صورت انسان صورت خداست؟!

صورت انسان صورت خداست؟!:

صوفيان همه جا جار انداخته اند كه خداوند انسان را به صورت خويش آفريد. محى الدين در جملات گذشته لفظ صورت را آورد و در اين جا مى گويد:

ـ ثمّ ليعلم: انّه لمّا كان الامر على ما قلناه من ظهوره بصورته: سپس بايد دانسته شود كه چون واقعيت امر همان طور است كه گفتيم يعنى حادث (انسان) بر صورت خدا ظاهر شده است.

ـ احالنا تعالى فى العلم به على النّظر فى الحادث: حواله كرد ما را در دانستن ذاتش به نظر كردن در حادث.

ـ و ذكر انّه ارانا آياته فيه: و فرمود نشانه هاى خود را در حادث، به ما نشان داده است.

مانند حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» و آيه «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ» [1]

و نيز آيه «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» [2].

ـ فاستدللنا بنا عليه، فما وصفناه بوصف الّا كنّا نحن ذلك الوصف، الّا الوجوب الذاتىّ الخاص: پس ما به خودمان بر او استدلال كرديم ـ خودمان را دليل شناسائى او قرار داديم ـ پس خدا را به هيچ وصفى توصيف نكرديم مگر خودمان همان وصف بوديم. مگر وجوب ذاتى خاص (كه مخصوص خدا است).

ـ فلمّا علمناه بنا و منّا، نسبنا اليه كل ما نسبناه الينا، و بذلك وردت الاخبارات الالهية على السنة التراجم الينا: پس چون او را شناختيم به وسيله شناخت خودمان، و به وسيله آن چه در خودمان هست، نسبت داديم به او هر چه را كه نسبت داديم به خودمان. و بر اين مطلب اخبار الهى بر زبان انبياء، وارد شده است.

قيصرى «اخبار الهيه» را توضيح مى دهد: مثل: حديث «انّ اللّه خلق آدم على صورته» و آيه «لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ» و حديث «مرضت فلم تعدنى» و آيه «وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً» و نيز «اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» و نيز «سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ» و جمله «ضحك اللّه ممّا فعلتها البارحة».

اينك ابتدا در مورد حديث «ان اللّه خلق آدم على صورته» كمى درنگ كنيم: اين حديث در متون سنّى يافته نشد، اما در متون شيعه به شرحى كه خواهد آمد، ضبط شده است.

اولين نكته مهم در اين باب رفتار نويسنده بزرگوار شرح فارسى است كه هر جا كلام محى الدين را با مبانى اساسى شيعه مخالف مى يابند مى فرمايند «چون ابن عربى در ميان سنيان زندگى كرده و با عرف آن ها بزرگ شده در اين مسئله بدون توجه سخن گفته است».

اولاً: يك فردى كه مدعى كشف و شهود است و كشف و شهود او نمى تواند ديوار تربيت او را بشكند پس چگونه مى تواند ديوار عالم غيب را بشكند و از آن مطلع شود؟ او كه هنوز خود و تربيت خود را نشناخته  پس مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» نيست و اساساً بهره اى از عرفان ندارد.

ثانياً: او و شاگردانش در موارد ديگرى گاهى از حديث هايى استفاده مى كنند كه در متون اهل سنت وجود ندارد و از انحصارات منابع شيعى است. و هر جا كه بتوانند به نفع خودشان استفاده كنند بهتر از هر كس و فوراً حديث مورد نظرشان را در متون شيعه پيدا مى كنند. و با جزئيات منابع و عقايد شيعه آگاهى كامل دارند و تحت تربيت تسنّنى شان قرار نمى گيرند.

حديث در بحار، ج 4، ص 11، باب «تأويل قوله تعالى: و نفخت فيه من روحى، و: روح منه. و قوله(صلى الله عليه وآله) خلق اللّه آدم على صورته». آمده است:

عن على(عليه السلام) قال: سمع النبىّ(صلى الله عليه وآله) رجلاً يقول لرجل: قبّح اللّه وجهك و وجه من يشبهك. فقال(صلى الله عليه وآله): مه لا تقل هذا فانّ اللّه خلق آدم على صورته: امير المؤمنين(عليه السلام)فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيد كه مردى به مرد ديگر مى گويد: خدا روى تو و روى كسى را كه به تو شباهت داشته باشد زشت كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ساكت باش اين گونه نگو زيرا خداوند آدم را به صورت اين مرد آفريده است.

قلت للرضا(عليه السلام):يابن رسول اللّه انّ الناس يروون انّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) قال: انّ اللّه خلق آدم على صورته. فقال: قاتلهم اللّه لقد حذفوا اول الحديث، انّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)مرّ برجلين يتسابّان، فسمع احدهما يقول لصاحبه: قبح اللّه وجهك و وجه من يشبهك. فقال(صلى الله عليه وآله): يا عبداللّه لا تقل هذا لاخيك فانّ اللّه عزوجلّ خلق آدم على صورته: گفتم به امام رضا(عليه السلام): اى فرزند رسول خدا مردم روايت مى كنند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: خداوند آدم را به صورت خود آفريده است. فرمود: خداوند آنان را بكشد زيرا اول حديث را حذف كرده اند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر دو مرد مى گذشت كه شنيد يكى به ديگرى مى گويد: خدا روى تو و روى كسى را كه به تو شباهت داشته باشد، زشت كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اى بنده خدا اين سخن را نگو زيرا خداوند آدم را در صورت اين مرد آفريده است.

توضيح: 1ـ يعنى همه انسان ها و آدم يك صورت نوعيه دارند.

