دعا بر مستعجل و ولايت فقيه

دعا بر مستعجل و ولايت فقيه:

محى الدين در عبارت هاى پيش دو نوع دعا را مرجوح و نازيبا دانست: دعا براى يك نعمت معين و دعا براى نعمت مستعجل. و در قبال آن دعا بر غير معين و غيرمستعجل را ستود.

صوفيان براى اين باورشان هماره با حضرت سليمان در افتاده اند كه چرا گفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَد مِنْ بَعْدِي» [1]، حتى حديث ساختند كه چون او دعاى مستعجل كرده بهشت او در آخرت از رونق اندك (هم كماً و هم كيفاً) برخوردار خواهد بود. و نيز گفته اند او آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواهد بود كه به بهشت وارد مى شود و… حتى نسبت حسادت به او دادند كه نمى خواهد كسى بعد از او مانند ملك و قدرت او را داشته باشد.

مى گويند دعاى سليمان به دليل اين كه سريان وجود خدا در وجود او قوى بود (به قول امروزى ها از ولتاژ بيش تر و شديدتر برخوردار بود زيرا كه پيامبر و خليفه بود و «استعداد» داشت) مستجاب شد و ملك مستعجل كه حكومت بر سرتاسر جهان بود، به او رسيد.

صوفيان آن قدر به رؤياهاى خود مشغول شدند، هيچ كارى در تاريخ و علم تاريخ نكردند. نمى دانند كه سليمان تنها به بنى اسرائيل و سرزمين فلسطين حكومت كرده نه سراسر دنيا. وقتى كه بلقيس ملكه يمن با او ازدواج كرد يمن نيز جزو قلمرو او محسوب گشت و حكومت سليمان در اين تكه دور افتاده از مركز قدرت او، با ايران در خليج هم مرز شد.

و چون هميشه دچار خيال پردازى هستند و مانند محى الدين «وهم» را «سلطان اعظم» مى دانند، هرگز فكر نكردند حكومت بر كره زمين براى سليمان چگونه ممكن است آن هم در آن روزگاران فاقد امكانات اوليه ارتباطى، تاريخ زندگى سليمان(عليه السلام) با تمام جزئياتش درست مثلاً مانند حكومت ساسانيان در ايران، روشن و در دست است، همسايه شمال شرقى او تمدن بزرگ و حكومت مقتدر بين النهرين بود. در مغربش نيز با تمدن عميق و حكومت بزرگ مصر همسايه بود. صوفيان مى دانند هرچه بر عرض و طول حكومت سليمان بيفزايند به همان ميزان دنياطلبى و دعاى مستعجل كردن او فراز مى شود (البته به نظر خودشان).

سليمان سمبل وحدت سياست و ديانت است، و صوفيان معتقد به جدايى سياست از دين، آنان رياست سياسى اجرائى را به خلفا و شاهان واگذار كرده بودند و در مقابل رياست دين را تحت عنوان «اولياء الهى» به خود اختصاص داده بودند و اين معامله ابدى آنان با شاهان است بر سر تقسيم ولايت ائمه طاهرين، لذا با عبارات ظريف و ليبرالانه هميشه سليمان را زير انتقاد قرار داده اند. در واقع صوفيان ولايت اجرائى شاهانى را كه ادعاى ولايت معنوى نداشتند مى پذيرند و چون سليمان هم مدعى ولايت اجرائى بود و هم مدعى ولايت معنوى و روحانى، لذا با او سخت درگير هستند. و چون ائمه طاهرين نيز هر دو ولايت را از آن خود مى دانستند، صوفيان در كل تاريخ شان ميانه خوبى با اهل بيت(عليهم السلام)نداشتند، همان طور كه مشروح اين مسئله را در مباحث پيش ملاحظه فرموديد.

تو خود حساب ولايت فقيه را در نظر آنان، بخوان از اين مجمل.

برگرديم به ادامه بحث محى الدين در مورد دعا:

عبادت احرار:

ـ و من هذا الصّنف من يسأل لا للاستعجال، و لا للامكان: در ميان اين صنف كسانى هستند كه نه دعاى مستعجل مى كنند و نه براى آن امكان (امكان منوط بودن برخى عطايا به دعا).

ـ و انّما يسأل امتثالاً لامر اللّه فى قوله تعالى «ادعونى استجب لكم» فهو العبد المحض: و اينان تنها براى امتثال امر خدا دعا مى كنند كه فرموده «بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را» و اين است «بنده محض».

