على(عليه السلام) يا ابوبكر؟

على(عليه السلام)؟ يا ابوبكر؟:

قيصرى به دنبال اشعار بالا، بلافاصله مى گويد: و اما ذات خدا پس همه انبياء و اوليا (صوفيان) در آن حيران مانده اند، چنان كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود «ما عرفناك حق معرفتك». و ابوبكر گفت: العجز عن درك الادراك، ادراك: پى بردن به عجز خود در ادراك، خود ادراك است.

قيصرى ندانسته (در اثر فراموشى آن هم بلافاصله ـ بعضى ها كم حافظه مى شوند ـ اشعار ابن سينا را با قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ابوبكر تأييد كرده است. اما در اين جا نيز دست از تحريف برنداشته است. مصحح شرح قيصرى كه نامش معلوم نيست و از مصححين «دار الاعتصام» است در پاورقى مى نويسد: محى الدين در كتاب فتوحات مكيه اين كلام را به ابوبكر نسبت داده (ج 4، ص217، ف 290) در حالى كه همين كلام، اول يك بيت از اشعار امام على بن ابى طالب(عليه السلام) است چنان كه در ديوان منسوب، نيز آمده است. بعيد نيست كه دست هاى نسخه برداران با كلمات بازى كرده باشد.

شگفت از جناب مصحح است: يك نسخه بردار اول رفته در فتوحات مكيه دست به تحريف زده، آن گاه آمده همه شرح فصوص قيصرى را مطالعه كرده و اين سخن را در آن نيز پيدا كرده و تحريف نموده است!!…!، از بيان مصحح و لفظ «امام» و «(عليه السلام)» كه آورده معلوم است كه شيعه است و سخنش از آگاهى و اطلاعات وسيع او خبر مى دهد. عجيب است گوئى همگى تصميم گرفته ايم خيانت هاى محى الدين و قيصرى را توجيه كنيم. آيا اين است وظيفه دينى؟ چرا منطق مان و سبك مان اين قدر گشاد و پذيرا شده است…؟! من اين جناب مصحح دانشمند را نمى شناسم براى دانشش ارج مى نهم، اصل همين مطلب را نيز از پاورقى او ياد گرفتم پس بر من حقى دارد. بدون قصد جسارت و با كمال عذر خواهى از ايشان، مى خواهم كلام شان را، توجيه شان را، نمونه اى از ليبراليسم بازى ما، بدانم و به خواننده نشان بدهم، كه با همه گريز از عنوان ليبراليسم عملاً شرايط زمان، ما را تحت تأثير قرار داده، و رفتارمان با درصد زيادى، رفتار ليبرالانه است. و شگفت ديگر اين كه: نويسنده محترم شرح فارسى همه جا از سخنان علامه قيصرى نقل مى كند اما گوئى سخن علامه قيصرى را در مورد «لا اله الّا اللّه» و در اين مورد، اصلاً مشاهده نفرموده است تا دست كم مانند مصحح مذكور دفاعى از على(عليه السلام) كرده باشد. آيا همه چيز را فداى محى الدين مى كنيم!؟!.

براى هر مسلمان اعم از سنى و شيعه روشن است كه ابوبكر اهل كلمه قصار يا جملات حكمت آميز نبوده، خود او هم چنين ادعاهائى را نكرده است.

انسان مردمك چشم خداست؟:

ادامه سخن محى الدين:

ـ فسمّى هذا المذكور انساناً و خليفةً. و اما انسانيته فلعموم نشأته و حصره الحائق كلّها. و هو للحق بمنزلة انسان العين، من العين الّذى به يكون النّظر، و هو المعبّربـ «البصر» فلهذا سمّى «انسانا» : و اين «كون جامع» كه توضيح داده شد، انسان و خليفه ناميده شد. چون نشئه اش عام است و همه حقايق را در خود جمع كرده است «انسان» ناميده شد. و او براى خدا بمنزله انسان (مردمك چشم) است براى چشم، چشمى كه به وسيله آن نظر مى شود. و از آن بـ «بصر» تعبير مى شود. پس بدين جهت «انسان» ناميده شد.

توضيح: يكى از كاربردهاى لفظ «انسان» در زبان عرب، مردمك چشم است.

تأمل: مى گويد: چون انسان به منزله مردمك چشم خدا است نامش را انسان گذاشتند.

اولاً: اين قبيل سخنان غير از بازى با الفاظ، معنائى ندارد، و لازم گرفته كه قبل از خلقت آدم، زبان عربى به طور كاملاً رايج، بوده باشد. كه معانى حقيقى، مجازى، منقول و… در آن تحقق يافته باشد، و در آن زبان لفظ «انسان» تنها به معنى مردمك به كار رفته باشد تا هنگام آفرينش آدم به جهت وجود «وجه شبه» و مشابهت ميان مردمك چشم خدا و مردمك چشم انسان، نام او را، انسان بگذارند.!!. نام اين «تخيل كودكانه» كشف و شهود است. و لذا بايد عقل را كنار گذاشت و به اين گونه كشف ها اعتماد كرد.

ثانياً: در زبان هاى ديگر چه طور؟ آيا در همه زبانها نامى كه براى انسان گذاشته شده ـ مثلاً «هومن» در انگليسى ـ به معنى مردمك هم هست؟ يا خداوند فقط زبان عربى را مى دانسته؟

ثالثاً: انسان چشم خدا نيست، مردمك چشم اوست. پس قبل از خلقت آدم چشم خدا (به هر تأويل كه گفته شود)، مردمك نداشت يا چيزى كه به منزله مردمك است، نداشت.

