بخش بعدى تاريخ اين مسئله

بخش بعدى تاريخ اين مسئله:

وقتى عده اى از اين متفكران اسلامى شيفته فلسفه ارسطوئى شدند و آن را توسعه و گسترش دادند در يك فرازى بزرگ و گردنه عظيم گير كردند. به شرح زير:

خوب اين سير ارتجاعى و نزولى را بپذيريم و جريان جهان و هستى را با همين اصل «كمال زدائى» روبه سقوط ; قبول كنيم و نيز شمول اين اصل را بر همه چيز بپذيريم، با اصل مسلم اسلام در مورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چه كار كنيم او كه در سلسله جارى علت و معلول خيلى دير به دنيا آمده و پديد گشته است. پس بايد از آدم تا عيسى(عليه السلام)همه انبيا برتر و اشرف تر از او باشند. در حالى كه او «اشرف المرسلين» است.

يا: او كه در ششصد و اند ميلادى به دنيا آمده از روز تولد او تا صدور صادر اول ملياردها علت و معلول صف كشيدند تا رسيدند به سال شش صد و اند و او را پديد آوردند پس همه آن علل و معلول ها اشرف تر از او مى شوند، درحالى كه او اشرف مخلوقات، اشرف كائنات است.

اين مشكل بس بزرگ از زمان خالدبن يزيد اموى (اولين عامل انتقال ارسطوئيات به جامعه اسلامى) تا زمان مامون (اولين مروج ارسطوئيات)، باصطلاح كاملا «به پشت گوش» انداخته شد (همچنان كه سارقان مال مسروقه را با هزار پايش و اهتمام به ويژه با تمسك به خاموشى و آرامش ظاهر ليكن با اظطراب شديد درونى، مخفى مى كنند) سعى در پنهان داشتن اين مسئله مى كردند.

در زمان فارابى و ابن سينا گوشه هاى اين موضوع پنهان شده، خود نمائى مى كرد اما باز به مصداق «تجاهل العارف» دچار مى شد.

ملاصدرا كمر همت بربست و تصميم گرفت كه سارق را از اين سرقت برى كند و به عنوان يك وكيل مدافع قوى در صحن محاكمه حاضر گشت، مرورى در حديث هاى «اول ما خلق الله انا و انت يا على»، «اول ما خلق الله نورى» و… كرد. گفت پيامبر همان صادر اول است كه ارسطو گفته است.

اما:

1 ـ بى چاره ارسطو دچار چه شاگرد گستاخى شده كه هم سخت و سفت به فلسفه او چسبيده است (دستكم در مبانى اساسى) كه اگر نچسبد حكمت متعاليه داغان مى شود، و هم پدر فلسفه او را در مى آورد.

2 ـ بى چاره ارسطوئيان تا زمان صدرا توان فهم و درك و يافتن اين اصل صدرائى را نداشته اند با اين همه باد در غبغب مى انداختند و تبختر فيلسوفانه شان همه بشريت را تحقير مى كرد.

3 ـ اين نظريه صدرا بر فرض صحت، مهر جهالت بر پيشانى ارسطوئيان پيش از او است كه روشن مى كند آنان بى خود ادعاى برترى علمى مى كرده اند و صرفاً دچار توهمات شده و خودشان را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مى دانستند در عين حال به صحت انديشه شان باور داشتند. اينك از كجا معلوم كه صدرائيان نيز دچار همان توهمات نشده اند كه بل شده اند. اين خاصيت ارسطوئيات است حس «خودبينى» را تحريك مى كند، فرد خودش را «اوحدى» و ديگران را نادان، مى انگارد و منشأ تهاجمات ملاصدرا نيز همين احساس است.

4 ـ اگر اساس صدور بر فرض صحت داشته باشد، پيامبر مى شود صادر اول و لازمه اين «مصدر ثانى» بودن است كه صد البته حضرات اين لازمه را با تهوّر كامل مى پذيرند، گر چه عده اى از آنان امروز اين نكته را به پشت گوش مى اندازند.