و ليس لهذا الدّاعى همّة متعلقة فى ما يسأل فيه من معين او غير معين و انّما همّته فى امتثال اوامر سيده: و براى چنين دعا كننده اى آنچه مى خواهد، مورد همت و اهميت نيست. خواه خواسته اش معين باشد يا غير معين.

تأمل: 1- ظاهر سخن محى الدين شيرين و دل چسب است. اين موضوع امروز در عرصه فرهنگى ما به شدت ترويج مى شود بانوان محترمى كه جلسات زنانه را اداره مى كنند از اين قبيل سخنان زياد مى گويند «عبادت محض براى خدا نه براى ترس از دوزخ و نه براى رسيدن به بهشت». شگفت است شخص زيركى مثل محى الدين اين قدر مخاطبان خود را ساده لوح مى داند كه اين چنين سخن با «مصداق نقض غرض» مى گويد.

اين دعا كننده به بخش اول اين تكه از يك آيه عمل كرده است خدا فرمان داده «ادعوا» او هم دعا كرده است صرفاً براى اطاعت امر، اما چون در حقيقت چيزى از خدا نمى خواهد بخش دوم آيه را عاطل گذاشته است كه «استجب لكم» آيا (نعوذ باللّه) اين جمله در آيه لغو است؟ غير مهم است؟ بى اهميت است؟! آيا عطاى خدا بى اهميت است؟ يا كار و اجابت كردن خدا غير مهم است؟!. آيا كسى سالك اين راه باشد «سالك» است يا جاهل و نادان؟ـ؟.

2. مطابق آن اصل كه در نظر محى الدين بس مهم است و از پايه هاى خداشناسى و به اصطلاح عرفان و معارف مكتب اوست كه «نمى شود و نبايد اسمى از اسامى خدا معطل و بى مظهر بماند» (و به همين دليل او و شاگردش قيصرى «خدا را نيازمند مخلوقات» دانستند و در فص آدمى، خوانديم) اين دعا كننده اسامى «معطى»، «فيّاض»، «رزّاق»، «شافى» و… خدا را تعطيل نمى كند يا دستكم به سهم خود، عاطل نمى كند؟! چرا به قول محى الدين در اين مورد به نياز خدا (!) پاسخ نمى دهدـ؟ چنين عبدى عبد محض نيست بل عبد حسود و خسيس است كه حتى با خود خدا نيز سخاوت مندانه برخورد نمى كند، از كمك و يارى كردن به خدا نيز، دريغ مىورزد.

3. گاهى برخى از صوفيان نوپديد مسئله را به جايى مى رسانند كه مى گويند عبادت به خاطر نجات از دوزخ و رسيدن به بهشت، نوعى شرك است. آيا محى الدين در اين سخن و اينان در اين سخن شان توجه ندارند كه چنين بنده اى در واقع به احساس «استغناء» رسيده و در نتيجه، در حال «طغيان» است؟ كه مى فرمايد «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى». اهل فن مى دانند كه برخلاف آن چه شايع شده اين آيه هيچ ربطى به ثروت ندارد. زيرا حرف «استـ» در اول «استغنى» حالت روحى و روانى «استغناء» يعنى «احساس بى نياز بودن» را، در نظر دارد. خواه منشأ اين احساس ثروت باشد يا قدرت، و يا احساس ايمان شديد در خود.

اگر بگوئيد مراد محى الدين اين است كه آن داعى مى خواهد همه چيز را در اختيار خدا قرار دهد و تسليم محض باشد، پاسخش را خود محى الدين داده و گفت: «معين او غير معين» يعنى اين دعا كننده، غير معين را نيز از خدا نمى خواهد. يعنى حتى نمى گويد خدايا آن چه مصلحت من است آن را در حق من انجام بده. تسليم محض بودن يا همراه با خواستن است يا مصداق استغناء. و شكل سوم ندارد.

اگر همراه با خواستن و دستكم خواستن با قلب باشد، با سخن محى الدين نمى سازد، و اگر با آن همراه نباشد قهراً و طبعاً و طبيعتاً مصداق احساس بى نيازى و طغيان است.

اين نه معناى «تسليم بودن» است و نه معناى «تفويض الامور الى اللّه» است و نه معناى «صبر در بلايا» پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كنار على و فاطمه و حسنين(عليهم السلام)، از هيبت دوزخ گريه مى كند، على در دعايش مى لرزد و مى سوزد، امام سجاد(عليه السلام) آن همه از خدا مى خواهد و… و… پيامبران «ربّ زدنى علماً» مى گويند. جناب صوفى چيزى نمى خواهد!.

