غضب و رضا ـ ليبراليسم

غضب و رضا ـ ليبراليسم:

ـ و وصف نفسه بالرضا و الغضب، و اوجد العالم ذا خوف و رجاء، فنخاف غضبه و نرجو رضاه: و خداوند خودش را با رضا و غضب، توصيف كرد، و عالم (و انسان) را داراى خوف و رجاء آفريد. پس مى ترسيم از غضبش و اميد مى بنديم به رضايش.

تكمله: همان طور كه مشاهده كرديم روال محى الدين در اين مبحث (به قول خودش) روال «تشبيه» است هر صفتى را كه براى خدا نسبت مى دهد همان را به عينه به عالم به ويژه به انسان، نسبت مى دهد. در اين جا نيز بايد مى گفت «و اوجد العالم ذا غضب و رضا» اما چنين نكرد و تنها لازمه غضب و رضاى خدا را كه خوف و رجاء، است ذكر كرد. انگيزه او در اين خروج از روال و صرف نظر كردنش از اصل جريان تبيين، و لطمه زدن به اصل بينش خود، چيست؟

قيصرى مى گويد: او در اين تغيير ناگهانى روش، مى خواهد از نو به مسئله «ارتباط خدا و خلق» توجه دهد كه در مباحث گذشته بود.

اما هر شخص محقق و يا دقيق، مى داند كه اين توجيه قيصرى هيچ ارزش و كاربرد ندارد. بل آن چه محى الدين را به اين كار وادار كرده روح مكتب اوست مكتبى كه «تولّى و تبرّى» اسلام را انكار كرده تبه كاران را نيز آئينه خدا دانسته صورت شان صورت خدا و وجودشان مظهر وجود خدا، و بالاخره دوزخ شان عشرت كده، و عذاب شان، عذب. و… و…، پس نبايد جائى براى غضب و خشونت در اسلام باقى بگذارد، نامى از جهاد و دفاع نبرد و اين قبيل امور را مال افراد «محجوب» بداند و ليبراليست تر از هر ليبراليست، باشد و سرود:

چون كه بى رنگى اسير رنگ شد *** موسئى با موسئى در جنگ شد.

را بخواند، چندان فرقى ميان موسى و فرعون قائل نشود، توبه فرعون را پذيرفته و او را اهل بهشت بداند. چنين شخصى بايد همه صفات خدا را به انسان بدهد غير از ازليت و غير از غضب. حواس محى الدين كاملاً جمع است او نابغه و زيرك و ريزبين است مى داند چه مى گويد و نيازى به توجيه قيصرى ندارد.

اينك ليبرال ـ ژورناليست ها با ديدن اين عبارات عاشق محى الدين مى شوند. اما غافل اند از اين كه مقتدا و مراد آنان امروز ليبرال هاى غربى هستند كه در ميان خود و جامعه خود ليبرال اند و نسبت به مردمان ديگر هزاران تن بمب اتمى آماده كرده اند. و اين مقلدان در جامعه ما مصداق «گنگ خواب ديده» هستند كه نه خودشان چيزى از حرف خودشان مى فهمند و نه ديگران.

به نظر محى الدين صفت غضب براى خداوند رحيم و رحمان لازم است اما براى انسان عيب و ننگ است. گويا حضرت موسى به همين دليل مورد بى مهرى صوفيان است كه غضب كرده است: «وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ» [1] و چند آيه ديگر.

ادامه متن:

ـ و وصف نفسه بانّه جميل و ذو جلال، فاوجدنا على هيبة و انس، و هكذا جميع ما ينسب اليه تعالى و يسمى به، ينبىء عن ذلك: و توصيف نمود خودش را كه جميل است و داراى جلال. پس ما را با هيبت و انس آفريد. و همچنين است همه آن چه كه به خدا نسبت داده مى شود يا به آن ناميده مى شود، همگى خبر از اين «شباهت» مى دهد.

توضيح: 1ـ در آينده خواهيم ديد كه محى الدين «تنزيه خدا بدون تشبيه او» را باطل و نادرست مى داند، و در اين جا به اشتراك ها و شباهت هاى انسان و خدا، مى پردازد كه هر صفتى در خدا هست انسان نيز آن را دارد. موارد تشبيه را تا اين جا شمرده و در اين جا با جمله «هكذا جميع ما ينسب اليه» مسئله را ختم داده است.

2ـ باز در اين عبارت نگفت «فاوجدنا جميلاً و ذاجلال»، بل لازمه آن دو را آورد: «فاوجدنا على هيبة و انس». قيصرى مى گويد: هيبت و انس هم مى تواند معنى فعل داشته باشد و هم انفعال. مرد با هيبت هم به كسى گفته مى شود كه ديگران از او بترسند و هم به كسى گفته مى شود كه از هيبت ديگران بترسد. و هم چنين است انس. پس محى الدين هر دو جانب را در نظر دارد.

اولاً: قيصرى مى پذيرد كه محى الدين در مقام شمارش صفات خدا كه به انسان نيز داده شده در دو مورد به جاى اين كه صفت فعل خدا را به انسان بدهد، صفت انفعالى در انسان معرفى كرده است. يكى همين عبارت و ديگرى عبارت بالا كه گفت «فاوجد العالم ذا خوف و رجاء». در حالى كه او در مقام شمارش صفات مشترك خدا و انسان، است. و به اصطلاح، او در صدد تكميل امانيسم خود و بيان فضائل انسان است كه با خداوند هم دوشى مى كند، اما ناگهان در اين آخر به سرايش نكات ضعف و انفعالى انسان مى پردازد و او را خائف، چشم اميد به جايى دارد، هيبت زده، نيازمند انس، و موجود «انفعالى»، معرفى مى كند. مقام، مقام توصيف نكات قوت است نه بيان شمارش نكات ضعف كه مصداق «نقض غرض» مى باشد.

چنين كارى يا از عدم تعادل فكرى حكايت دارد و يا انگيزه ديگرى در آن نهفته است محى الدين زيرك تر از آن است كه به دليل اضطراب فكرى دچار اين نقيصه و خطا در سياق سخن گردد. بل او به ضعف بينش مخاطبانش تكيه كرده و سياق سخن را از سكوى امانيسم به سكوى ليبراليسم مى لغزاند كه مبادا صفات ضد ليبرالى خداوند به انسان نيز سرايت كند.

3. ختم برنامه شمارش صفات خدا و نشان دادن آن ها در انسان، با جمله «و هكذا جميع ما ينسب اليه» نيز به همين خاطر است كه اگر به شمارش ادامه دهد صفات دفعى (و دافعه دار) خدا را نيز بايد به انسان بدهد و اين با روح ليبراليسم تصوف و شعار «پاى وحدت بر سر كفر و مسلمانى زديم» و «از مى كده هم به سوى حق راهى هست» و «صراط هاى مستقيم» كه همه از اصول پايه اى تصوف او است، تضاد دارد. به ويژه با پلورئاليسم محى الدين.



[1]ـ  اعراف، 150.