باز «انسان خدائى» :

قيصرى در شرح، دو وجه ديگر آورده است: 1ـ انسان يا مشتق از «انس» است، به معنى چيزى كه به آن انس گرفته شود، اين معنى در انسان هست زيرا همه اسماى خدا و مظاهر آن اسماء در انسان در كنار هم جمع شده و با هم مأنوس شده اند.

2ـ و يا مشتق است از «نسيان» به معنى «غفلت از يك شىء بخاطر توجه به شىء ديگر». اين نيز در مورد انسان صادق است. زيرا به حكم آيه «كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن» (الرحمن29)، امكان ندارد انسان هميشه در يك شأن باشد بايد هماره از شأنى به شأن ديگر منتقل شود، يعنى به خاطر توجه به يك شأن از شأن ديگر، زاهل شود… و در هر صورت، انسان «انسان» ناميده شد به خاطر جامعى كه بين اسم و مسمّى، هست.

تأملات: 1)ـ حضرات كه اهل كشف هستند و همه چيز را كشف مى كنند آن همه مرتبه ها، مقام ها، نشئه ها و… براى عالم وجود كشف مى كنند، چرا در اين مسئله كوچك ادبى مى مانند كه انسان از انس گرفته شده يا از نسيان…؟! اين شك و ترديد سزاوار ما محجوبان است نه خوبان اهل حق، كه اسرار عالم غيب و غيب الغيب را كشف مى كنند.

2)ـ قيصرى آيه «كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن» را دقيقاً به انسان و شئون انسان، معنى مى كند. در حالى كه آيه در مورد خود خداست و شئون خدا را اعلام مى كند. مى فرمايد «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ». همان خدا كه رب انسان و جهان (هر دو) است نه خود انسان.

قيصرى در اين جا بيش از محى الدين، اسرار را هويدا مى كند. محى الدين مى گفت: «خدا خودش را در آدم مشاهده مى كند، يعنى خودش را در خودش مشاهده مى كند». و اين همان سخن قيصرى است ليكن همراه با نوعى احتياط. ولى قيصرى رسماً و نصاً اعلام مى كند كه انسان خداست و بس. اما اين تنها «وحدت وجود» نيست اين «انسان خدائى» است پيش تر ديديم كه قيصرى «لا اله الّا اللّه» را مسخره مى كرد آن جا اشاره كردم كه قيصرى و همه پيروان محى الدين و خود محى الدين به «لا اله الّا الانسان» معتقدند.

3)ـ اين انسان كه مردمك چشم خداست بل ـ به قول قيصرى، خود خداست ـ كدام انسان است: آدم؟ ابراهيم، عيسى، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، چنگيز، نرون، معاويه، يزيد، شمر، و… و…؟. اولاً: از نظر حضرات صوفيه انسان خوب و انسان بد نداريم همه خوب هستند، موسى و فرعون هر دو خوب هستند:

چون كه بى رنگى اسير رنگ شد *** موسئى با موسئى در جنگ شد. ثانياً: در يكى دو برگ پيش آن جا كه محى الدين سخن از «طبيعت كليه» گفت، به شرح رفت كه صوفيه برخلاف فلاسفه، دانشمندان و عقلاى جهان، باور دارند كه «كلى» تنها يك مفهوم ذهنى نيست بل در خارج از ذهن عينيت و واقعيت دارد. بل واقعى ترين حقيقت ها همان كلّى ها هستند. و اين واقعيت هاى عينى خارج هستند كه «عالم متخيل» يا «حق متخيل» هستند. و اين كه مى گويند انسان خدا است مرادشان انسان كلى است نه فرعون و نه موسى. ليكن هم موسى حق دارد بگويد «انا الحق» و هم حلاج، و هم فرعون حق دارد بگويد «انا ربّكم» و تنها كمى اشتباه كرد گفت «انا ربكم الاعلى». در آينده در فصّ هارونى و موسوى نظر محى الدين درباره فرعون را خواهيم ديد.

اين چنين سخنان گستاخ و عارى از هر عقل و خرد، بود كه منشأ فتنه هاى «حروفيه»، «تومان توكدى»، «چراغ سوندرن»، «نقطويه»، و…، شد. همه اين فرقه هاى عجيب و غريب كه هنگام مطالعه احوالات شان از حماقت شان شگفت زده مى شويد ريشه در عرفان محى الدين دارند كه در برگهاى پيش توضيح دادم. اگر كشف و شهود اين است، هزار آفرين بر جهل.

اين گونه تبيينات خيال انگيز به همه جا ـ از مرز شرقى تاجيكستان تا استانبول و از آن جا تا مراكش ـ رفت در اين بين گروهى گفتند: حالا كه انسان خداست چه كسى بهتر از على(عليه السلام) شاه مردان، و اين على(عليه السلام) است كه همه اشياء جهان مظهر و جلوه اوست. اين است بلائى كه محى الدين و پيروانش بر سر مسلمانان آورده اند. بل اين گوشه اى از ثمرات اين «سرچشمه بدبختى ها» است. چرا برخى از اساتيد ما بيدار نمى شوند…؟. چرا؟!.

على(عليه السلام) فرمود «مسكين ابن آدم اوله نطفة و آخره جيفة و ما بينهما حامل العذرة»، اين گونه سخن ها را مى فرمود تا بشر ادعاى گزاف نكند و حد و حدود خود را بشناسد.