باز بستن دهان ديگران و مريدان

باز بستن دهان ديگران و مريدان:

ادامه متن:

ـ فلو عرفوا نفوسهم لعلموا، و لو علموا، تعصموا: اگر فرشتگان عارف به نفس خود بودند (به مقام آدم) عالم مى شدند، و اگر عالم مى شدند خود نگهدار، مى شدند.

ثمّ لم يقضوا مع التجريح، حتى زادوا فى الدّعوى بما هم عليه من التقديس و التسبيح: آن گاه با زبان جرح داورى نمى كردند و حتى ادعا را بالا بردند با (به رخ كشيدن) تقديس و تسبيح شان.

و عند آدم من الاسماء الالهية ما لم تكن الملائكة عليها، فما سبّحت ربّها بها و لا قدسّته عنها تقديس آدم و تسبيحه: و در نزد آدم از اسماء الهيه چيزهايى بود كه فرشتگان از آن بى خبر بودند، پس فرشتگان با اين اسماء خداى شان را تسبيح و تقديس نكردند، آن گونه كه آدم كرد. (و نمى توانستند، زيرا فاقد آن اسماء بودند).

فوصف الحقّ لنا ما جرى لنقف عنده و نتعلّم الادب مع اللّه تعالى: پس حق تعالى ماجراى آدم و فرشتگان را براى ما شرح داد تا در نزد حق توقف كنيم و در پيش او «ادب با خدا» را ياد بگيريم.

فلا ندّعى ما نحن متحققون به و حاوون عليه بالتقييد: و ادعا نكنيم آن چه را كه برخورداريم و فرا آورده ايم، با تقييد (يعنى بدانيم كه آنچه داريم مقيد است چيز مطلق در ما نيست).

فكيف ان نطلق فى الدّعوا، فنعُمّ بها ما ليس لنا بحال و لا نحن منه على علم، فنفتضح: پس چگونه ادعاى اطلاق كنيم و به ادعاى مان عموميت بدهيم تا شامل «حال» ى باشد كه در ما نيست و آگاهى به آن نداريم، تا مفتضح شويم.

فهذا التعريف الالهى ممّا ادّب الحق به عباده الادباء الامناء الخلفاء: پس اين تعريف خدا (از ماجراى آدم و فرشتگان) از جمله تاديب هايى است كه خداوند با آن، بندگان با ادب خود و امانت داران و جانشينان خود را تأديب كرده است.

تأمّل: 1ـ تكرار ادب آموزى و عبرت گيرى از اشتباه فرشتگان، براى چيست؟ تا آن جايى كه من بررسى كرده ام اين تنها جائى است كه محى الدين در سرتاسر فصوص اين چنين به تكرار مى پردازد. او در اين كتاب به حدى به اختصار سخن گفته كه چنين تكرارى نيازمند يك انگيزه است كه پيام مهمى در نظر او دارد.

سياق سخن طورى ماهرانه (و هنرمندانه و براساس روان شناسى دقيق، بل با مبناى انسان شناختى عميق) پيش مى رود كه هر كسى اعم از سران خانقاه هاى ديگر و عموم مردم و شاگردان و مريدان، ناچار مى شود كه در قبال محى الدين كوتاه آيد نه تنها دهن را از هر ادعايى ببندد، بل اگر چنين حالتى را در خود احساس كند، خود را متهم و محكوم كند. و اگر به سياست اين سخن پى برده باشد بداند كه با همين استدلال در جامعه محكوم خواهد شد.

لطفاً دوباره هر دو عبارت مكرر را بخوانيد.

محى الدين با اين تاكتيك كاملاً به اهداف خود رسيد. ماجراى ملاقات او با سهروردى (كه مانند او مدعى نوآورى بود) را در اولين برگهاى اين كتاب آوردم كه دو رقيب ساعتى با هم نشستند هر كدام سر به پائين و بدون اين كه كلمه اى با هم صحبت كنند از هم جدا شدند. بيچاره سهروردى مى دانسته اگر كلمه اى حرف بزند مانند فرشتگان محكوم به جهل و عدم عرفان نفس خود و در نتيجه عدم عرفان حق، خواهد شد. وگرنه دليلى نداشت از مهمان خود با سكوت محض پذيرائى كند.

ماجراى سهروردى فقط يك نمونه است كه تاريخ براى ما نگه داشته است. وگرنه محى الدين با اين تاكتيك ها زبان و دهان همه اقطاب صوفيه معاصر خود را بست و پيش رفت. به ادامه سخن او توجه فرمائيد:

ـ ثم نرجع الى الحكمة: سپس بر مى گرديم به بحث حكمت.

محى الدين با اين جمله ظاهراً از سخنان به ظاهر موعظه و نصيحت و در باطن تاكتيك، فارغ شده و بر مى گردد به ادامه آن چه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خدا مى گيرد و به او القاء مى كند. تا او نيز به مردم القاء كند. اما در واقع جمله «نرجع الى الحكمة» يك ضمانت اجرايى است براى تاكتيك فوق. زيرا مخالفين هم عصر او هيچ راهى براى ايرادگيرى به او نداشتند. او مى گويد من اين سخنان را در عالم كشف از خدا با توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گيرم. اگر فردى از مخالفين مى گفت محى الدين دروغ مى گويد، آن وقت ديگران نيز كشف هاى خود او را تكذيب مى كردند. محى الدين از رگ حياتى رقيبان گرفته بود. كه غير از سكوت راهى نداشته اند.

تأمل: ما نمى دانيم به نظر محى الدين اين بخش (موعظه و نصيحت) نيز از جمله القائات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است يا از خود او كه آن را مثلاً بين پرانتز و در عنوان «جمله معترضه» آورده است؟…؟

همان طور كه ديديم وى ادعا كرد كه «آن چه القاء مى كند همان است كه براى او القاء شده و آن چه نازل مى كند همان است كه براى او نازل شده» و نيز گفته بود «من مترجم هستم نه متحكم». بنابراين به نظر او بخش موعظه نيز از القائات به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او، مى باشد. و اينك دوباره بر مى گردد به حكمت.