حجاب كى برطرف مى شود

حجاب كى برطرف مى شود:

به نظر محى الدين، كائنات، خود حجاب خود است. تا كائنات، كائنات است هميشه در حجاب خواهد بود. در مبحث «ابدى بودن كائنات و انسان» بينش محى الدين و قيصرى (كه بينش همه صوفيان است) به شرح رفت كه آنان معتقدند در آخرت همه تعيّن ها برچيده مى شود و عالم و عالميان همگى به وجود خداوند ملحق مى شوند و به ابديت واقعى مى پيوندند.

گرچه اين يك باور كه به صورت «اصل كلى» است با نظريه محى الدين در مورد اهل دوزخ سازگار نيست زيرا او مى گويد دوزخيان در دوزخِ زيست گوارا خواهند داشت و «عذاب» از «عذب» است و برخى از آنان به طور خالد و هميشگى در دوزخ گوارا خواهند بود. بنابراين دوزخيان هرگز به وجود خدا لاحق نخواهند شد.

ليكن ممكن است مراد او از لفظ «ابد» يكى از دو معنى متفاوت، باشد:

الف: ابديت مطلق كه ويژه خداوند است و ديگران در آخرت به اين ابديت خواهند پيوست.

ب: ابديت زمانى: يعنى تا زمان هست دوزخيان در دوزخ خواهند بود. در اين صورت آنان نيز با برچيده شدن زمان و مكان به وجود واحد، خواهند پيوست.

به نظر مى رسد مراد او همين باشد، همان طور كه ارسطوئيان و صدرائيان و خود محى الدين، به مجردات سابق بر زمان، معتقد هستند، محى الدين نيز در جانب آخر، به پايان «زمان» توجه داشته باشد. يعنى در مقابل «قِدم زمانى» يك «ابديت زمانى» كه محدود به وجود زمان باشد و با پايان يافتن زمان، پايان يابد، مطرح كند.[1]

اما با توجه به ديگر تناقضات محى الدين بايد گفت اين يكى نيز از جمله آن تناقضات است و ذكاوت او از توجه به توجيه بالا، عاجز است همان طور كه علامه قيصرى پرورده نام آور مكتب او نيز توجيه بالا را دريافت نكرده وگرنه، به آن متمسك مى شد.

به هر صورت، پس بنا به عقيده اينان جهان تا جهان است، يا: عالم تا عالم است در حجاب خواهد بود و خدا را چنان كه بايد درك و فهم نخواهد كرد. انسان چطور؟ سبك سخن محى الدين طورى است كه خواننده در بدو مطالعه گمان مى كند كه او انسان را نيز در حجاب ابدى، مى بيند، و شگفت زده مى شود كه اين چگونه صوفى اى است كه در صدد كشف حجاب ها نيست مگر تصوف غير از برداشتن حجاب ها معنى ديگرى هم دارد!؟

اما قيصرى بدون توجه به ويژگى تصوف محى الدين، فوراً به كمك خواننده مى آيد و روشن مى كند كه درست است عالم همان «انسان كبير» است ليكن در اين مبحث بايد حساب انسان را از حساب عالم جدا كرد: مى گويد: «و ما فاز بهذه المعرفة الّا الانسان الكامل لذلك صار سيد العالم». پس معلوم مى شود كه سيد عالم با عالم در اين مسئله با هم فرق دارند.

انّيت عالم، يعنى «عالم بودن عالم» مانع از درك حقيقت است ولى انسان سالك هميشه سعى دارد كه انّيت خود را از خود بر كند و به درك حق تعالى نايل شود. آن گاه شعر حلاج را مى آورد:

بينى و بينك انّى ينازعنى *** فارفع بلطفك انّيى من البين ادامه متن:

ـ و هو عين الحجاب على نفسه: و عالم عين حجاب خود است بر خود.

ـ فلا يدرك الحقّ ادراكه لنفسه: پس نمى تواند خدا را درك كند آن طور كه خودش را درك مى كند.

ـ فلا يزال فى حجاب لايرفع: پس همواره و هميشه در حجابى كه برداشته نخواهد شد، خواهد ماند.

ـ مع علمه بانّه متميّز عن موجده بسبب افتقاره اليه: گرچه اين قدر درك مى كند كه او از خدايش متمايز است به سبب نيازش به خدا، در اصل وجود.

قيصرى توضيح مى دهد: همين قدر دانستن كه خود به خدا محتاج است و خدا غنى و بى نياز است، يك درك است پس عالم خدا را درك مى كند. و لذا محى الدين استدراك زير را مى آورد.

ـ و لكن لا حظّ له فى الوجوب الذاتى الّذى لوجود الحق: (گرچه عالم اين قدر درك دارد) ليكن او در درك وجوب ذاتى خداوند حظّى ندارد.

ـ فلا يدركه ابداً: پس عالم هرگز خدا را (از جهت وجوب ذاتى) درك نخواهد كرد.

ـ فلا يزال الحق من هذه الحيثية غير معلوم علم ذوق و شهود. لانّه لا قدم للحادث فى ذلك: پس خداوند از اين حيث (وجوب ذاتى) هميشه غير معلوم به علم ذوق و شهود، خواهد بود. زيرا حادث را توان گام نهادن به عرصه وجوب ذاتى، ممكن نيست.

تذكر: در اين جا در توضيح مراد محى الدين، نظرى داشتم ليكن براى پرهيز از اتهام، به همان برداشت قيصرى اكتفا كردم. همان طور كه نويسنده محترم شرح فارسى نيز مطابق نظر قيصرى عمل كرده است.

ـ فما جمع اللّه لآدم بين يديه الّا تشريفاً: پس همه آن چه را كه خداوند ميان دو دستش براى آدم فراهم آورده بود، براى تشريف و تكريم آدم بود.

توضيح: در برگهاى پيش دو دست خدا كه در آيه «خلقتُ بيدىّ» آمده است از ديدگاه فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)به شرح رفت كه عبارت از «امر» و «خلق» است. و نيز بيان شد كه در نظر محى الدين و قيصرى مراد از دو دست، صفات جمال و صفات جلال خداوند است. مرادش در اين جا نيز همان است كه خداوند از همه صفات جمال و صفات جلال خود به آدم داد.

ـ و ما هو الّا عين جمعه بين الصورتين، صورة العالم و صورة الحق: و نبود آن چه كه (با دست جمال و دست جلال داد) مگر عين جمع كردن بين دو صورت، صورت عالم و صورت خدا، (هر دو صورت را در آدم جمع كرد).

ـ و ابليس جزء من العالم لم تحصل له هذه الجمعية: و ابليس جزء عالم بود اما براى او اين «جمع» حاصل نشد. (يعنى او بهره اى از صورت عالم و بهره اى هم از صورت خداداشته و دارد، اما جامع همه آن دو، نيست).

قيصرى مى گويد: ابليس مظهر اسم «مضلّ» كه اسم خدا است مى باشد. اما آدم مظهر اسم «اللّه» است كه همه اسماى خدا در آن جمع است.



[1]ـ  درست است، توجيه خوبى براى صوفيان نشان دادم، بعد از اين به آن متمسك مى شوند.