5 ـ حديث مى گويد «اول ماخلق الله» نمى گويد «اول ماصدر من الله».

شاگردان كم توان شان مى گويند مراد از «خَلَق» همان «صَدَر» است. حالا بيا و از دست اين خام هاى ناپخته و يا نيمه پخته راه نجاتى پيدا كن (!).

اما صدرا چنين نمى گويد او آمده همه رتبه هاى زمان مند را بر هم زده و پيدايش جهان و پديده هاى جهان را از تاريخ مندى ارسطوئى خارج كرده آنگاه با تفكيك ذهنى وجود از ماهيت و سرايت دادن آن به عينيات جهان واقعى، و اعتبارى كردن ماهيت در عينيات جهان، واقعيات را محكوم به خيال، و خياليات را تبديل به واقعيات كرده، «سير طولى» را از جهان بل از جريان علت و معلول سلب كرده و بالاخره يك آش شله قلم كار درست كرده كه هم فلسفه ارسطو و هم عرفان عارفان حقيقى و هم دين دين داران و فهلوى گرائى شيخ اشراق و هم تصوف صوفيان و هم عشق عاشقان پسران امرد، همه وهمه را در يك ديگ به نام اسفار ريخته و برهم زده و هنوز برهم مى زند، پيش بند كاوه آهنگر را بر سينه و شكم انداخته و با ملاغه يونان، كفگير ايران باستان، رشته و سبزى جوكيات هندى، نخود و لوبياى رهبانيت مسيحى، گوشت گوساله يهود سامرى، را در اين ديگ پر غليان هى دارد به هم مى زند. و نام اين «محصول التقاطى» را فلسفه اسلام نهاده است.

عده اى كاسه به دست در كنارش صف كشيده اند به كاسه هر كدام ملاغه اى، گاهى قاشقى مى ريزد و به راه مى اندازد يكى مى رود بالاى منبر رنگ و بوى آش كاسه اش را نشان مى دهد، ديگرى در پشت تريبون از عطر كاسه اش از خود بى خود شده و عنوان سخنرانيش را «مراتب وجود خدا» قرار مى دهد آن هم در كنگره «عرفان امام قدس سره» كه اگر امام زنده بود بى ترديد اين آقا را براى همين عنوان، اعدام مى كرد. معلوم نيست برخى ها مى خواهند چه چهره اى از امام قدس سره بسازند؟!

آقاى دكتر شيخ الاسلامى5 دقيقه وقت مى گيرد و مى رود مى گويد: اين چه عنوانى است كه حضرت حجة الاسلام و المسلمين براى سخنرانى خود انتخاب كرده مگر موضوع فلسفه و كلام، چيستى خداوند است؟ ـ ؟

به آقاى دكتر مى گويم: مثل اين كه حضرت عالى خبر نداريد حضرات سال هاست چيستى خدا را به زير بحث و تحقيق كشيده اند بيش از آن كه يك فيزيولوژيست يك بدن انسان را تشريح كند. با صرف نظر از هر چيز و هر بحث ديگر مگر تنها همين جمله كه «خدا همه چيز است»  وحدت وجود ـ عين تعيين چيستى براى خدا نيست؟

سوال: خدا چيست؟

جواب: خدا همه چيز است ـ همه اشياء يك جا خدا هستند.

آيا اين تعيين چيستى براى خدا نيست؟ قرآن هرگز در مقام چيستى خدا نيامده و به تعريف سلبى بسنده كرده كه سوره توحيد فراز بزرگ اين منطق است.

6 ـ پس از آن كه با تمسك به حديث هاى «اول ما خلق…» رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را با صادر اول ارسطو تطبيق دادند ابتكار ديگرى را نيز ارائه كردند، گفتند: همان طور كه در فلسفه ارسطو «صادر اول» همان «عقل اول» است حديث نيز آن را تاييد مى كند زيرا در حديث ديگر آمده «اول ماخلق الله العقل» پس پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم صادر اول است و هم عقل اول.