2ـ شگفت از صوفيان نو پديد است كه هماره اين حديث را درست همان طور با حذف اولش، تكرار مى كنند و به خورد طلاب جوان و دانشجويان جوان مى دهند. و هيچ ترديدى نيست كه باب مذكور را از بحار خوانده و مطالعه كرده اند و اگر با بحار و علامه مجلسى خرده حساب دارند، بروند در كافى بخوانند و نيز در منابع ديگر. و هر كس اين حديث ها را بخواند قطع پيدا مى كند كه حذف عمدى رخ داده است. و بر فرض عدم حصول قطع دست كم احتمال حذف، مسلم مى گردد و «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» پس چگونه حديث را رها كرده و به شايعه افواهى متمسك مى شوند؟ و دستكم به دليلى كه دچار احتمال خلاف، است چنگ مى زنند آيا اين برخورد آن هم برخورد با اصول توحيدى جايز است؟! مصداق مسامحه در مورد اللّه جلّ جلاله، نيست؟! بل مصداق گستاخى و جسارت به ساحت خدا، نيست؟! چرا در مورد يك ريال با اين گونه حديث ها قضاوت نمى كنيد اما در مورد خدا اين عمل نادرست را مرتكب مى شويد…؟! چرا!؟!. چرا با دين و ايمان مردم بازى مى شود!؟! باز هم چرا؟!!!.

اگر اين گونه حديث هاى جعلى و تحريفى را از بناى خيالى كاخ زيباى تصوف بگيريد، آن سيماى خيالى خود را نيز از دست مى دهد و آوار مى شود. و هم چنين اگر آن ها را از فصوص الحكم و شرح هايش برداريد بى پايگى آن بيش از پيش مشخص مى گردد. و در اين مسائل، شرح فارسى از همه داغ تر است.

اما حديث «ضحك اللّه ممّا فعلتها البارحة» : باز در متون سنّى و شيعه (با استفاده از نرم افزارهاى متعدد) چنين حديثى يافته نشد، گويا اين دو حديث در زبان «ناس» همان طور كه در حديث بالا گذشت، بوده است و مراد از «ناس» فقط صوفيه باشد. همان طور كه در روايت على(عليه السلام) در متن حديث آمده. اما در زمان امام رضا(عليه السلام) كه اوج شيوع و نفوذ تصوف بود، اول آن حذف شده است.

اما شبيه آن در متون سنى وجود دارد كه محى الدين و شارحان مى توانستند به آن متمسك شوند:

از جمله: صحيح مسلم، ج 1، ص 166: بنده اى از خدايش چيزى مى خواهد، خدا مى گويد اگر خواسته ات را بدهم ديگر چيزى از من نخواهى خواست، مى گويد: بلى. خدا خواسته او را مى دهد، سپس در روز قيامت آن شخص مى رود و نزديك باب بهشت مى ايستد، زيبائى هاى بهشت را از دور مشاهده مى كند و زمان درازى سپرى مى شود، آن گاه مى گويد: خدايا من را نيز به بهشت وارد كن. پاسخ مى شنود. مگر قرار نبود كه ديگر چيزى نخواهى. مى گويد: خدايا، مبادا شقى ترين بنده تو باشم. و مرتب دعا مى كند تا خدا مى خندد و…

سران صوفيه از اين حديث و امثال آن كه بى ترديد جنبه هاى استعارى و كنائى دارند، مى خواهند بر شباهت بل سنخيت خدا با خلق، استدلال كنند.

آنان به جاى اين كه اين گونه روايات را تأويل كنند، نصوص قرآن و نصوص حديث را تأويل مى كنند. و اين كار هميشگى و همه جائى آن هاست و اگر اين كار را نكنند ديگر آن تصورات ذهنى نيز براى شان، باقى نمى ماند.

و اما حديث «مرضت فلم تعدنى» : اين حديث در منابع اهل سنت آمده از جمله صحيح مسلم، ج 4، ص 1990 و در منابع شيعه نيز آمده است: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)انّ اللّه عزّوجلّ يقول يوم القيامة: يابن آدم مرضت فلم تعدنى. قال: يا ربّ كيف اعودك و انت ربّ العالمين…؟ قال: اما علمت عبدى فلاناً مرض فلم تعده اما علمت انّك لوعدته لوجدتنى عنده: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند عزّوجلّ در روز قيامت مى گويد: اى فرزند آدم، بيمار شدم به عيادتم نيامدى. مى گويد: اى پروردگار من چگونه عيادت كنم تو را در حالى كه تو پرورنده عالم ها هستى…؟ خدا مى فرمايد: وقتى كه دانستى فلان بنده من بيمار شد به عيادتش نرفتى، آيا ندانستى كه اگر به عيادت او مى رفتى من را در كنار او مى يافتى.

توضيح: 1ـ حديث از ابوهريره است.

صوفيان از اين كه خداوند نسبت بيمارى به خودش داده، مى خواهند بر سنخيت خدا و انسان، استدلال كنند در حالى كه مراد از اين سخن براى كودكان هفت ساله نيز روشن است.

در متن حديث «من را در كنار او مى يافتى» نص است كه خدا غير از بنده مريض است و حديث نه دلالتى براى وحدت وجود دارد و نه به سنخيت.

و آيه ها را نيز براى همان هدف آورده است كه خدا نسبت هايى به خود داده كه از ويژگى هاى انسان است مانند به خداوند قرض بدهيد، خدا منافقان را استهزاء مى كند. كه معناى همه آن ها روشن است. حضرات طورى پيش مى روند كه گوئى نه در زبان انسان استعاره و كنايه وجود دارد و نه قرآن از مجاز استفاده كرده است.



[1]ـ  فصلت537.

[2]ـ  زاريات، 21.