حكيم و متكلم

حكيم و متكلم:

ملا صدرا و پيروانش معتقد شدند كه اساساً ميان فلسفه ارسطوئى شان با تصوف شان، دوگانگى نيست و لذا فلاسفه ارسطوئى را از خودشان دانسته و در قبال متكلمين از آنان نيز دفاع مى كنند:

شرح فارسى در فص آدم، بخشى باز كرده تحت عنوان «قدم و حدوث عالم» و به دفاع از ارسطوئيان و محكوم كردن متكلمين پرداخته است، هم به اعتقاد خود به «قِدَم عالم» تاكيد كرده و هم با آوردن مصراع «از قياسش خنده آمد خلق را» برخى از متكلمين را (كه سخن شان خالى از اشكال نيست) استهزاء كرده است ليكن در مورد متكلمين واقعى مى گويد:

ديگران كه حق را علت ناقصه پنداشتند نه تامه، زيرا بين او و فيض او مقدار امتدادى آورده اند. مى پرسيم اين انتظار و امتداد براى چيست؟ يا علت تامه است يا ناقصه، در صورت اولى، معلول از او منفك نمى شود. در صورت ثانيه خدا نيست.

دفاع: در پاسخ حضرت ايشان عرض مى شود: اساساً «خدا علت» نيست و «علة العلل» نيست. زيرا ميان علت و معلول سنخيت لازم است و خدا با هيچ چيز ديگر، هم سنخ نيست. بل «خدا خالق و به وجود آوردنده قانون علت و معلول است». اينك ما از شما مى پرسيم: آيا اين قانون «علت و معلول» كه در عرصه جهان هست و كار مى كند و نقش دارد، ازلى است يا «پديده» وحادث است؟ اگر ازلى باشد مى شود خدائى در كنار خدا، و اگر حادث باشد پس شامل خدا نمى شود بل خدا به وجود آورنده آن است. پس خدا علة العلل نيست بل موجد عالم و قوانين عالم است از جمله قانون علت و معلول.

سپس ايشان در اينكه متكلمين معتقدند «كان اللّه و لم يكن معه شىء» ايراد ديگر مى گيرد مى فرمايد: مى پرسيم تخصيص خلقت عالم در آن وقت چه بود؟ چرا پيش تر يا پس تر واقع نشد، بالجمله متكلمين راه صواب نپيمودند و به خيال و پندار عاميانه سخن گفتند.

دفاع: بر همگان روشن است كه حضرت ايشان در اين بين شيخ مفيد، شيخ صدوق، خواجه نصير طوسى، علامه حلى، فاضل مقداد، علامه مجلسى و… و.. را به خيال پردازى و عوامانه انديشيدن متهم مى كنند. زيرا آنان را متكلم مى دانند نه اسلام شناس همه بعدى.

شگفت است طرفداران «وحدت وجود» و «وحدت موجود» و باور كنندگان به خيال پردازى هاى محى الدين و ساير صوفيان كه اشياء واقعى، عينى، ملموس، محسوس را اين سنگ هاى كله شكن را، اين درختان زيبا را، اين آب و خاك و ستاره و سياره و… و… را خيال مى دانند و شعارشان:

كل ما فى الكون وهم او خيال *** او عكوس فى المرايا او ظلال

است و شيخ اكبرشان محى الدين رسما اعلام مى كند:الوهم هو السلطان الاعظم.

ديگران را به «خيال» متهم مى كنند.

افراط در سخا است پاروى جان نهادن *** گل كه به خود سزا هست بر ديگران بدادن

امّا آن پرسش كه فرمود: چرا خلقت پيش تر و يا پس تر، واقع نشد؟.

پاسخ: چيزى به نام «پيش» و «پس» از مقولات مربوط به «زمان» است و خود زمان حادث و پديده است، خلقت عالم، خلقت زمان هم بود، و در اين جاى مسئله شما نمى توانيد از «پس» يا از «پيش» يا از معادل عربى آن ها «قبل» و «بعد» استفاده كنيد. اين هم «مصادره به مطلوب» است و هم «دور» است. پس روشن مى شود كه اين ارسطوئيان و صدرائيان هستند كه هميشه در تناقض و دور، گرفتارند.

هروقت شما توانستيد اين مقصود تان را بدون استفاده از مقولات زمان كه خودش جزء «موضوع» است ادا و بيان كنيد، آن وقت ما نيز جواب تان را مى دهيم.