جالب اين است كه:

الف: وقتى از حضرات  پرسيده مى شد چرا نام صادر اول را عقل اول گذاشتيد؟ مى گفتند مرادمان صرفاً يك نام گذارى است مرادمان عقل به معنى عقل نيست.

ب: وقتى طبيعيات ارسطو آوار شد و بطلانش اظهر من الشمس گشت، اعلام كردند عقول عشره صرفاً يك فرضيه بود ـ كه بعداً عين سخن شان را نقل خواهم كرد ـ بنابراين عقل اول بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز صرفاًيك فرضيه بوده كه امروز حضرات بطلان آن را مى پذيرند و در عين حال هميشه روى آن مانور مى دهند.

ج: اين حديث نيز «خَلَقَ» آورده است نه «صَدَرَ»  فرق ميان صدور، ايجاد، و خلق را در نقد مبانى شرح داده ام.

د: در اين حديث لفظ «من الروحانيين» هست. متن حديث «اول ما خلق الله من الروحانيين العقل»، حضرات در پشت گوش انداختن به حدى رسيده اند كه در خيلى از موارد، تكه اى از يك حديث را ناديده مى گيرند ـ نومن ببعض و نكفر ببعض ـ و يا هميشه به احاديث ضعيف، بى سند، مجهول، مجعول، بدون گزينش و بدون غربال، متمسك مى شوند.

اكنون اين حديث را يا نمى پذيرند و يا مى پذيرند. اگر نمى پذيرند چرا به آن تمسك مى كنند و اگر مى پذيرند پس بايد جواب بگويند كه: اگر پيامبر صادر اول است و نيز عقل اول ارسطوئى است و در عين حال اولين موجود روحانى است نه اولين موجود و نه اول همه اشياء. آيا اين تناقض نيست؟

هم اول همه موجودات است و هم اول همه موجودات نيست بل فقط اول موجودات روحانى است.

ناپخته اى مى گويد: صادر اول يا روحانى اول يا عقل اول همه يكى هستند.

مى گويم: آيا لفظ روحانيين در اين حديث شامل روح آدمى هم هست يا نه؟ ـ؟ نمى توانيد بگوئيد نيست. از جانب ديگر خود صدرا روح انسان را «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» مى داند و معتقد است روح آدمى در عالم جنينى با حركت جوهرى از جسم او پديد مى آيد و قبلا وجود نداشته است. پس چگونه گاهى ارواح و روحانيان را اولين پديده مى دانيد و گاهى آن ها را آخرين پديده، اين چه تناقضى است!؟!

ثانياً: صدرا «عالم ارواح قبل از ابدان» را كه از مسلمات اسلام است انكار مى كند، و بنابر اصل اعلام شده صدرا يعنى «روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است، بايد: روح رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در عالم جنينى پيدايش يافته باشد و از جانب ديگر صادر اول باشد، اين تناقض نيست؟.

حضرات  با الفاظ دهن پركن و زيبا از قبيل پيامبر صادر اول است، حضرتش عقل اول است، نه تنها عوام بل ناپختگان را بى چاره مى كنند طرف چه كند اين خصايل زيبا را از آن حضرت سلب كند كه نمى شود. اينان همه جا و در همه مسئله ها الفاظ و اصطلاحات زيبا را تملك كرده اند و دارند تشيع را از بن و بيخ ويران مى كنند.

وقت جناب عالى را گرفتم خودتان بهتر مى دانيد آن چه نوشتم وسرتان را به درد آوردم شمه اى از مطالب است اگر تناقضاتى را كه در حكمت متعاليه (به نظر من) هست همه را بنويسم اين مثنوى هفتادمن كاغذ شود. پس چيزى هم طلبكارم كه كمتر وقت تان را گرفته ام.

