صادر اول و فرزند خدا

صادر اول و فرزند خدا:

قالت النصارى المسيح ابن الله.

استادى گفت: من حديث «امت73 فرقه خواهد شد» را مستند و دارى سند صحيح نمى دانم.

شاگردى گفت: اين مسئله با صرف نظر از حديث، باز يك واقعيت است بيا من 73 فرقه را برايت بشمارم، بويژه پس از پيدايش بابى، بهائى، صبح ازلى و…

ادوارد براون مى گويد: بابى و بهائى از فلسفه ملاصدرا نشأت يافته اند. جناب سيد جلال الدين آشتيانى سخن او را رد مى كند. اما واقعيت اين است كه نطفه آن ها از شيخى گرى است ليكن پرورشگاه شان و تغذيه شان از صدرائيات است. شخص باب كه به مرتبه ادعاى خدائى رسيد و نيز بها و عبدالبها، با چه توجيهى تن و پيكر گوشتى و استخوانى و وجود كوچك و محدود خودشان را خدا مى دانستند، چه ابزارى براى توجيه اين داشتند غير از اصل «سرايت دادن تفكيك وجود از ماهيت ذهنى به عينيات» كه ملاصدرا بانى آن است. و نيز وحدت وجود كه وجود انسان و خدا را يكى مى داند.

كتاب هاى اين فرقه هاى ضالّه را مشاهده كنيد همه اصطلاحات شان اصطلاحات صدرائى است.

استاد ديگر فرمود: من حديث «هر اشتباه و انحراف كه در امتهاى پيشين رخ داه در امت من نيز رخ خواهد داد «حذوالنعل بالنعل و القذّة بالقذّه ولودخلوا جحر ضبّ لدخلتم» را مردود مى دانم و نمى پذيرم.

شاگردش گفت: اگر اين سخن حديث هم نباشد (كه هست) پيامش به واقعيت پيوسته است.

استاد گفت يهودان گفتند «عزير ابن الله» مسيحيان گفتند «المسيح ابن الله» اما چنين ادعائى در ميان مسلمانان ابراز نشده.

شاگرد گفت: پس اين ترجيع بند صدرائيان چيست كه «پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) صادر اول است» ؟ مگر مسيحيان در مورد عيسى سخنى غير از اين مى گويند آنان معتقد نيستند كه عيسى  (نعوذ بالله) از نطفه خداست بل مى گويند روح عيسى از روح خدا صادر شده است، درست همان «صادر شده است» كه حضرات در مورد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گويند، اين شما و اين عقايد عينى مسيحيان و متون دينى شان ببينيد ذره اى ميان اين دو باور فرقى هست؟

چرا يك فرق هست: مسيحيان عيسى را «صادر» مى دانند اما «صادر اول» نمى دانند لكن حضرات براى تكريم مقام خاتم الرسل(صلى الله عليه وآله) او را با اعطاى مقام «اول» ممتاز مى نمايند كه اگر عيسى پسر خدا باشد پيامبر ما پسر ارشد خدا است.

بى چاره مسيحيان تنها معتقد شدند  كه «عيسى صادر از خدا است» و به اين اكتفا كردند و در ميان انسان ها تنها او را «صادر از خدا» دانستند. اما اين حضرات چاره اى نداشتند كه پسوند اول را به آن بيفزايند زيرا اينان در باب ديگر و باصطلاح در عقايد انسان شناسى شان همه انسان ها را صادر از خدا مى دانند و آيه «نفخت فيه من روحى» را چنين تفسير كرده و به آن تكيه مى كنند و ملياردها «ابن الله» از سنخ ابن الله مسيحيان دارند و چون رسول اكرم افضل است پس بايد سمت «اول» را داشته باشد. راستى جناب عالى من را راهنمائى كنيد چه سخنى، چه وهمى، چه ادعائى، كدام مقوله اى از امم سالفه مانده است كه حضرات آن را يا در قالب همان سلفى شان و يا با مختصر تفاوت در رنگ ظاهرى، ابراز نكرده باشند ـ؟.

با اين همه صداى كوس دقت گرائى و برهان گرائى و دليل گرائى شان گوش عالم را كر كرده است به حدى عاشق خود و افكار خود شده اند حتى يك تاملى نمى كنند كه مسيحيان با چه توجيهى و با كدام تاويل عيسى را پسر خدا مى دانند تا براى شان روشن شود اين عقيده شان عين عقيده مسيحيان است بل هنگفت تر از آن و غليظ تر.

پيش تر گفتم آن آقاى گرگانى عنوان سخنرانيش را در گنگره «عرفان امام خمينى قدس سره» چنين قرار داده بود: مراتب وجود خدا.

بخش ديگرى از سخنان وى چنين بود: ذات خداوند نه قابل درك است و نه مى توان از آن سخن گفت اين همه بحث و توضيحات كه ما در الهيات و درباره خدا داريم همه به صادر اول مربوط است.

به به با اين بيان مبارك، صادر اول مى شود خدا و از جانب ديگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)همان صادر اول است پس پيامبر، خدا است!!!چه «ثنويت» ى بالاتر از اين!؟!

براستى مسيحيان با اين صراحت و با اين بيان روشن، خدائى حضرت عيسى را توضيح نداده اند و او را اين گونه خدا نمى دانند كه حضرت گرگانى مى داند.

قرآن خطاب به مسيحيان مى فرمايد نگوئيد «خدا ثالث ثلاثه» است سخنران ما به اين فرمان آيه، عمل مى كند ثالث ثلاثه نمى گويد ثانى اثنين مى گويد. اما اگر كمى تامل شود ايشان خدا را «خامس عشر من الخمسه عشر» مى داند زيرا حضرات، همه چهارده معصوم عليهم السّلام را صادر اول مى دانند.

اگر امام قدس سره زنده بود با اين آقايان چه برخوردى مى كرد آيا لحظه اى تحمل مى نمود ـ؟.؟.

اكنون مشاهده مى فرمائيد كه حديث «حذو النعل بالنعل» صحيح است و اگر كسى در آن شك كند بايد از آن طرف شك كند كه نه حذوالنعل بالنعل بل سريع تر و بالاتر از امم سالفه پيش رفته ايم.

حضرت گرگانى در اين سخنرانى در بيان مراتب وجود خدا فرمودند:

وجود خداوند يك بار جوشيد و خروشيد مجردات را صادر كرد، بار ديگر جوشيد و خروشيد عالم ماده را…و…

نمى دانم ديگر چه باطلى، چه بهتانى، كدام ناروائى، كدام تحريف و انحرافى مانده است كه در جامعه ما به خداو رسول نسبت داده نشود و به نام «فسلفه» ابراز نگردد!؟! گذشته از عقايد دينى مردم، بايد به حال فلسفه گريست.

خدائى كه وجودش مى جوشد، مى خروشد، موجودات از او صادر مى شوند، ريزش مى كنند، آيا اين سخنان ـ با هر تاويلى، با هر توجيهى، با هر معنائى، با هر استعاره و كنايه اى ـ غير از «متغير بودن ذات خدا» معنائى دارد؟ اگر اين فلسفه است هزار آفرين بر سفسطه. اگر اين عرفان است هزار آفرين بر جهالت محض.