خدا، انسان و دعا

خدا، انسان و دعا:

در فص آدمى به محور «وجودشناسى» بحث مى كرد. در اين فص ابتدا از نعمت هاى خدا شروع كرده و به «رابطه افعالى انسان با خدا» مى پردازد. و در اين رابطه افعالى و ارادى انسان، «دعا» را قبل از هر عبادت برگزيده است. اين گزينش نبوغ قوى و استعداد سرشار محى الدين را نشان مى دهد.

مى دانيم كه محى الدين براى گرفتن افكار صوفيان قبل از خودش، وارث خوب و دقيقى بوده است، افكار بايزيد بسطامى، جنيد بغدادى، حلاج، در تصوف محى الدين نقش پايه اى دارند. مى توان گفت او ابتكار اساسى و پايه اى ندارد غير از لبيكى كه به فارابى گفته است. فارابى به عنوان فيلسوف خشك ارسطوئى گامى به سوى تصوف برداشت محى الدين نيز از كانون تصوف به او لبيك گفته است و شايد بتوان ادعا كرد به همان ميزان كه فارابى به سوى تصوف قدم برداشت محى الدين نيز به همان ميزان به سوى ارسطوئيات رفته است.

به هر صورت، اين انتخاب محى الدين (علاوه بر اين كه دعا را در مركز روابط انسان با خدا قرار مى دهد و ديگر عبادت ها را به دور آن مى چيند سخت قابل توجه است) به ويژه از اين جهت كه سخن انسان به خدا، را قبل از سخن خدا به انسان، عنوان مى كند، داراى اهميت است.

با بيان ديگر: او ابتدا مى كند به «خواسته هاى انسان از خدا» نه به «خواسته هاى خدا از انسان». ترديدى نيست كه او در اين كتاب در مقام تبيين مسائل طريقت است و كارى با شريعت ندارد (و شريعت عبارت است از خواسته هاى خدا از انسان) پس بايد به او اين حق را داد. اما در اين كار طريقتى نيز گزينش دقيق و حساس را، انجام داده است و اين امتياز او وقتى روشن مى شود كه كارش با كار ديگر سران صوفيه مقايسه شود.

محى الدين به ويژه در فصوص، با روال منسجم پيش رفته است مطلب را از فاصله دورتر با مقدمه اى شروع مى كند كه خواننده تا به آخر مطلب نرسد، نمى داند كه او اين آهنگ را به كدام مقصد و هدف پايانى، شروع كرده است. او جداً پرهيز دارد كه حرف آخر را در اول بزند يا دست كم اصل و قانون «براعت استهلال» را در مقدمه رعايت كند، بل كاملاً روى اين قانون پا مى گذارد و مخاطب را به همراه خود مى برد بدون اين كه مخاطب اطلاعى از مقصد داشته باشد.

اين هنر بر عليه هنر (زيرا براعت استهلال از هنرهاى اساسى نويسندگى است) بر موفقيت او در تأثير گذارى روى خواننده اش، به شدت افزوده است كه شايد در اين مورد نيز از ديگر صوفيان ممتاز باشد.

در اين سبك كسى كه بدون اطلاع از مقصد او همراه او مى رود اگر آگاه ترين و آزاد انديش ترين فرد باشد، باز كاناليزه مى شود وقتى به خود مى آيد كه محى الدين او را كاملاً عوض كرده است. مخاطب قبل از آن كه همراه او شود يك فرهنگ وسيع از اسلام در نظر داشته و به گمانش در يك اتوبان بس عريض حركت مى كرده اينك طورى او را به پيش برده است كه گوئى همه قرآن و سنت و مجموع اسلام همين است كه محى الدين به قالب اين تونل در آورده است. گويى آن چه در ساير كتاب ها و متون آمده همگى عوارض و پيرايه هاى غير ضرور، بوده اند. درست مانند كسى كه به طور مداوم آن قدر در تونل راه برود تا حدى كه عالم وسيع بيرون، از ناخودآگاهش زدوده شود.

و اين است معجزه محى الدين كه به راستى مى شايد عنوان «سحر عظيم» به آن داد.

محى الدين از بركات اين نبوغ در كنار بهره جويى از اصطلاحات ساخته شده توسط صوفيان پيش از خود، و در كنار اين دو با استفاده از ارسطوئيات، توانست ابتدا تاج قطبيت را از دست ديگران در عرصه تصوف برگيرد و سپس به گستره تصوف در ميان جامعه سنيان به شدت بيافزايد. اما با مرور زمان از درخشندگى وى كاسته شد، پيچيدگى تصوف او و خشكى اى كه او به عنوان عنصرى بر عناصر تصوف افزوده بود با روح رؤيايى صوفيان كه در واقع جان مايه تصوف است، ناسازگاريش را نشان داد. و دو جريان «نقش بنديه» و «قادريه» همه مناطقى را كه او فتح كرده بود باز پس گرفتند.