گربه على مرتضى:

بلى: اين بود داستان پيدايش، و منشأ و رواج اصطلاح «پيامبر صادر اول» است كه غير از يك وصله و پينه و يك روفوگرى ماهرانه و در عين حال موهومانه اى، بيش نيست.

ارسطوئيان در وصله و پينه كردن ساختمان خيالى فلسفه ارسطوئى، و نيز در وصله و پينه كردن حكمت متعاليه يدبيضاء دارند كه هر روز معجزه مى كنند هر كدام از پايه هاى كاخ موهوم شان متزلزل شود فوراً آستين بالا زده موهوم ديگرى براى ترميم آن پيش مى كشند. وقتى كه سير كائنات شان از كمال به حضيض است، مى رسند به پيامبر اسلام (صل الله عليه و اله) گير مى كنند و مشاهده مى كنند كه همه فلسفه و حكمت شان داغان مى شود و ديگر فضاحت به جائى رسيده كه كارى از پشت گوش اندازى ساخته نيست، بدين گونه به ترميم موهوم با موهوم ديگر، مى پردازند.

در اين نامه قصد جسارت ندارم (گر چه جسارت هم باشد روا است زيرا خود صدرا همه علماى عصر خود را جاهل و نادان خطاب كرده است و علماى متدين و دين شناس ما را تحقير كرده و به باد فحش گرفته است) بدون انگيزه منفى تنها براى توضيح مطلب اين مثل را مى آورم و نيز گفته اند در مثل مناقشه نيست.

ظاهراً مراد از على مرتضى در اين مثل حضرت اميرالمومنين عليه السلام است. گويند چون آن حضرت دست بر پشت گربه كشيده لذا پشت گربه هرگز به زمين نمى خورد هر طور بيندازى روى چهار دست و پا مى افتد.

گفت: بى نهايت تر و لايتناهى تر از خدا چيزى هست؟

جواب شنيد: عالم وهم، عالم خيال، عالم فرض، بى نهايت تر از وجود خدا است زيرا ذهن خيال پرداز و اين قوّه «فرض كننده» و موهوم آفرين، مى تواند وجود دو خداى بى نهايت را نيز فرض كند كه گفته اند فرض محال، محال نيست.

كسى كه نشسته و افاضه فيض دانش مى كند و تكيه بر اقيانوس بى كران وهم و خيال و فرض دارد در هيچ چيز عاجز نمى ماند براى هر سؤال پاسخ و براى هر اشكالى جوابى دارد. و ارسطوئيان چنين بودند و هستند كه هر طور انداخته شوند روى همان چهار دست و پا مى افتند.

ارسطوئيان عصرما (ارسطوئيان صدرائى) يك مردانگى فرازمندى را ابراز فرمودند و آمدند رسماً به «خيال» و «وهم» ارزش علمى مبنائى دادند نه تنها آن را يك «حقيقت» اعلام كردند بل از حقايق اساسى و از پايه هاى اصلى عالم هستى دانستند.

سوفسطائيان و «لاادرى» ها مى گفتند بشر آن قدر دچار وهم و خيال مى شود كه به هيچ انديشه او نمى توان اطمينان كرد و نمى توان مطمئن بود كه بشر در جائى، در مسئله اى به «حقيقت» برسد.

اما ارسطوئيان مسلمان قلمرو وهم و خيال را نيز در زير شمول «حقيقت» قرار دادند. آنان حقيقت راگمشده در اقيانوس بى كران وهم، مى دانستند. و اينان همان اقيانوس بى كران وهم را نيز حقيقت دانستند. اكنون كداميك از اين دو گروه سوفيست تر هستند؟ براستى آن بينش مصداق اعلاى سفسطه است يا اين؟ ـ؟.

