دور و تسلسل، و وحدت علم انسان و خدا

دور و تسلسل، و وحدت علم انسان و خدا:

توضيح:

1ـ در اين كلام نوعى دور هست: صوفى كائنات را مشاهده مى كند و اين «توان مشاهده» را خدا به او داده است پس وقتى كه او عالَم «اعيان ثابته» را مشاهده مى كند دادن همين «توان مشاهده» را نيز عينا مشاهده مى كند. يعنى توان مشاهده، عامل مشاهده است، و مشاهده نيز، عامل توان مشاهده، است.

محى الدين با زيركى تمام مى خواهد از اين دور راه فرار باز كند. مى گويد: صوفى همه كائنات و آن چه در آن ها اتفاق افتاده را از امور ريز تا «حضرت احديت» كه تازه داشت بر نامه كائنات ريخته مى شد، همه را مى بيند درست مانند تماشاى اشياء و منظره هائى كه امروز در زندگى دنيوى مى بينيم.

در اين بين تنها يك چيز را مشاهده نمى كند و آن همان «عنايت» است يعنى در اين فيلم همه چيز را مى بيند از جمله همه عطايا كه خدا به خود او داده نحوه دادن و صحنه آن را مى بيند، تنها يك چيز را نمى بيند و آن اصل چگونگى «دادن اين بينش و گرفتن اين بينش» است. مى گويد: صوفى اين بخش از صحنه را در اوقات ديگر و خارج از برنامه مشاهده كل كائنات، مشاهده مى كند. اين مشاهده وابسته به اين است كه خدا كى و كجا بخواهد اين صحنه را به او نشان دهد.

اما فرق نمى كند و اين فرار محى الدين مسئله را حل نمى كند. زيرا در همان وقت خاص كه خارج از برنامه مشاهده عمومى است، باز مسئله دور سر جاى خود هست. زيرا در آن جا نيز هر دو «بينش»  هردو مشاهدهـ منوط به همديگرند.

2ـ محى الدين كه در اين گونه موارد مورا از مو تشخيص مى دهد و در صدد فرار از دور و تناقض است در موارد زياد ديگر به دور صريح و تناقض آشكار سقوط مى كند و بدون كوچك ترين توجه رد مى شود كه نمونه هائى را ديديم. آيا او گاهى مورا مى بيند و گاهى درخت چنار را نمى بيند؟ نه چنين است بل اين خاصيت هر مكتب نادرست و مونتاژى است. او همه تناقض هاى خود را مى بيند تنها در مواردى به توجيه مى پردازد كه راه توجيهى به نظرش برسد. كه البته اكثر اين توجيهات نيز مانند توجيه بالا تنها عوض كردن صورت ظاهرى قضيه است و در دى را دوا نمى كند.

مى گويد: امكان ندارد در همان حال كه خدا همه چيز را به او نشان مى دهد، همين نشان دادن را نيز نشان بدهد. شبيه اين كه كسى فيلمى را به شما نشان دهد و در همان حال همين نشان دادن را نيز به شما نشان دهد:

ـ فانه ليس فى وسع المخلوق اذا اطلعه اللّه على احوال عينه الثابتة، التى تقع صورة الوجود عليها ان يطلع فى هذا الحال على اطلاع الحق على هذه الاعيان الثابتة فى حال عدمها لانّها نسب ذاتية لا صورة لها: زيرا در وسع مخلوق نمى گنجد در همان وقتى كه احوال اعيان ثابته (اعيان ثابته كه در صورت هاى وجود برآن ها دارد واقع مى شود)نشان مى دهد، در همان وقت صوفى بتواند همين نشان دادن را نيز مشاهده كند كه هنوز اعيان ثابته وجود خارجى نيافته اند (و دارند مى يابند) زيرا اعيان ثابته در آن صحنه صرفا نسبت هاى ذاتى هستند و هنوز «صورت» نيافته اند.

تأمل:

1ـ باز موضوع را مبتنى مى كند بر «كلى» ها  كه معتقد است مفهوم هاى كلى در خارج وجود ندارند ليكن اعيان ثابته دارند. و همه اشياء قبل از آن كه وجود پيدا كنند بدون وجود و بدون صورت، در عالم «اعيان ثابته» بوده اند. كه واهى بودن و بى دليل بودن و خيالى بودن اين سروده ها و رؤياها، توضيح داده شد.

2ـ مشاهده مشاهده: حتى در مبناى خودش و بر اساس همان عالم اعيان ثابته نيز باز مسئله دور حل نمى شود. و سر جاى خود هست بل سر از تسلسل در مى آورد. شبيه اين كه فيلمى را براى شما نشان بدهند و از شما كه مشغول تماشا هستيد و از صحنه فيلم مورد تماشاى شما (يك جا وبا هم) باز فيلمى بردارند و در وقت ديگر آن فيلم و آن داده اول را همراه تماشاى شما، باز نشان دهند، از نو همين تماشاى دوم نيازمند يك فيلم بردارى از شما و از صحنه فيلم (با هم) و نيز از صحنه قبلى و شما است، كه فيلم بردارى شود و باز به شما نشان داده شود و باز دوباره و باز دوباره از نو….