شيخ عبدالقادر گيلانى (ف 561) حدود يك صد سال پيش از محى الدين مشرب تصوف خود را پايه گذارى كرد شعبات خوان گاه او از استرآباد تا گيلان، آذربايجان، آناتولى، عراق و سوريه، داير بودند كه تصوف محى الدين با كوشش صدر قونوى، عبدالرزاق قاسانى، قيصرى ها و… با مركزيت تبليغى خوانگاه قونيه همه مناطق مذكور را به علاوه خوارزم، تاجيكستان تا نزديكى هاى ديوار چين برگرفت و جنبش هاى حروفيه، نقطويه، بكتاشيه، «تومان توكدى»، «چراغ سوندرن»، شيطان پرستان و يزيديان از انديشه هاى تصوف او در مناطق ياد شده (از تنگه دارد انل تا انتهاى تركستان) به صورت فرقه هاى بزرگ و كوچك پيدايش يافتند كه افراط كارى هاى شان لطمه ديگرى بر رونق تصوف محى الدين زد. افراط كارى هايى كه چاشنى شان در انديشه خود محى الدين، بود. تصوف قادرى از نو در مناطق آذربايجان، فارس، عراق، اناتولى جان گرفت. و در مناطق خوارزم و تركستان اصلى، خوان گاه «نقش بنديه» با مسلك و مشرب نوين و ويژگى هاى خود، توسط بهاء الدين محمد بخارى نقش بند (ف 791) تأسيس گرديد. و در كنار قادريه در همه مناطق مذكور گسترش يافت. بدين سان تصوف محى الدين افول كرد. تا امروز، كه ماها از نو مجذوب آن مى شويم! با اين كه شيعه هم هستيم!.

سخن در نبوغ معجزه گر و سحرآساى محى الدين بود. كه او مخاطبش را به همراه خود مى برد بدون اين كه شخص همراه، از مقصد او اطلاع داشته باشد و وقتى به خود مى آيد كه كاناليزه شده و محى الدين شخصيت فكرى او را كاملاً عوض كرده است. اما آنان كه در طول اين هفت قرن آثار او را مطالعه كرده اند و با آگاهى قبلى از مقصد او با نوشته هاى او همراه شده اند شخصيت شان محفوظ مانده و با تأييد نبوغ و استعداد او، پيرو او نشده اند. و اين موضوع بس مهم است. زيرا پيرو بودن با تأييد نبوغ، فرق دارد. انسان از جانبى بايد اهل تحقيق و مطالعه باشد و بياموزد و از جانب ديگر بايد خودش را بپايد كه هر صاحب انديشه اى شخصيت او را عوض نكند.

در اين مسئله در مقابل نوابغ غربى تقريباً امتحان مطلوب داده ايم اما مثل اين كه بعضى از ماها در مورد محى الدين دچار اشتباه عميق و پيچيده شده ايم، نبوغ و استعداد او را با حقانيت او عوضى گرفته ايم، بايد به هر زحمتى و به هر قيمتى تمام شود، اين خطر از شيعه اهل بيت(عليهم السلام) رفع شود. و اين بت شكسته شود و گرنه نسل هاى آتى آن چه كه نخواهند دانست، تشيع و اصول اعتقادى شيعه است.

انسان تأثيرپذير است و هميشه شخصيت انديشه اى او در خطر است و منشأ بروز اين همه فرقه ها، تنها از همين زمينه است به ويژه وقتى كه صورت يك حركت اجتماعى يا گروهى به خود بگيرد، حتى حيوانات هوشمند نيز در اثر تمرينات و تعليمات تغيير شخصيت مى دهند.

شخص محترمى بود كه او را عمو كبلائى مى گفتند. خدا رحمتش كند. عمو اسبى داشت، آن قدر اين اسب را روزهاى پنج شنبه به هفته بازار برده بود تا بفروشد، كه حضور در ميدان هفته بازار، براى اسب به يك شخصيت ناخودآگاه تبديل شده بود. روزى عمو قصد سفر داشت دستور داد اسب را زين و يراق كنند. به اطلاعش رسانيدند كه اسب آماده است. عمو از اطاق بيرون آمد اما لحظاتى در حياط درنگ كرد وقتى به كوچه آمد كه از اسب خبرى نيست. عمو هر ساعت بيش از پيش دل نگران و عصبانى مى شود همه برنامه هاى آن روزش برهم خورده، هنگام عصر همسايه سوار بر اسب پيدا مى شود. عمو با تندى به او مى گويد: آخه اين هم شد انسانيت، اسب را بردى همه كارهاى من را به هم ريختى ـ!؟!.

همسايه كه با قيافه شاد و بشاش از راه رسيده بود، اخم درهم كشيد: كبلائى اين هم شد قدردانى، اسبت را آوردم وگرنه مى رفت گم مى شد يا مى بردندش، من آن را در هفته بازار در همان جاى هميشگى اش يافتم.