آيا لازم است براى جناب عالى يك به يك با منبع و صفحه و سطر آدرس بدهم و بشمارم و به نقل عبارت هاى حضرات بپردازم و نشان بدهم كه چه ارزش حقيقى و پايه اى و اساسى به وهم و خيال داده اند. شما كه خودتان آشنائيد. حضرات معجزه گرند اگر حضرت موسى(عليه السلام) 9 معجزه داشت اينان بيش از آن دارند و در هيچ جا عاجز نمى مانند:

1 ـ به وهم و خيال ارزش حقيقت مى دهند. ارزش پايه اى.

2 ـ به تاويل و توجيه متمسك مى شوند ـ كوچكترين نمونه اش همين تاويل «خلق» به «صدور» است.

3 ـ پشت گوش اندازى: با اين كه كاربرد تاويل بس زياد و وسيع است گاهى افتضاح به حدى مى رسد كه نمى توانند از ابزار تاويل نيز استفاده كنند، موضوع را به پشت گوش مى اندازند گر چه موضوع بزرگ و اصلى از اصول هستى شناسى و فلسفه قرآن و اهل بيت باشد. مانند اصل اساسى «عالم امر» در قبال «عالم خلق». كه هرگز وارد بحث اساسى در آن نمى شوند.

زيرا اگر زير بار عالم امر بروند ناچارند در مورد پديده اوليه به «ايجاد» معتقد باشند و دست از «صدور» بردارند و در مورد موضوع بحث اين نامه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخلوق اول بدانند نه «صادر اول» و حتى نه «موجَد اول».

عرضه خواهم داشت: همان طور كه اصطلاح «صادر اول» درباره آن حضرت غلط است به كار بردن اصطلاح «موجَد اول» نيز درست نيست زيرا در فلسفه قرآن و اهل بيت سيركمال و تكامل بر عكس آن است كه در ارسطوئيسم آمده و موجد اول نسبت به پديده هاى بعدى، از كمال ناچيزى برخوردار است.

در فلسفه قرآن و اهل بيت در كائنات (ماسوا الله) اول بودن امتياز نيست آخر بودن امتياز است حتى اولين پيامبر بودن امتياز نيست آخرين پيامبر بودن امتياز است.

پس اين حديث ها كه مى گويند «اول ما خلق الله انا…» در مقام بيان كدام امتياز هستند؟ توضيح خواهم داد.

4 ـ استفاده از الفاظ و اصطلاحات زيبا از قبيل: فيض اقدس، فيض مقدس، صادر اول، عقل اول و… كه سخت براى خلع سلاح كردن مخالفين كاربرد دارد و واقعاً مصداق آن ماجراى «كشيدن شكل مار» است كه عوام و مبتديان فلسفه را مشعوف و شيدا مى كند.

5 ـ فرار از موضعى به موضعى: اگر يك باحثى حضرات را با يك اشكال پايه اى فلسفى مواجه كند و از بحث فلسفى باز مانند فوراً به موضوع عرفان فرار مى كنند و اگر چنين اشكالى در عرفان پيش آيد فوراً به فلسفه شان فرار مى كنند.

6 ـ سركوب: برخورد غير منطقى و موضع گيرى غير علمى، و به جاى آن كوبيدن گرز گران «شما سخن ما و اصطلاحات ما را نمى فهميد» بر سر طرف. حضرات كه همه جا دم از منطق، استدلال، برهان و نقض و ابرام علمى، مى زنند هر جا كه با اشكال اساسى مواجه شوند و ابزار توجيه، تاويل، پشت گوش اندازى، استفاده از الفاظ زيبا و فرار از موضعى به موضع ديگر، به كار نيايد فوراً اين گرز كوبنده را بالا برده و چنان بر سر طرف مى كوبند كه ديگر ناى جنبيدن نداشته باشد.

