رابطه خالق و مخلوق از ديدگاه اهلبيت:
در فلسفه اهلبيتعليهم السلام و قرآن خداوند علة العلل نيست بل خالق قانون علت و معلول و موجِد آن است و اين قانون كه در عينيت كائنات جريان دارد خود پديدهاي است حادث كه خداوند آن را احداث كرده است.
رابطه خدا با خلق «رابطه علّي و معلولي» نيست بل در بدو امر رابطه «موجِد و موجَد» است پس از ايجاد، «رابطه خالق ومخلوق» و نيز «رابطه ربّ و مربوب» ـ پرورشدهنده و پرورششونده ـ است.
اين اشتباه و نادرستي مبنايي، يك پيش فرض و «ارسال مسلّم» است كه هرگونه ارزش فلسفي و علمي را از فلسفه ارسطوئي و فلسفه صدرائي سلب ميكند.
در بخش بعدي كه اشتباه مبنائي بزرگ ديگر فلسفه ارسطويي توضيح داده ميشود با مفهوم و معني «رابطه موجِد و موجَد» كاملاً آشنا خواهيم شد.
پس در اين قسمت دومين اشتباه بزرگ مبنايي فلسفه ارسطويي روشن شد و معلوم گشت كه: خداوند علة العلل نيست بل موجِد كائنات است. و در نتيجه چيزي بعنوان «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» يا «وحدت حقيقة الوجود» مقولهاي است كه بدليل همين اشتباه بزرگ بر ارسطوئيان و صدرا تحميل ميشود و هركس دچار اين اشتباه شود راهي غير از اين ندارد.
3ـ 4ـ صادر اول و مصدر بودن خدا:
يكي از قديمي ترين و نخستين پرسشهاي بشر هميشه اين بوده: خداوند كه خداي همه كائنات است، آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
اگر از چيز ديگر آفريده پس آن چيز وجود داشته و مسأله به تسلسل ميرود و اگر از وجود خودش (يعني از وجود خود خدا) آفريده در اين صورت خداوند تجزيه شده و بخش كوچكي از او به مخلوق تبديل شده است و نتيجه اين سخن «مركب بودن خدا» است.
ارسطوئيان براي فرار از اين بنبست واژه «خلق» و آفريدن را كنار گذاشته بهجاي آن واژه «صدور» را مصطلح كردند يعني آن موجود اوليه از خداوند صادر شده است.
اين تعويض اصطلاح دو اشكال داشت و دارد:
اولاً: صرفاً تعويض لفظ است.
ثانياً: صدوراز خداوند نيز لازم گرفته كه خداوند مركب باشد.
حضرات براي رفع اشكال دوم كه در پيرو آن اشكال اول نيز حل ميشود، فصلي تحت عنوان «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد[1]« باز كردند؛ ليكن اين اقدام نيز مشكل را حل نميكند زيرا:
اولاً: ابتدا بايد اساس «صدور» را ثابت كنند سپس به واحد بودن صادر يا تعدد آن بپردازند. واقعاً جاي تعجب است كه بهصورت مؤكد ميگويند: «فلسفه بايد بر مباني مسلّم مبتني شود» آنگاه مرتكب چنين پيش فرض بزرگي (بزرگتر از كل كائنات) ميشوند؟!
در هيچ فلسفهاي «ارسال مسلّم» بدين بزرگي و پيش فرضي با اين سهمگيني، و ادعاي بدون دليل بدين روشني، وجود ندارد.
ثانياً: «الواحد البسيط لا يصدر منه شيء اي شيءٍ كان، واحداً كان او متعدداً»: از واحد بسيط غير مركب، نه چيز واحدي صادر ميشود و نه چيزهاي متعدد.
صدور واحد از واحد دليل عدم واحد بودن آن واحد است و مركب بودن آن را لازم گرفته است. چه فرقي ميان دو قضيه و دو باور زير وجود دارد:
1 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش آفريد.