عمو كبلائى ماجرا را فهميد و با شرمندگى گفت: آها امروز پنج شنبه است اين اسب به پنجشنبه بازار عادت كرده.

برگرديم به سخن محى الدين:

ـ كما انّ منها ما يكون عن سؤال فى معيّن، و عن سؤال فى غير معين: چنان كه (نعمت ها باز به دو دسته تقسيم مى شوند) برخى از آن ها به وسيله دعا در معين، به دست مى آيد و برخى ديگر به وسيله دعا در غير معين حاصل مى شود.

ـ سواء كانت الاعطيّة ذاتيةً او اسمائيّةً: خواه نعمت يك عطيّه ذاتى باشد و خواه اسمائى.

قيصرى: تقسيم اول (ذاتى و اسمائى) از جهت فاعل (خدا) بود و تقسيم دوم از جهت قابل (بنده) است.

ـ فالمعيّن كمن يقول «يا ربّ اعطنى كذا» فيعيّن امراً ما لا يخطر له سواه: پس معين، مانند كسى كه مى گويد «پروردگار من به من بده فلان چيز را» پس در دعايش خواسته خود را تعيين مى كند خواسته اى كه غير آن برايش مهم نيست.

ـ و غير المعين كمن يقول «يا ربّ اعطنى ما تعلم فيه مصلحتى» : و غير معين، مثل كسى كه مى گويد پروردگار من به من بده آن چه را كه مى دانى مصلحت من است.

ـ من غير تعيين لكل جزء من ذاتى من لطيف و كثيف: بدون اين كه هر جزء را تعيين كند خواه خواسته اش لطيف باشد و خواه كثيف.

توضيح: 1ـ خواسته اش كلى و غير معين است. او آن چه را مى خواهد كه خدا برايش مصلحت بداند.

حتى تعيين نمى كند كه از لطايف و روحانيات مى خواهد يا از كثيف (فشرده= ماده)ها مى خواهد.

نسخه بدل: عبارت اخير در بعض نسخه ها چنين آمده است «لكل جزء ذاتى من لطيف و كثيف». قيصرى اين نسخه را برگزيده و روى آن مانور صوفيانه داده است.

دعا كنندگان از ديدگاه ديگر باز دو گروه اند:

ـ و السائلون صنفان:… و خواهندگان دو گروه اند:

ـ صنف بعثه على السؤال الاستعجال الطّبيعى فان الانسان خلق عجولا: گروهى را خصلت طبيعى عجله به دعا كردن بر مى انگيزاند. زيرا انسان عجول آفريده شده.

ـ و الصّنف الاخر بعثه على السؤال لمّا علم انّ ثّمة اموراً عند اللّه قد سبق العلم بانّها لا تنال الّا بعد سؤال: گروه ديگر انگيزه شان در دعا اين است كه چون مى دانند يك سرى امور در نزد خدا هست علم خدا در مورد آن ها سبقت گرفته كه به دست نخواهد آمد مگر با دعا.

ـ فيقول فلعلّ ما نسأله سبحانه يكون من هذا القبيل: اين گروه مى گويند: شايد اين خواسته ما از اين قبيل، باشد.

قيصرى: يعنى اينان مى دانند كه برخى نعمت ها هست كه حصول آن ها مشروط به دعا و خواستن، است. و برخى ديگر بدون دعا نيز اعطا مى شوند:

ـ فسؤاله احتياط لما هو الامر عليه من الامكان: پس دعاى شان جنبه احتياط دارد به جهت امكان مشروط به دعا بودن.

تذكر: در نسخه دارالاعتصام به جاى «فيقول»، «فنقول» آمده كه صحيح نمى باشد.

ـ و هو لا يعلم ما فى علم اللّه، و لا ما يعطيه استعداده فى القبول: و او (صنف دوم) نمى داند در علم خدا چه گذشته است. و نيز نمى داند در اجابت دعا، استعدادش چه قدر كاربرد دارد.

ـ لانّه من اغمض المعلومات الوقوف فى كل زمان فرد على استعداد الشخص فى ذلك الزمان: زيرا دانستن استعداد خود در هر وقت معين،  كه در كدام وقت استعداد آمادگى دارد و در كدام وقت ندارد ـ از مشكل ترين معلومات است.

شرح: پس او دو چيز را نمى داند: 1. آيا عطيه مشروط به دعا است يا نه. 2. خودش در اين وقت كه دعا مى كند استعداد قبولى را دارد يا نه. ليكن چيز سومى را مى داند: استعدادش براى اصل دعا، بوده است كه توانسته دعا كند:

ـ و لو ما اعطاه الاستعداد السؤال ما سأل: و اگر استعدادش او را براى دعا برنمى انگيخت، دعا نمى كرد.