خليفه، عقل اول و ولايت

خليفه، عقل اول و ولايت:

خدا، جهان و اشياء جهان، انسان. محى الدين جهان و اشياء آن را مظهر بل تجسم اسماء اللّه، مى داند و آن را «عالم كبير» مى نامد. و انسان را عصاره و خلاصه شده جهان مى داند. و سمبل اعلاى انسان را «انسان كامل» مى نامد. گاهى از معنى انسان كامل با «غيب عالم» تعبير مى كند. و گاهى از همين انسان كامل كه غيب جهان هم هست با «آدم» تعبير مى كند. گاهى مرادش از آدم حضرت آدم است و گاه ديگر يك «حقيقت كلى» است. و گاهى مرادش از اين آدم كه حقيقت كلى باشد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است. و همچنين همه اين معانى را در مورد خليفه نيز دارد.

البته هيچ كدام از اين تعبيرها و اصطلاح سازى ها ريشه اى در اسلام ندارد. به ويژه در مورد «خليفه» كه در مبحث «انسان خليفه خداست؟» گذشت.

در اين جا كه مى گويد «و الخليفة غيب» به تمام اين معانى مى شود تفسير كرد. اما قيصرى شاگرد پرآوازه مكتب او، در اين جا مسئله را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى كشاند و آن حضرت را واسطه فيض، ميان خدا و عقل اول (ارسطوئى) و ساير ارواح قرار مى دهد و در آخر مسئله خلافت و غيب عالم بودن را به «قطب» هاى صوفيان مى رساند. اكنون خلاصه گفتار او:

انسان كامل مظهر كمالات حقيقت انسانيه است او خليفه خدا و مدبّر عالم است چون حقيقت او هميشه غيب عالم است گر چه او در ظاهر نيز به صورت يك فرد انسان باشد. او هم غيب عالم جسمانى است و هم غيب عالم روحانى. زيرا آن چه از خدا به عقل اول يا به ديگر ارواح، فيض مى شود به توسط اوست. همان طور كه فرمود: «اول ما خلق اللّه نورى» : اولين چيزى كه خدا آفريد نور من بود. يعنى نور تعيّنى و حقيقت من كه همان عقل اول است.

تأمّل: 1ـ پيش تر به شرح رفت كه همه مانورهاى صوفيان روى كليات ذهنى است از قبيل حقيقة انسانية، و براساس «اصالة الذهن» و بى ارزش بودن بل خيالى بودن عالم واقعى خارجى، است. همه اين سخنان فرض به دنبال فرض، آن هم فرض هاى تخيلى، است.

2ـ از جانبى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را واسطه ميان خدا و عقل اول، مى داند كه فيض را از خدا مى گيرد و به عقل اول و ساير ارواح مى دهد و از جانب ديگر خود آن حضرت را عقل اول، مى داند. يك تناقض در يك عبارت دو سطرى…!

3ـ در مبحث «فيض اقدس و فيض مقدس» بى پايه بودن نظريه صوفيان در مورد فيض، شرح داده شد.

4. در همان مبحث بيان گرديد كه نور آن حضرت اولين «مخلوق» است نه آن اولين پديده كه خمير مايه كائنات است زيرا آن اولين پديده اساساً خلق نشده بل «ايجاد» شده است. و نه «صادر» شده است.

به نظر قيصرى و محى الدين اين خليفه (كه گاهى حقيقت محض است و گاهى به صورت فرد انسان در مى آيد) مظهر خدا است و ساير اشياء نيز مظهر خليفه هستند. پس خليفه از جهتى مربوب و از جهت ديگر ربّ ساير اشياء است.

و چون از جهت ديگر مجموع كائنات مظهر خدا نيز محسوب مى شوند پس خليفه از اين جهت مربوب ساير اشياء نيز هست. و به اين جهت او مى آيد و با «قطب»  رئيس صوفيان ـ بيعت مى كند.

قيصرى مى گويد: محى الدين در «فتوحات مكيه» گفته است «اول ما يبايع القطب هو «العقل الاول ثم من يليه فى المرتبة» : اول كسى كه با قطب بيعت مى كند عقل اول، است سپس آن كه در مرتبه بعدى قرار دارد و همچنين ارواح يكى پس از ديگرى با قطب بيعت مى كنند.

و مى افزايد: شيخ (محى الدين) كتابى نوشته نام آن را «مبايعة القطب» گذاشته و در آن مشاهده خود از تشريفات بيعت همه ارواح با قطب، را نوشته است و نيز پرسش هاى ارواح از قطب و پاسخ قطب به آن ها را آورده است.

