سيركمال و تكامل از ديگاه فلسفه اهل بيت(عليهم السلام)

سيركمال و تكامل از ديگاه فلسفه اهل بيت(عليهم السلام)

پيش تر عرض كردم كه جريان صدور و خلقت در بينش ارسطوئيان و صدرائيان «از عالى به دانى» است خداوند كمال مطلق است و صادر اول در كمال پائين تر و صادرهاى بعدى در مرتبه هاى حضيض تر و همچنين…، برهان اين سخن چنين است:

مقدمه اول: اگر معلول داراى  شرف يا كمال بيش از شرف و كمال علت باشد، لابد آن زيادى را از چيزى غير از علت، گرفته است.

مقدمه دوم: اما چنين فرضى خلف است ـ زيرا اين فرض لازم گرفته كه «علت، علت نباشد» يا «علت در عين علت بودن، علت نباشد» در حالى كه فرض مان اين است كه علت علت تامه است.

نتيجه: پس هميشه معلول از علت دانى تر است.

اين برهان جان فلسفه ارسطوئى است. اما ارسطوئيان صدرائى (همان طور كه به شرح رفت) اصطلاح ساختگى «پيامبر(صلى الله عليه وآله)صادر اول» است و نيز اصل ساختگى «واسطه فيض مطابق نظر خودشان» را ساختند و بر فلسفه ارسطوئى تحميل كردند تا اين تضاد با اسلام و اصول اسلام، حل شود در نتيجه حكمت متعاليه نه در قالب ارسطوئى ماند و نه در قالب اسلام است و با هر دو متناقض گشت. و سرتا سرش وصله و پينه. و اركان حكمت متعاليه با چوب بست ها و داربست هاى خيالى و موهوم در ذهن بعضى ها (درذهن شان فقط) استوار مانده و برخى را مشعوف خود ساخته است.

فلسفه اهل بيت(عليه السلام)اصطلاح «صادر اول» و بار معنائى آن را نمى پذيرد، خدا را مصدر نمى داند بل آن پديده اول را «موجَد اول» «مُنشأ اول»، «مُحدَث اول» مى داند و خدا را ايجاد كننده، انشاء كننده، احداث كننده، مى داند و آن مُحدَث اول را نه تنها در ابتداى پيدايش، كاملترين نمى داند بل براى آن ابتدائى ترين كمال را قائل است ليكن بيان مى دارد كه اساس كائنات براى سير به كمال و تكامل آفريده شده و در اصل بنابراين است كه هميشه جهان و هر آنچه در اوست به سوى كمال برود «والمدبّرات امراً» جهان و همه پديده هايش همه و همه در پى يك «امر» هستند به دنبال كمال هستند. و خداوند كائنات را از همان آغاز «مامور» اين تكامل كرده است.

بلى: امروز آسمان هفتم از آسمان ششم كامل تر و ششم از پنجم تكامل يافته تر و همچنين تا آسمان اول. و محتواى آسمان اول (مجموعه كهكشان ها) خام تر و دانى تر است زيرا در طول زمان تكامل، آن چه اول ايجاد شده مراحل زيادى را به سوى كمال طى كرده است و همين طور آن چه پيش تر خلق شده از آن چه بعداً خلق شده مسير زيادى براى تكامل پيموده است.

بنابراين هم ارسطوئيان به اكمل بودن آسمان ها و آسمانيان، قائل هستند هم فلسفه اهل بيت(عليه السلام)اما آن كجا و اين كجا، آنان بر اساس صدور و سلسله مراتب صدور از عالى به دانى، اما مكتب اهل بيت بر اساس ايجاد و سير جهان و كائنات به سوى كمال از دنوّ به علوّ.

و پيام حديث هاى «اول ما خلق الله انا…» اين است كه پيامبر و آل (صل الله عليهم) در طول زمان زياد مراحل زيادى از كمال را طى كرده اند نه صرفاً به دليل «اول بودن» كامل هستند.

گاهى اول بودن دليل كمال نيست و آخر بودن نيز دليل پستى نيست مثلا انسان (به ماهو انسان) تقريباً از آخرين پديده هاى هستى است در عين حال از اكثر پديده هاى ديرين، و باسابقه طولانى، افضل و اكمل است.