مى گويد: ـ فاذا اقتضى الحال السؤال سأل عبوديةً، و اذا اقتضى التفويض و السّكوت سكت: اين عبد محض، آن گاه كه حال اقتضا كند دعا مى كند و مى خواهد (نه اين كه واقعاً چيزى از خدا بخواهد بل:) صرفاً به خاطر عبوديت (و امتثال)، و وقتى كه حال، تفويض و سكوت را اقتضا كند ساكت مى شود.

فلسفه و عرفان اهل بيت(عليهم السلام) مى گويد: عبد اگر بتواند نبايد يك لحظه هم از خواستن از خدا دست بردارد ليكن توقع نداشته باشد كه خداوند همه خواسته هاى او را برآورده كند. و تأكيد مى كند كه همه چيز را از خدا بخواهيد حتى براى پاره نشدن يا اصلاح بند كفش تان. اساساً عبوديت يعنى دعا كردن حتى: ذكر و تسبيح گفتن هم براى خواستن است دستكم درصدد است كه با تسبيح گفتن بر كمال اعمال و ايمان خود بيفزايد.

چند آيه درباره دعا: 1ـ وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ ـ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ـ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً ـ وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الُْمحْسِنِينَ ـ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ ـ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ ـ وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ ـ وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرّ ـ وَ زَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرّ ـ قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ ـ أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ ـ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً ـ فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ـ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ ـ و…

توضيح: 1ـ لطفاً به تعبيرهاى: تضرّعاً و خفية ـ خوفاً و طمعاً ـ رغباً و رهباً، توجه فرمائيد.

2ـ در هيچ جايى از قرآن «حبّاً و عشقاً» نيامده.

3ـ در هيچ جايى از قرآن نيامده كه به خاطر صرفاً «امتثالاً لامره» دعا كنيد. زيرا چنين چيزى از جهتى «دَور» است و از جهتى «تحصيل حاصل» و از جهت ديگر «مصادره به مطلوب» است.

4ـ اين گونه برخورد يعنى برخورد صرفاً امتثالى، حكمت و فلسفه وجودى اوامر الهى را از بين مى برد: نماز فقط به خاطر اين كه خدا امر كرده، همين طور جهاد، و همچنين حج و روزه و… بل بايد به حكمت اوامر نيز توجّه شود، به آن چه از اطاعت اوامر در زندگى دنيوى و اخروى حاصل مى شود، به لزوم و ضرورت ايجاد اين اعمال در خارج، در امور فردى و اجتماعى نيز، بايد توجه شود. اساساً هر دعا و عبادت براى گرفتن يك نعمت، براى رسيدن به يك خوبى، براى تكامل بخشيدن به خود و جامعه و جهان است و كمال نهايتى ندارد.

هر روز مى گوئيم «اللّهم صل على محمد و آل محمد» يعنى خدايا باز هم به محمد(صلى الله عليه وآله) و آل او بده، باز هم بده، باز هم بالا ببر، باز هم بهشت شان را عالى تر كن. پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنوز هم نيازمند است هنوز هم محتاج است هنوز هم مى تواند هم خودش در كمال بالاتر رود و هم بهشتش عالى تر شود. از قضا انسان هرچه اكمل تر شود نيازها را بيش تر احساس مى كند، درجات كمال بيش ترى را در پيش رو مشاهده مى كند.

خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بهشتش الى الابد به كمال برود باز درجات باقى مانده بيش از درجات نايل شده اش خواهد بود. اين نه به اين معنى كه آن حضرت را (نعوذ باللّه) كوچك بدانيم بل به اين معنى كه خدا بس بزرگ و عظيم و بى نهايت است و نعمت هاى او پايان ندارد اين جاست به تكرار گفته ام خداى صوفيان بس كوچك، قابل وصول، قابل معاشقه است.

صوفيان با اين كه مدعى سير و سلوك اند، راهى كه در سير و سلوك طى مى كنند بس كوتاه و به زودى تمام شدنى است.

دعاى توخالى و اجوف، دعائى كه در آن به يك «خواسته» توجه نباشد يا در آن به «خواسته» اهميت داده نشود، در بينش اسلام دعا نيست بل مصداق «سفاهت» است و خداوند سفيهان را دوست ندارد. بل همان طور كه گفته شد مصداق «استغناء» و طغيان است گرچه دعا كننده در لباس عارف، درويش، عابد و زاهد باشد. بلى درست است «استغناء» و «طغيان» مصداق اتم سفاهت است.

پيامبران خوفاً و طمعاً، رغباً و رهباً دعا مى كنند اما حضرات صوفيه به اين گونه دعاها افتخار نمى دهند. اين جوكيات هندى را داشته باشند و به آن معتقد باشند، اما چرا نام اين را اسلام مى گذارند!؟! چرا مسلمانان را منحرف مى كنند!؟!.

