7ـ سنخيت در وجود:[1]
وجود يك مقوله تشكيكي است و فرق ميان وجودها در قوت و ضعف و در كمال و عدم كمال است، اين درست؛ امّا اين حكم كه صادر ميكنيم از چه شمولي برخوردار است؟ آيا اين قضيه و داوري شامل وجود خدا نيز هست؟ يعني فرق ميان وجود خدا و فلان پديده مخلوق تنها در قوت و ضعف، كمال و عدم كمال، و حدوث و عدم حدوث، است؟ و غير از اين فرقي ميان وجود خدا و وجود خلق نيست؟
پاسخ ارسطوئيان مثبت است ولي قرآن و اهلبيتعليهم السلام ميفرمايند: «ليس كمثله شيء[2]« خداوند هيچ مثليت و سنخيت با مخلوقات ندارد.
اگر قضيه و حكم فوق شامل خدا نيز شود به هر صورت ميان خدا و خلق سنخيت وجودي حاصل ميشود و مثليت برقرار ميگردد.
قضيه فوق و حكم به تشكيكي بودنِ وجود، يك قضيه صحيح است امّا در محدوده كائنات. و هرگز شامل وجود خدا نميشود؛ زيرا:
1 ـ وجود بما هو وفارغ از موجودات عيني و واقعي، غير از يك مفهوم ذهني چيزي نيست. با صرف نظر از موجودات، وجودي وجود ندارد معني اين سخن اين نيست كه خدا نيز مانند مخلوقات ماهيت دارد خداوند موجِد و خالق وجود و ماهيت است.
2 ـ اين همان تسرّي دادن «مفهوم شناسي» بر «عين و واقعيتشناسي» است كه پيشتر خطا بودن آن بيان گرديد.
3 ـ اين همان «اطلاق انگاري» در مورد «عقل» و شمول دادن عقل بر خداوند است و «كيف يجري عليه ما هو اجراه[3]« و ذات خدا را به تحليل عقلي كشيدن است كه پيشتر خطا بودن اين قسم نيز روشن شد.
سوال:
«بود»، «بود» است و فهم و برداشت ما از «بود و وجود» تنها يك چيز بسيط است خواه در مورد خدا باشد و خواه در مورد يك مخلوق.
جواب:
وجود به معني «مقابل العدم» در هر دو مورد به يك مفهوم است هم خدا عدم نيست و هم فلان مخلوق موجود، عدم نيست. و اين سنخيت يا مثليت صرفاً يك چيزي است كه ذهن فرض ميكند و ذهن بشر چارهاي جز اين ندارد؛ ولي اين سنخيت كه ذهن آن را بهدليل عجز خود ميسازد يك مفهوم صرفاً ذهني است و در واقعيت و عينيت هيچ سنخيت و مثليت ميان وجود خدا و خلق نيست.[4] بنابراين:
1 ـ مفهوم وجود مقوله تشكيكي است در مخلوقات و كائنات فقط.
2 ـ همين مقوله تشكيكي بودن نيز در عرصه ذهن است نه در عرصه عين همانطور كه مفهوم عدم فقط در ذهن است نه در عين.
3 ـ برداشت هم مثل يا همسنخ از وجود در «مقابل العدم» ربطي به «تشكيك شامل خدا» ندارد. عدم، عدم است و نميتواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد و اين موضوع موجب شده كه فكر كنند پس وجود هم نميتواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد مگر در بستر تشكيك.[5] امّا معلوم نيست كه كدام برهان و كدام استدلال و كدام عقل توانسته وجود خدا را تحليل كرده و آنگاه آن را به حيّز تشكيك در بياورد.
بديهي است فلسفهاي كه بر اساس چنين سنخيتي مبتني شود و نيز احكام ذهني را در همه جا به عينيات تسري دهد، چارهاي جز اعلام «وحدت وجود» و «وحدت موجود» و انكار واقعيات و حقايق ملموس و سرپيچي از بديهيات، ندارد.
تشكيك چيست؟ چيزي و مفهومي به نام «تشكيك» حقيقت دارد يا نه؟ ـ ؟ حقيقت است يا توهم؟ ـ ؟ بديهي است كه خواهيم گفت: حقيقت دارد.
آيا خود اين حقيقت «خدا» است يا «مخلوق»؟ ـ ؟ بديهي است خواهيم گفت: از جمله پديدهها و مخلوقات خداوند است. پس: فكيف يجري عليه ما هو اجراه ـ ؟!؟ اين حقيقت كه مخلوق خدا است چگونه شامل خود خدا ميگردد؟! چرا همه ويژهگيها، خواص و لوازم مخلوقات را به خداوند شمول ميدهيم؟ با كدام جوازي از قلمرو عقل خارج شده و از حدّ آن تجاوز ميكنيم ـ ؟ آيا ابراز نظر در خارج از قلمرو عقل، ضد تعقل نيست و سر از جهل در نميآورد؟ آيا شناختن خود و عقل خود و حد و حدود آن و بسنده كردن به قلمرو آن تعطيل عقل است؟ آيا تجاوز از قلمرو عقل تباه كردن عقل نيست؟
كدام يك از اين دو حكم صحيح است و كدام يك ناصحيح؟ ـ ؟.
توجه فرمائيد: اگر عقل از حدود كائنات خارج شود و به تبيين و تحليل وجود خدا بپردازد كارش تنها شمول دادن احكام و قوانين و فرمولهاي كائنات (طبيعت و جهان و پديدههاي آن) بر وجود خدا، خواهد بود.
و هميشه خدا را مخلوق خواهد كرد و چون پيشاپيش بنابراين است كه خدا مخلوق نشود پس بايد مقداري نيز خلق را بالا برد تا هر دو يكي شوند.