ايشان در ادامه مى فرمايند: متكلم در اين مقام بر حكيم اعتراض دارد. كه آيا مبدأ عالم را فاعل مختار مى دانيد يا موجَب و اگر انفكاك معلول از علت، قديماً يعنى ازلا جايز نباشد يعنى نتوان عالم را كه فعل اوست، از اوجدا دانست و تا او بود فعلش هم بالضروره با او باشد، اين معنى عبارت اخراى اضطرار است كه موجَب گويند، چنان كه نار در احراقش مضطر و موجب است، جز اين نتواند كند و كسى كه از پشت بامى افتاد، در افتادنش موجب و مضطر است نمى تواند بر گردد. و اگر فعل حق چنين است پس خداى متعال فاعل موجب است نه مختار، زيرا فاعل مختار آن است كه «ان شاء فعل و ان لم يشأ لم يفعل» و اين جا «ان لم يشأ لم يفعل» صادق نيست، پس فاعل مختار نيست.

حكيم در جواب گويد: شاء و فعل ازلا، و آن شق دوم را لم يشأ ازلا. و فاعل مختار بودن با اختيار كردن يك جانب منافات ندارد.

دفاع: اولا: طشت خداى ارسطو 5 قرن است از بام افتاده و صداى رسوائيتش همه جارا گرفته، در روى كره زمين تنها اين صدرائيان ما هستند كه هنوز هم ساده لوحانه از آن دفاع مى كنند، و گرنه، براى ديگر مردمان دنيا موجب و مضطر، و تماشاگر محض بودن خداى ارسطو بديهى و اظهر من الشمس است. شگفت اين كه خود ملا صدرا در عرشيه خدا را «شاهد محض» مى داند نه فعال با اراده، كه در كتاب «نقد مبانى حكمت متعاليه» آورده ام. اما مريدانش آن را دريافت نمى كنند.

ثانيا: مى فرمايند: حكيم در جواب مى گويد: شاء و فعل ازلا.

الف: اين سخن حكيم كاملا غير حكيمانه است لفظ «شاء» يك فعل است و هر مبتدى اى  در اول كتاب امثله يا صرف مير مى خواند كه «فعل مقترن به احد زمان هاى ثلاثه است». و «زمان» با «ازل» نقيض هم اند. پس حكيم سخن بس غير حكيمانه گفته است همان طور كه عنوان «حكيم» را بى خود و بى هوده و بى دليل به خود بسته است، و اين «غصب» است.

ثالثاً: متكلم در پاسخ مى گويد: فرض مى كنيم كه «شاء و فعل ازلا» درست باشد، و نيز اختيار يك جانب با فاعل مختار بودن منافات ندارد، نيز صحيح است. ليكن سئوال اين است «آيا مى توانست آن جانب ديگر را اختيار كند؟» اگر نمى توانست پس موجَب و غير مختار است و اگر مى توانست، پس آن جانب ديگر نيز صحيح و درست است. در حالى كه شما مى گوئيد جانب ديگر غلط است و خدا هر گز بى مخلوق نمى شود.

پس سخن حكيم مانند عنوان حكيم، واهى و تو خالى است.

تذكر: اما بنده متكلم نيستم زيرا معتقدم كه قرآن و اهل بيت(عليه السلام) چيزى به نام «كلام» جداى از فلسفه و عرفان ندارند. قرآن و اهل بيت(عليه السلام) فلسفه شان عين عرفان شان است و كلام شان در بطن فلسفه شان. و از پاسخ بالا كه دادم روشن مى شود كه به فيلسوف پاسخ فلسفى مى دهم. زيرا اگر موضع كلامى بگيرم حضرات فوراً چماق «منقول» را بر سرم مى كوبند. نه آقا نه، با هزار فرياد بايد گفت قرآن و اهل بيت(عليه السلام) فلسفه دارند. تا حضرات اين چماق بزرگ تر از گرز رستم را غلاف كنند. و دست از اين ستم بزرگ كه هماره به قرآن و اهل بيت(عليه السلام) كرده اند و به آن ها لقب «منقول» داده اند، و به ارسطوئيات بى پايه لقب «معقول» داده اند، بر دارند.

اگر فلسفه قرآن و اهل بيت(عليه السلام) از هزارو سيصد و اند سال پيش نقل شده، فلسفه ارسطو از دو هزارو سيصد و اند سال پيش نقل شده است. اين ستم تا كى و تا كجا تداوم خواهد داشت؟!