7 – بازى با همه چيز: برخى به طور ناخود آگاه و در ضمير ناخودآگاه شان به حدى دچار خود پسندى و گاهى خود پرستى شده اند (و حتى كرامات و معجزات خودشان را رسماً نوشته و چاپ كرده اند) همه چيز و همه كس را مايملك خود مى دانند از خدا گرفته تا هر مخلوقى، و هر چه مى خواهند در مورد خدا و خلق بى مهابا و با جسارت و گستاخى تمام مى گويند. و گمان مى كنند اين عالم حقيقت است كه بايد خودش را با افكار اينان تطبيق دهد نه اين كه افكار حضرات در صدد مطابقت با حقايق باشد.

و حق هم دارند زيرا وقتى كه حسين حلاج به «اناالحق» برسد و بايزيد به «مافى جبتى الّا الله» برسد حضرات هم بايد دستكم به مقام حضرت على(عليه السلام)برسند تا مصداق «يدور الحق معهم» باشند و حق و حقيقت بايد موظف باشد «ان يدور معهم حيثما داروا».

شما برادر و دوست عزيزم بارها به من گفته ايد: تو گستاخى مى كنى، جسارت مى كنى.

مى گويم: آيا من جسور و گستاخم كه از تعدادى از ارسطوئيان و صدرائيان انتقاد مى كنم كه نه خدا هستند نه پيامبر و نه معصوم، يا آنان كه هر چه مى خواهند ازاساطير يونانى، از فلسفه هاى مبتنى بر اساطير يونانى، از جوكيات هندى و… در مورد خدا، رسول، انبيا، ملايك، ايمان، بهشت و دوزخ، معاد غيرجسمانى و… ميگويند. دين پيامبر را ناقص تلقى كرده و با وصله و پينه يونانى و هندى و فهلويات، تكميلش مى كنند ـ؟ـ؟

سبك من با سبك كسان ديگر كه از ارسطوئيات انتقاد مى كنند و حرف شان تنها اين است كه اين فلسفه با قرآن و حديث نمى سازد، فرق دارد. من هم همان انتقاد را دارم و هم با بحث و ادله فلسفى ارسطوئيسم و صدرائيسم را رد مى كنم.

8 ـ اتحاد شوم: خاصيت و ويژگى اوليه علم و دانش اين است كه در مقابل نظريه اى نظريه ديگر مطرح شود حتى شاگرد با استادش متحد نمى شود همين ارسطو كاخ خيالى انديشه استادش افلاطون را (كه مبتنى بر اساطير بود) كنار گذاشت و از نو كاخ خيالى ديگر بر اساس اساطير، بنيان نهاد، لكن حضرات ارسطوئيان صدرائى كاملا به يك اتحاد سخت خطرناك رسيده اند كه هرگز نسبت به يك ديگر تعرض منطقى علمىو بحثى نداشته باشند. اين اتحاد دقيقا و تنها براى خفه كردن فلسفه قرآن و اهل بيت است كه مبادا اشكالات شان و انحرافات فلسفه ارسطوئى روشن شود و اين جريان يونانى ـ هندى از نو به گوشه دورى پرت شود همان طور كه هيچ وقت شيعه و تشيع روى خوش به اينان نشان نداده بود. اينك همه جا را فتح كرده اند سرتاسر اصول و فروع تشيع را به زير مهميز كشيده اند و هر طور مى خواهند مى تازند.

امروز نه ابن بابويه (پدر صدوق) هست كه حسين بن منصور حلاج را از قم ـ از اين «عشّ آل محمّد»  اخراج كند و نه خود صدوق هست تا «اعتقادات» را از نو بنويسد و نه مجلسى هست كه اقيانوس بحار را از نو به جوش و خروش آورد و نه…، عرصه كاملا براى حضرات آماده و تشيع بى دفاع مانده است.

آيا من گستاخم و جسور؟ اگر چنين بود اين مطالب را در قالب كتاب نوشته چاپ و منتشر مى كردم و مزاحم وقت شما نمى شدم. به خدا قسم آن قدر ترسو هستم كه به وظيفه ام عمل نمى كنم.