و نيز عالم هستى از آغاز پيدايش سير كمال كرده و انسان در بالاترين مرحله كمال جهان، به وجودآمده است.

اما بر اساس فلسفه ارسطوئى مى بايست انسان دانى ترين و پست ترين موجود باشد و لذا ارسطوئيان يك فرضيه ديگر طرح كرده بودند كه انسان در روى كره زمين اولين موجود بوده است كه مانند افلاك9 گانه و عقول 10 گانه شان آوار گشته باطل شد. به همين دليل امروز ارسطوئيان صدرائى نمى توانند از افسانه «هبوط آدم از بهشت آسمانى به زمين» دست بردارند. اصول اين مطلب را در «تبيين جهان و انسان» و نيز در «نقد مبانى حكمت متعاليه» به قدر امكان توضيح داده ام در اين جا تنها اين نكته را مى آورم كه قرآن به طور نص مى گويد: ماآدم را در مراحل اخير خلقت آورديم اما خلقت او همراه با يك «امر»  ايجاد ـ همراه بود و به «كن فيكون» مربوط است.

خداى قرآن مانند خداى ارسطوئيان «موجَب» نيست همين امروز نيز مى تواند كامل ترين و عالى ترين موجود، عاليتر از همه موجودات، بيافريند، ايجاد كند «و هو على كل شىء قدير». دست خدا مغلوله نيست، خدا اسير قوانينى كه خودش ايجاد كرده نيست «كل يوم هو فى شأن».

اما خداى ارسطوئيان موجَب، دست بسته، و در دست قوانينى كه از خودش جارى شده اند، اسير است.

سبزوارى در منظومه مى گويد:

الممكن الاخس اذ تحققا *** فالممكن الاشرف فيه سبقا

لانه لولاه ان لم يفض *** فجهة تفضل حقاً يقتضى

وان اخس فاض قبل الاشرف *** علل الاقوى عند ذا بالاضعف

و ان مع الاشرف فى الصدور *** بواحدها ما مصدر الكثير

بدين بيان هم در سلسله علت و معلول و هم در رسيدن فيض، به يك لوله كشى معتقد است كه خدائى خدا و فياضى او نمى تواند از اين لوله كشى خارج شود، مصداق «يدالله مغلوله» و مخالف «كل يوم هو فى شأن» و منافى با «عالم امر».

خداى آنان (به قول ويل دورانت) نشسته و تماشاگر ريزش وجودها از وجود خود است. و حكمت متعاليه افزوده است: نشسته تماشاگر ريزش فيض از وجود خودش، نيز هست.

اشتباه بزرگ ديگر اين است كه حضرات خدا را «علت العلل» مى دانند در آن كتاب توضيح داده ام كه خدا نه علت است و نه علت العلل بل خالق و موجِد قانون «علت و معلول» است كه در هستى به كار گماشته شده.

صدرائيان وقتى ميان تأخر زمانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اشرفيت او گير مى كنند، حضرتش را صادر اول مى كنند. و وقتى ميان تأخر زمانى انسان و كرامتش گير مى كنند او را از بهشت آسمانى به زمين مى آورند. كه هر كدام از اين مسائل انهدام پايه اى از پايه هاى ارسطوئيسم است و در عين حال محكم به ارسطوئيسم چسبيده اند. ارسطو نه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)باور داشت و نه به كرامت انسان بدان سان كه اسلام معتقد است، او اسكندر را يك جانى خون خوار بر اساس بينش ماكياوليسم و نيز همجنس باز، تربيت كرد. اسكندر بر اساس همين تربيت به خاطر يك زن روسپى تخت جمشيد را (كه براى خودش نيز لازم بود) به آتش كشيد و با سعايت يك پسر امرد بهترين دوست و معاون خود را كشت. اگر زندگى خود ارسطو را بررسى كنيد انسان شناسى او را يك انسان شناسى همجنس گرا، خواهيد يافت.

صدرائيان با همه پالايش و وصله و پينه بالاخره به نوعى، همجنس گرائى و عشق به پسران امرد، ارسطو را تاييد كردند.