تكامل در مكتب ارسطوئيان

تكامل در مكتب ارسطوئيان:

برداشت و فهم عموم انديشمندان جهان (به ويژه در يكى دو قرن اخير) از جهان هستى و كائنات اين است كه اين جهان و هر چه در آن است هم در ماهيت كلى و عمومى اش و هم تك تك موجودات، اعم از جماد، نبات، و جاندار، همه زمان مند هستند و در طول زمان ـ از آغاز تاكنون ـ همه و همه رو به كمال مى روند، كمال كيفى و نيز كمال كمّى.

اما عوام الناس هميشه فكر مى كردند كه جهان و آن چه در آن است رو به نقص بوده و تنزل مى كنند مثلا گمان مى كردند (و مى كنند) كه انسان پيشين قوى تر، زيباتر با قد و قامت بلندتر، بوده است. دوستى داشتم وقتى كه مرحوم آقاى جوهرى را مى ديد مجذوب قد و بالاى او مى شد و مى گفت: سلام اى حضرت آدم.

فرهنگ يونانيان قديم با آن الهه هاى متعددشان بر همين اصل «نزول» مبتنى بود آپولون، آتنا، ديانا، و… هر كدام سمبل و فرد اعلا بوده اند. جالب اين است كه اين سمبل ها هم مبناى فكرى افلاطون بود و هم مبناى فكرى ارسطو با اين فرق كه افلاطون بر تعداد اين الهه ها افزود و براى هر «نوع» يك سمبل درست كرد و تحت عنوان «مُثُل» به الهه هاى بى شمار معتقد شد. و ارسطو آن ها را به ده «صادر» كاهش داد و نيز اعلام كرد كه آنان در شكل هيچ كدام از انواع موجودات، نيستند بل صادر اول، «مصدر ثانى» است و بقيه عبارتند از9 فلك.

هم انديشه افلاطون و هم انديشه ارسطو هر دو در صدد سرو سامان دادن به افسانه هاى عوام الناس يونان بودند يكى به آن صورت و ديگرى به اين صورت.

سهروردى به اين نكته پى برد و با خود انديشيد:اكنون كه بناست فلسفه عبارت باشد از «سروسامان دادن به افسانه هاى مردمى» چرا به فرهنگ عامّه مردم ايران باستان ارج ندهيم؟ اين فرهنگ عوام ايرانى چه چيز كمتر از اساطير يونانى دارد؟ وانگهى امتيازاتى نيز برآن دارد:

1 ـ غلو و توهّم گرائى در باورهاى ايران باستان كمتر از يونان قديم است.

2 ـ عنصر واقعيت گرائى بل حقيقت گرائى در اساطير ايرانى بيش از اساطير يونان است.

3 ـ عنصرى از «باور به سير كمال» در اساطير ايرانى ديده مى شود مثلا اينان باور داشتند كه بشر ابتدا آتش را نمى شناخت و حادثه اى به دست هوشنگ، موجب «شناخت آتش» شد. فردوسى:

يكى روز شاه جهان سوى كوه *** گذر كرد با چند كس هم گروه

هوشنگ مارى را ديد براى كشتنش سنگى را به دست گرفت و پرتاب كرد سنگ به سنگ ديگرى برخورد و آتش از آن پديد آمد پس از آن:

هر آن كس كه بر «سنگ آهن» زدى *** از او روشنائى پديد آمدى

4 ـ انديشمندان ايرانى بويژه در عصر «ميترائيزم»  آئين پيش از زردشت ـ نوعى هستى شناسى عرضه مى كنند كه بيش از هستى شناسى افلاطون و ارسطو به واقعيت نزديكتر است. عنصر انديشه در آن به عنصر اساطيرى مى چربد. پايه قرار دادن نور و ظلمت كجا و پايگاه اساطيرى محض يونانى كجا.

حال كه بناست فلسفه بر افسانه و فرض و «فرضيه» مبتنى شود، نور و ظلمت ايرانى به عنوان يك «فرضيه» بهترين و عقل پسندترين است. ـ در همين نامه از بزرگان ارسطوئيان خواهم آورد كه ارسطوئيان عقول عشره را به عنوان صرفاً يك فرضيه مطرح كرده بودند. اما اين مصداق «دم خروس وسوگند حضرت عباسى» است زيرا كه نداى، تبخترآميز حضرات ارسطوئيان گوش فلك را كر كرده است كه: فلسفه بايد مبتنى بر بديهيات و مسلمات باشد نه فرضيه.

شيخ اشراق هرگز پيرو افلاطون و يا تاثيرپذير از او نبوده و نيست تنها نكته اشتراك او با افلاطونيان در اين است كه وى به «احساس درون» نيز ارزش مى دهد. اين كه او بيشتر با ارسطوئيان درگير شده براى اين است كه سلطه ارسطوئيان در عصر او چنين زمينه اى را پيش آورده بود.