9 ـ رندانه كارى: علامه مجلسى بحار را فقط و فقط براى نجات تشيع از دست اينان، نوشته است حتى اروپائيان غير مسلمان نيز اين حقيقت را مى دانند و خود حضرات بهتر از هر كس مستحضر هستند. اكنون استملاك و تملك خواهى حضرات به حدى رسيده كه مجلسى و بحارش، صدو ق و آثارش، حتى آنان كه اينان را تكفير كرده اند و آثار آنان، را همه وهمه را مال خود مى دانند. چه پاورقى هاى ارسطوئى و صدرائى كه بر بحار (چاپ اخير) ننوشته اند. به راستى بحار را آلوده كرده اند به اسارت گرفته اند.

10 ـ سبك و روش ليبرالى: در نقد مبانى گفته ام كه ليبراليسم از ويژگى هاى لاينفك ارسطوئيسم، است و همچنين ليبراليسم از ويژگى هاى جوكيات هندى است و چون صدرائيسم تنها از اين دو تشكيل يافته ويژگى ليبراليسم آن مجذور شده است اما در اين جا كارى با آن ندارم مقصودم سبك و روش امروزى حضرات است علاوه بر ماهيت مكتب شان.

علاوه بر اين كه طورى وانمود مى كنند كه همه علماى شيعه از اينان و در صف اينان هستند ـ از كلينى، صدوق، شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد رضى و سيد مرتضى، ابن ادريس، محقق، شهيد اول و دوم و… و… بل همه كتاب هاى مهم شيعه مال خود همين حضرات است وهر كس ارسطوئى و صدرائى نباشد در حقيقت مسلمان و شيعه نيست. در حالى كه در محافل خود شان همان بزرگان را با عنوان «فقه گرايان ظاهر بين». «متكلم محدود انديش» به مسخره مى گيرند. زيرا بهتر مى دانند كه همه آن بزرگان دشمن اينان بوده اند واز اينان تبرّى جسته اند. آنان بزرگان شيعه اند كه اينان را مصداق كامل انحراف دانسته اند.

يعنى حضرات اتحاد كرده اند و تصميم گرفته اند كه هيچ دافعه اى در ظاهر نسبت به بزرگان شيعه بروز ندهند واين (عدم دافعه) نه تنها اولين ويژگى ليبراليسم است بل بالاتر از آن كه حتى در قالب ليبراليسم نيز نمى گنجد، به صورت يك سياست ماكياوليسم در آمده است هدف شان هر وسيله را براى شان توجيه مى كند حتى بازيچه قراردادن شخصيت هاى بزرگ عالم تشيع را.

11 ـ تمسك و چسبيدن به هر سخن حديث نما، مجعولات، احاديث ضعيف به ويژه تحت عنوان «حديث قدسى». مردم با شنيدن لفظ زيبا و دل انگيز «حديث قدسى» گمان مى كنند كه پيام آن جز حقيقت چيزى نيست در حالى كه جناب عالى بهتر مى دانيد كه اكثريت احاديث قدسى يا بى سند هستند و يا به ضعف سند دچارند. بلى حديث سلسلة الذهب يك حديث قدسى است مستند و مسلم است كه جان شيعه است.

12 ـ رد بى دليل: حضرات خيل عظيمى از احاديث مسلم و متواتر را بدون كوچكترين توضيحى كنار مى گذارند از باب مثال: حديث هائى كه در تفسير آيه «ونفخت فيه من روحى» آمده اند و اخطار مى كنند كه مراد روح خود خدا نيست و «اضافه» «اضافه ملكيه» است يعنى خدا از آن روح كه مخلوق خدا است بر آدم دميده باز حضرات هميشه مى گويند روح خدا بر آدم دميده شده، روح انسان روح خدا است. و در باب عشق و عاشقى كه داد سخن مى دهند با گستاخى تمام مى گويند:

ميان عاشق و معشوق سنخيت لازم است و اين سنخيت ميان خدا وانسان هست به دليل همين آيه (!!!).