3ـ خواجه پارسا از مسئله غفلت كرده و همچنين  شرح فارسى مشكل محى الدين را در اين جا در نيافته و تقلاى او را براى حل اين دور، دريافت نكرده وتنها به آوردن متن و عبارت هاى قيصرى به صورت عربى و بدون ترجمه، كفايت كرده و يك كلمه هم در اين مورد توضيح نداده است و همچنان رد شده است. با اين همه حضرت ايشان به عنوان بزرگترين محى الدين شناس و تصوف شناس امروز شناخته مى شوند.

محى الدين خود توجه دارد كه توجيهش كافى نيست و «دور» سر جاى خودهست و توجيه او سر از تسلسل در مى آورد. لذا مى گويد:

ـ فبهذا القدر نقول: ان العناية الا لهية سبقت لهذا العبد بهذه المساوات فى افادة العلم: تنها همين قدر مى گويم كه عنايت خدا در مورد اين عبد بر اين مساوات (مساوى بودن علم صوفى با علم خدا) سبقت قضا و قدرى، يافته است در اين علم دادن.

توضيح: با اين عبارت دست از «مشاهده مشاهده» بر مى دارد و تنها مى ماند «مشاهده». و ادعاى «مساوات علم صوفى با علم خدا».

ـ و من هنا يقول اللّه تعالى «حتّى نعلم» : و به دليل همين «مساوات»، خداوند در قرآن مى گويد: «حتى نعلم».

توضيح:

1ـ آيه163 سوره بقره مى فرمايد «و ماجعلنا القبلة التى كنت عليها الّا لنعلم من يتبع الرسول». و آيه 21 سوره سباء در مورد شيطان مى فرمايد «و ما كان له عليهم من سلطان الّا لنعلم من يؤمن بالاخرة» و آيه 31 سوره محمد(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد «و لنبلونّكم حتى نعلم المجاهدين منكم».

2ـ محى الدين مى گويد: خدا كه همه چيز را مى داند نيازى به اين آزمايش ها ندارد، پس مرادش اين است كه شما را آزمايش مى كنيم تا بندگان ما بدانند شما چگونه آدمى هستيد. و علم بندگان را علم خود مى نامد. پس علم بنده مساوى علم خدا است. مى گويد:

ـ و هى كلمة محققة المعنى ماهى كما يتوهمه من ليس له هذا المشرب: و اين كلمه (حتى نعلم) به معنى حقيقى آمده (نه به معنى مجازى) و نيست آن طور  كه غير صوفيان توهم كرده اند.

تأمل:

1ـ مراد از «مساوات» در عبارت محى الدين مساوى بودن در كمّيت يا كيفيت نيست، اين معنى عرفى كلمه مساوات است. مراد او معناى فلسفى «مساوات» است كه به معنى «عين هم بودن»، «يكى بودن»، «يك چيز بودن» است يعنى علم صوفى همان علم خداست. و علم هر بشر همان علم خداست، ليكن صوفى والامقام همه علوم خدارا دارد تنها فرقش در آن «عنايت» استـ همان عنايت كه خود محى الدين در آن گير كرد و بالاخره رهايش كردـ و اين گفته او وقتى درست مى شود كه اصل پايه اى بينش او يعنى «وحدت وجود» به اثبات برسد، كه اثبات آن محال است همان طور كه اساس وحدت وجود محال است. و در طول اين كتاب آثار سخيف اعتقاد به وحدت وجود را مشاهده كرديم كه نه توحيد را باقى مى گذارد و نه هيچ چيز ديگر را. و لازمه آن موهوم دانستن همه چيزهاى واقعى، است. و موجب مى شود كه خداى صوفيان غير فاعل، تماشاگر محض، متموج، متجلى بالذات، متغير الذات و متغير الوجود و… باشد.

2ـ از لحن خود محى الدين پيدا ست كه حتى در نظر او معنى مجازى از قوت بيش ترى بر خوردار است. زيرا آن چه در لغت «حجت» است فهم عرف، و كاربردى است كه عرف به كار مى برد، نه «اهل يك مشرب». مثلا در زبان فارسى، عمل و فهم عشاير فارس نژاد و فارسى زبان، حجت است حتى استعمال و فهم مردم (مثلا) تهران به اندازه عشاير يا جامعه هاى ساده روستائى، حجيت ندارد. تا چه رسد به محاورات درون گروهى يا ميان گروهى.

قرآن با زبان طبيعى مردمى آمده نه با زبان تخصصى قشر خاص يا اهل فن خاص، نه منطق قرآن دچار «جراحى» است و نه ادبيات آن.

اساس اين موضوع مهم را در «نقد مبانى حكمت متعاليه» توضيح داده ام.

خود محى الدين به طور ندانسته جمله خوبى را آورده است «من ليس له هذا المشرب» اين جمله نشان مى دهد كه تنها يك گروه خاص بنام صوفيان آن هم نه همه صوفيان بل تنها «پيروان تصوف عربى» و «مشرب محى الدين» اين آيه ها را بدين گونه تفسير مى كنند.

پس معنى آيه هاى فوق اين است «تا معلوم همگان شود كه…»  يا «تا روشن شود كه..» و ربطى به علم خدا ندارد.

اين سخن محى الدين در نظر هر اديب و متخصص در ادبيات، يك سخن كودكانه است.