2 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش صادر كرد.
آيا اولي تركيب وجود خدا را لازم گرفته و دومي لازم نگرفته؟ ـ ؟.
ارسطوئيان اين تلقي را كه «صدور، تركيب را لازم نگرفته» بهصورت يك پيش فرض قبول كرده و ارسال مسلم نمودهاند. يعني در مبحث «صدور» دچار دو پيشفرض مبنايي شدهاند و اصول و فروع فلسفه خود را روي اين دو پيش فرض بنا نهادهاند و بايد سوال شود: آيا اين يك فلسفه است يا «فرضيه محض»؟ ـ ؟
5ـ نامگذاري صادر اول با نام «عقل»:
در همين مبحث به پيشفرض سوم دست يازيدهاند: موضوع «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» را منجر كردهاند بر اين كه ابتداء عقل اول از خداوند صادر شد و سپس عقل دوم و چون اين دو صادر جنبههاي متعدد داشتند ميتوانستند منشاء اشياء ديگر گردند و…
پرسش اين است چرا آن صادر اول را «عقل» ناميديد آيا اين يك انتخاب محض است؟ و هيچ تاثيري در مسائل آتي فلسفه ندارد؟
واقعيت اين است كه اين يك انتخاب محض نبوده و در مسائل آتي فلسفه تأثير دارد و داشت و چون به «صدور» معتقد شدند چارهاي نداشتند كه آن صادر را يك «شي مجرد» بدانند ـ مجرد از زمان و مكان!!! ـ چه ضرورتي داشت نام آن را «عقل» بگذارند و سپس در مسائل آتي فلسفه «مفهوم ماهوي عقل» و يا صرف همين نامگذاري در فلسفهشان تأثير بگذارد ـ ؟
اولاً: خود اين از جهتي پيش فرض است.
ثانياً: مبتني بر پيش فرضهاي قبلي است زيرا:
1 ـ وقتي كه خدا علة العلل شود.
2 ـ وقتي كه خدا مصدر شود نه موجِد.
3 ـ وقتي كه آن موجود اوليه نيز «صادر» باشد نه «موجَد».
4 ـ وقتي كه صادر اول «عقل» باشد.
با اين شرايط و اوضاع تكليف فلسفه كاملاً روشن است كه چه چيزي از آب در خواهد آمد.
اين همه را علاوه كنيد بر موارد هشتگانه اشتباهات اساسي كه در فصل «چرا اهلبيتعليهم السلام منطق ارسطويي را انتخاب نكردهاند.» گذشت آنگاه ببينيد كه فاصله ميان اين فلسفه با حقيقت، صدوهشتاد درجه ميشود يا نه؟
بنابراين پنجمين اشتباه مبنائي اين فلسفه نامگذاري صادر اول با نام «عقل» است.
ارسطوئيان بويژه پيروان حكمت متعاليه در پاسخ به اين اشكال بنياني گاهي به حديث متوسل ميشوند و ميگويند در حديث نيز آمده است «اول ما خلق اللَّه العقل».
آنان توجه ندارند كه اولاً حديث ميگويد «اول ما خلق اللَّه[2]« و ناظر به مرحله «خلقت» است كه مرحله پديد آمدن اشياء از همديگر است و هيچ دليلي ندارد كه مراد حديث آن پديده اوليه باشد كه در مرحله ايجاد موجَد شده است.
ثانياً: بديهي است كه مراد حديث همين عقل معروف و شناخته شده است در حالي كه مراد شما آن چيزي است كه بقول خودتان صادر اول و مصدر ثاني است و منشأ همه مخلوقات است.
شگفت اين كه: گاهي هم در مقام دفاع از اين نامگذاري با جدّ تمام ميگويند: مراد ما از عقل كه صادر اول را با آن موسوم ميكنيم اين عقل معروف و شناخته شده نيست.[3]