13 ـ اجتهاد در مقابل نص: صدرائيان در همه جا در هر مسئله اصلى و فرعى دقيقاً اجتهاد در مقابل نص مى كنند: صادر اول در مقابل مخلوق اول،9 آسمان در مقابل سبع سموات، «عشق» در مقابل «عبادت»، «عاشق بودن» در مقابل «عبد بودن»، طريقت در مقابل شريعت ـ آن جا كه صدرا معاشقه با پسران امرد را توصيه مى كند، سبزوارى در حاشيه اش براى توجيه آن، به تقابل شريعت و طريقت ونيز به اجتماع امر و نهى، تمسك مى كند ـ سير از كمال به حضيض در مقابل سير از حضيض به كمال (كه توضيح دادم). و صدهامورد اصلى و فرعى فلسفى و اعتقادى ديگر. به شتر گفتند گردنت كج است گفت كجايم راست است.

14 ـ استفاده از «مثال» به جاى دليل: در گذشته تنها صوفيان كه «پاى استدلاليان را چوبين» مى دانستند تصورات خود از هستى و خدا، را با مثال بيان مى كردند و خودشان را براى ارائه دليل، متعهد نمى دانستند، فلسفه را سترون و اهل فلسفه را خشك مزاجانى كه به «قيل و قال» مدرسه مى پردازند، ملقب مى كردند.

حضرات از جوكيات هندى پلى ساختند و با عبور از آن، كشور تصوف را نيز فتح كردند( زيرا منشأ تصوف نيز همان جوكيات بود) و اينك در مسائل فلسفى نيز به «مثال» قناعت مى كنند. اما باز خودشان را فيلسوف و فلسفه شان را مبتنى بر مسلمات و اصول مبرهن، مى دانند.

آن جناب… كه از تهران تشريف مى آورد و شبهاى پنج شنبه افاضه فيض مى فرمايد مى گويد نسبت ميان خدا و جهان نسبت روح است به تن.

اين همان اصطلاح «جان جهان» است كه صوفيان در اشعارشان درباره خدا گفته اند كه ملاصدرا در كتاب «كسر الاصنام» آنان را تكفير كرده و به كفر حلاج تصريح كرده است اما اكنون حضرات همه صوفيان و عقايد شان را پذيرفته اند حتى يك فرد از آنان را نيز طرد نمى كنند. البته منشأ اين «پذيرا بودن» و «عدم طرد» كه مساوى ليبراليسم است. خود صدرا است صدرا يك شخصيت متزلزل داشت روزى در كفر صوفيان كتاب مى نويسد و آنان را بت پرست و نيز همجنس گرا مى داند روز ديگر همه عقايد آنان را حتى همجنس گرائى شان را، يك جا تاييد مى كند بل به قول خودش آن ها را مبرهن مى نمايد.

بلى آنان كه در قم به اين امر مقدس (!) مشغول بودند كم هستند اينك از تهران نيز به مددشان مى آيند، عشّ علوم آل محمد(صلى الله عليه وآله) عشّ  ارسطوئيات و جوكيات شده است. شيعه جهانگير خان قشقائى شيعه اهل بيت(عليه السلام)را از ميدان خارج كرده است.

البته عده اى از شيعيان خوب، نيز در اين بين بى تقصير نيستند يادتان هست كه آن سيد بزرگوار وقتى در خانه جناب عالى جمله «فلسفه اهل بيت» را از من شنيد بشدت تعجب كرد كه مگر اهل بيت هم فلسفه دارد!؟. وقتى شيعه فاقد فلسفه تلقى شود بايد كسانى آستين بالا زده و فلسفه اى برايش دست و پا كنند و اگر چنين است چه چيزى بهتر از ارسطوئيات و صدرائيسم.

به اين چهارده مورد بسنده مى كنم وگرنه مى توانم تا صد مورد بشمارم، بنابراين باز از شما طلبكار هم هستم كه وقت تان را نمى گيرم.