حضرات گمان مى كنند كثرت دعا نوعى فضولى است. چنين بينشى نشان مى دهد نه خدا را شناخته اند و نه عبوديت را. يا گمان مى كنند كه كثرت دعا وقت خدا را گرفتن است آن قدر از اين سخنان گفته اند و آن قدر اين موضوع را تبليغ كرده اند حتى بازى گران سينما نيز تحت تأثير آن قرار گرفته اند خانم كتايون رياحى در يك مصاحبه مى گويد: من وقت خدا را براى خواسته هاى كوچك نمى گيرم.

چند حديث: 1ـ سُئل اميرالمؤمنين(عليه السلام): اىّ الكلام افضل عنداللّه عزّوجلّ؟ قال: كثرة ذكره، و التّضرع اليه و دعاؤه.

امام باقر(عليه السلام): ما من شىء احبّ الى اللّه من ان يُسأل: هيچ چيز براى خدا محبوب تر از اين نيست كه از او خواسته شود.

از امام باقر پرسيدم معنى آيه «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ» را. فرمود «الاوّاه الدّعاء» : اوّاه يعنى زياد دعا كننده.

4ـ قال رسول اللّه ما من شىء اكرم على اللّه تعالى من الدّعّاء: هيچ چيزى در پيش خدا ارزشمندتر از دعا نيست.

امير المؤمنين(عليه السلام): احبّ الاعمال الى اللّه سبحانه فى الارض الدّعاء، و افضل العبادة العفاف.

قال الصّادق(عليه السلام): من لم يسأل اللّه من فضله، افتقر: هر كس از فضل خدا نخواهد فقير مى شود.

توجه: فضل خدا تنها در مال دنيا نيست و نيز فقر فقط فقر مالى نيست. فقر علمى، فقر ايمانى، فقر در كمال و…

امير المؤمنين(عليه السلام): الدعا مفتاح الرّحمة و مصباح الظّلمة: دعا كليد در رحمت و چراغ ظلمات است.

8ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): لا تعجزوا عن الدّعا فانّه لم يهلك مع الدّعاء احد، و ليسأل احدكم ربّه حتّى يسأله شسع نعله اذا انقطع، و اسألوا اللّه من فضله فانّه يحبّ ان يُسأل: از دعا كردن عاجز نباشيد، زيرا كسى كه با دعا دمساز است هرگز هلاك (منحرف) نمى شود، و هر كدام از شما از خدا بخواهد حتى بند كفشش را وقتى كه آن پاره مى شود.

رسول خدا فرمود: انّ اللّه يحبّ الملحّين فى الدعا: خداوند دوست دارد كسانى را كه در دعا اصرار مىورزند.

توضيح: به اصطلاح، ول كن معامله نيستند، هماره مى خواهند مصرّانه هم مى خواهند.

10ـ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) فرمود: يدخل الجنّة رجلان كانا يعملان عملاً واحداً فيرى احدهما صاحبه فوقه، فيقول: ياربّ بما اعطيته و كان عملنا واحداً…؟ فيقول اللّه تبارك و تعالى: سألنى و لم تسألنى. ثم قال: سلوا اللّه و اجزلوا فانّه لا يتعاظمه شىء: دو كس وارد بهشت مى شوند يكى مى بيند كه بهشت و مقام آن ديگرى اعلاتر است، مى گويد: خدايا حكمت چيست كه به او بيش از من داده اى در حالى كه اعمال هر دومان يك و مساوى بود، خداوند مى فرمايد: او دعا مى كرد و «خواسته» داشت تو دعا نكردى و خواسته نداشتى. سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: دعا كنيد، از خدا بخواهيد هيچ خواسته براى خدا سنگين نمى آيد.

و ده ها بل صدها حديث ديگر، بل كل اسلام بر اين اساس مبتنى است.

اين حديث ها، بحار، ج 90، ابواب الدعا.

تذكّر: عبارت محى الدين را از نو به ياد آوريد كه گفت «و ليس لهذا الداعى همّة متعلقة فى ما يسأل فيه».

اما اسلام همه سعادت، همه كمال، همه ايمان، همه خودسازى، همه تزكيه و همه و همه چيز را در دعا و «خواستن» مى داند.

بينش فلسفه قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) اين است و بينش محى الدين آن. و اين دو بينش يكصد و هشتاد درجه با هم در تقابل اند بل در واقع دو دين جدا، و دو آيين كاملاً متضاد هم، هستند.



[1]ـ ص، 35.