «فيض اقدس» نيز گويند، فاعل همه صورتهاى اشيااست از اين ديدگاه «طبيعت كليه» ناميده مى شود. كه با اصطلاح ارسطوئى و علوم تجربى روز، متفاوت است.

مراد از رديف كردن اين اصطلاحات در اين جا اين است كه آدم به عنوان سمبل انسان همه قواى هستى را از اعلا و اسفل با خود داشت و مظهر همه اسماى خدا بود. و فرشتگان اين را نمى دانستند.



[1]ـ  فرقان:63.

[2]ـ  انبياء: 98.

[3]ـ  رجوع كنيد: فصوص الحكم فص هارونى.