تأمّل: 1ـ پس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با قطب صوفيان بيعت مى كند، وقتى كه او مى ميرد و صوفى ديگر به مقام قطبى مى رسد باز مى آيد با او نيز بيعت مى كند و همچنين… و ترديدى نيست كه يكى از اين قطب ها خود محى الدين بوده است و مراد محى الدين در اصل خود خودش است و همه رديف كردن الفاظ زيبا و پر طمطراق و بى ارزش كردن واقعيات و اصالت دادن به ذهنيات و تخيلات ذهنى و… همگى براى اين است كه حقيقت هستى و جهان و همه چيز، وارونه شود تا حضرت محى الدين بر كرسى قطبى و سرير خلافة اللّهى بنشيند، روح رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ساير انبياء و نيز ملائكه همه در حضور او ايستاده و با او بيعت كنند.

اينك من در مورد محى الدين و پيروانش چه بگويم؟ چه بنويسم؟ بنويسم او خدا، عالم، انسان، حقيقت، انسانيت، قرآن، پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و همه مقدسات را بازيچه هوس هاى خود قرار داده است، آن وقت سر و صداى صوفيان نو پديد كه «عشّ آل محمد» را تسخير كرده اند بلند مى شود و تكفيرم مى كنند. نه. نه، من نمى نويسم خواننده خود همين صفحه 204 ج اول شرح قيصرى، انتشارات انوار الهدى را بخواند و خودش قضاوت كند و آن چه را سزاوار اين صوفى بزرگ مى داند، بنويسد خواه تنقيد و خواه تمجيد.

2ـ قيصرى كوتاه آمده، آن منظره اى كه محى الدين از تاج گذارى خود به عنوان، قطب و بيعت انبياء با خودش، تصوير مى كند، را شرح نداده است. شايد در آينده به آن نيز برسيم.

3ـ كشف و شهود كه نتواند انبياء را در صف واحد به خدمت بكشاند، فايده اى ندارد. (نعوذ باللّه ممن لا يخاف اللّه). اين است كشف و شهود مورد ادعاى حضرات عرفا (!). امت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را به چه خرافات و…، مشغول مى كنند!؟!

4. كسى كه به وجود ولىّ قائم حجة بن الحسن العسكرى قائل باشد و در عين حال به قطب و قطب هاى صوفيان كه در طول تاريخ بوده اند از آن جمله محى الدين، باور داشته باشد يا عقل ندارد و يا اطلاعى از عقايد دينى خود ندارد. در مبحث «ولايت» مشروحاً بيان كردم كه صوفيان ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را پخشوپلا مى كنند و مانند گوشت قربانى توزيع مى كنند تا خودشان آن را تصاحب كنند حتى از خود قيصرى آوردم كه مراد از «آل رسول» هر كسى است كه در سير و سلوك باشد نه اولاد آن حضرت.

براى يك سنّى مى شايد كه دچار توهمات و گرفتار طلسمات صوفيان شود و قطب هاى آنان را «اولياء اللّه» و يا «خلفاء اللّه» بنامد. اما يك فرد شيعه چگونه مى تواند همه سمت و نقش و حجيّت حجة اللّه را به محى الدين و امثالش بدهد. آيا ادعاى پوشالى كشف و شهود صوفيان، اين گونه ما را گول بزند و عقل مان را كور نمايد كه امام زمان مان را انكار كنيم؟!!!…!. انكار صريح و رسمىو علنى بهتر از اين باور، است كه به امام عصر(عج) معتقد باشيم اما او را از هر سمت و مقامى معزول بداريم. امامى كه ولايتش را محى الدين و مولوى غصب كرده اند، واسطه فيض و رحمت الهى بودنش را از او سلب كرده اند، جايگاه «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» ى او را به خودشان اختصاص داده اند حتى لقب «مهدى» را كه به اجماع سنى و شيعه لقب انحصارى اوست به ديگران داده اند، پس كار و نقش اين امام چيست!؟!. بگذار از نو اشعار مولوى را بياورم:

پس به هر دورى وليّى قائم است *** تا قيامت آزمايش دائم است

پس امام حىّ و قائم آن ولى است *** خواه از نسل عمر خواه از على است

مهدى و هادى وى است اى راه جو *** هم نهان و هم نشسته پيش رو بهتر است دنباله روان محى الدين و محى الدين ها، راه شان را مشخص كنند و (به قول سياسى ها) خطوط را مخلوط نكنند تا اين مردم شيعه بدانند مسيرشان كدام است.