هر سه، افسانه و مبتنى به افسانه اند و اساس شان تخيل محض و «فرض» است ليكن انصافاً شيخ اشراق نسبت به آن دو كمتر از خيال و فرض و افسانه بهره برده است.

ياد آور مى شوم: من منطق ارسطوئى را صحيح و تعليم و تعلم آن را لازم و ضرورى مى دانم كه در كتاب نقد مبانى توضيح داده ام. اما بايد به اين حقيقت و واقعيت توجه شود كه فلسفه ارسطوئى اساساً ربطى به منطق ارسطوئى ندارد اين فلسفه بر اين منطق تحميل شده است. اين سخن در بدو شنيدن موجب شگفت شديد مستمعين مى گردد ولى اگر كمى تامل كنند خواهند ديد پايه اصلى فلسفه ارسطو «صدور» است صدور چه ربطى به منطق ارسطوئى دارد؟ كدام قاعده كدام قضيه ى صحيح كدام داورى كدام برهان از قواعد و قضايا و برهان هاى منطق ارسطوئى در اثبات صادر اول، عقول عشره، افلاك9 گانه، خرق و التيام افلاك، به كار رفته است؟ ـ !

بلى: ابتدا تصور و تصورات محض به كار گرفته شده، جهان خيالى و خيال انگيز تصور و تصوير شده سپس آن جهان موهوم بر اين منطق تحميلا سوار شده و با پيچ و مهره بر آن مونتاژ شده است.

از جانب ديگر: اين منطق، منطق ذهن و متدلوژى ذهن شناسى است و در موارد اساسى و مهم و زياد، با عينيات بينونت تام دارد كه در آن جا شرح داده ام.

سخن در تكامل بود، انسان ديرين كاملتر از انسان امروزى، گياهان ديرين كاملتر از گياهان امروزى، جمادات كهن كاملتر از جمادات امروزى، افلاك در گذشته هاى قديم كاملتر از افلاك امروزى و… و…

فلسفه ارسطوئى نظر به اين كه «منشأ موجودات را ذات خدا و وجود خدا مى داند» و به «صدور» معتقد است سير پيدايش موجودات را «از كامل به ناقص» و «از عالى به دانى» مى داند. ناچار شده است در ميان موجودات به «شرف رتبى»  شرف رتبه اى ـ قائل شود. زيرا وجود خداوند متعال اشرف و برتر از هر موجود است.

پس بى ترديد چيزى كه از ذات و وجود او صادر شده در رتبه پائين و دانى قرار دارد. و صادر اول كه مصدر ثانى مى شود، اشرف تر و برتر از صادر دوم است و همين طور تا مى رسد به موجودات امروزى.

ارتجاعى تر از اين بينش در عالم فكر نيامده است، مگر همان افسانه هاى يونان قديم، كه صد البته آن افسانه پردازان هيچ ادعاى علم و انديشه نداشتند صرفاً قصه مى گفتند ولى اينان هر نظر علمى را كه هماهنگ با خودشان نباشد اساساً علم نمى دانند(!!!).

ارسطوئيان بر اساس همين اصل اساسى شان كه لازمه لاينفك اصل صدور است مى گويند:

در بررسى مراتب و رتبه ها هميشه علت تقدم رتبى بر معلول دارد و معلول هرچه دارد از علت گرفته است بنابراين نسبت ميان علت و معلول يكى از سه صورت است:

1 ـ علت و معلول در كمال و نقص (يا: علوّو دنوّ) با هم متفاوت نيستند.

در اين صورت هيچ فرقى با هم ندارند و يك «چيز واحد» مى شوند. در حالى كه دو چيز هستند. و اين نادرست است.

2 ـ علت و معلول در كمال و نقص (يا: علوّ و دنوّ) با هم متفاوت هستند و معلول اشرف تر از علت است.

اين صورت با اصل صدور ناسازگار و به همين دليل غلط است.

3 ـ علت و معلول در كمال و نقص (يا: علوّ و دنوّ) با هم متفاوت هستند و هميشه و همه جا علت اشرف تر از معلول است.

اين صورت، جان فلسفه ارسطوئى است. به طورى كه اگر اين اصل را از آن بگيريد همه آن آوار مى شود.

ملاصدرا در اسفار، ج7 ص 244 بر اين سير عالم هستى از كمال به حضيض، تاكيد كرده و مى گويد: انّ الممكن الاشرف يجب ان يكون اقدم من الممكن الاخس و انّه اذا وجد الممكن الاخس فلابدّ ان يكون الممكن الاشرف منه قد وجد قبله.