اُمانيسم و اشعريت

اُمانيسم و اشعريت:

اين بُعد ديگر از ابعاد امانيسم محى الدينى است كه در كنار ابعادى كه در گذشته بحث شد قرار مى گيرد. در اين جا توجه به چند نكته اساسى لازم است:

در مبحث «انسان موجود مشروط است» گذشت كه فلسفه و عرفان و هستى شناسى قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)به ويژه در «انسان شناسى»، انسان را يك «موجود مشروط» مى داند كه مى تواند به درجه «اعلا عليين» برسد به حدى كه مافوق او (غير از خدا) نباشد. و مى تواند به پستى «اسفل سافلين» باشد كه پست تر از او موجودى، نباشد. و سطح نشئه اى او نه مانع از تعالى اوست و نه مانع از سقوط او. گرچه اساس اين نشئه بندى از ديدگاه اين مكتب، نادرست و تخيل صرف، است.

اشعريت: اشعريان كه همه اعمال و كردارهاى خوب و بد انسان را، كار خدا مى دانستند در پاسخ پرسشِ «اگر همه افعال انسان، مخلوق خدا، و كار خداست پس چرا بدكاران را عذاب مى كند؟»، سخت در تنگنا قرار مى گرفتند و به توجيه و تأويل، مى پرداختند. كه فخر رازى، بزرگ قهرمان اشعريان در اين عرصه بود.

محى الدين در قرن هفتم با طرح نشئه ها، و چهارچوبه دادن به هر كدام از نشئه ها كه هيچ موجودى نتواند از چهار ديواره نشئه خود خارج شود. از يك طرف، و منحل كردن چيزى به نام «دوزخ» و تبديل كردن آن به عشرت كده عشق، مشكل اشعريان را حلّ كرد. ليكن پيروان «كلام اشعرى» چندان تمايلى به آن نشان ندادند. زيرا آن را درست مخالف و متضاد بل مناقض مسلمات اصول معادشناسى قرآن، مى دانستند.

2ـ اگر محى الدين در اين امانيسم افراطى (كه تاريخ بشر امانيسم با اين افراط به خود نديده) موفق مى گشت، اسلام به همان سرنوشت دچار مى شد كه مسيحيت شد. اين يك واقعيت است آن چه كه انسان را از گناه باز مى دارد، ترس از دوزخ و گرايش به بهشت است. يعنى ضمانت اجرائى اى كه در قلب انسان، براى احكام اخلاقى و حقوقى هست همين امر است.[1] وقتى موضوعيت چنين ترسى از بين برود همه چيز به هم مى ريزد كه اولين شان پديد شدن و رواج كمونيسم جنسى است.

بدشانسى محى الدين در اين بود كه دير آمده بود اگر در آغاز قرن دوم يا در وسط قرن سوم آمده بود حرفش مشتريان زيادى پيدا مى كرد امّا او وقتى آمد كه ديگر دربارها خودشان را نيازمند به توجيه اعمال شان، نمى دانستند و «مسائل كلام» ى كهنه و بازارش كساد شده بود، حكام عرب كارى با اين مسائل نداشتند. اما مردم ترك كه اكثرشان تازه مسلمان، و تازه از تركستان آمده و بر آناتولى، آذربايجان (و نيز تركستان، بخارا، سمرقند و… را داشتند) را به تصرف خود درآورده بودند به اين قبيل مسائل علاقمند بودند. كه افكار محى الدين در اين مناطق پيش رفت، و به پيدايش صوفيه حروفيه و صوفيه نقطويه، منجر شد.

در برخى از اين مناطق، در محدوده هاى خيلى كوچك و خوشبختانه با عمرى مستعجل، دو پديده زشت، پديدار گشت. از بخارا تا قونيه در سه ناحيه، هر كدام به تعداد پنج يا شش روستا، چيزى به نام «تومان توكدى» و «چراغ سوندرن» را در فرهنگ خود جاى دادند. دو اصطلاح تركى به معنى «شلوار ريزان» و «چراغ خاموش كنان»، به عنوان جشن مقدس، برگزار مى شد.

تاريخ ترك و تركستان نشان مى دهد كه اين مردم حتى در دوران شمن پرستى، نسبت به مسايل جنسى سخت حساس بوده و تعصب ورزيده اند.

اين پديده كه درست سالانه يك شب عملى مى شد و يك وظيفه صوفيانه اعتقادى تلقى مى شد، ديرى نپائيد اما مسئله اى مهم و نمونه بارزى است از تصوف «حروفيه» كه فرزند مستقيم خانقاه قونيه بود و خانقاه قونيه پايگاه خود محى الدين و مركز ترويج تصوف او بعد از مرگش، بود.

مقصود از شرح فوق اين است كه بحث در هر بينش، مكتب، مسلك، نبايد صرفاً انتزاعى ذهنى، باشد لزوماً و الزاماً بايد آثار عينى و اجتماعى و علمى آن بينش نيز به دقت موردنظر باشد.

هر كسى در گوشه اطاق يا كتابخانه خود بنشيند و اشعار دلنشين و شورانگيز شاعران عرفان پرداز، را بخواند و حالى به او دست دهد آن گاه آن حال را عين حقيقت هستى بداند و براساس آن شرحى بر فصوص الحكم بنويسد، بدون در نظر گرفتن آثار فردى و اجتماعى كارش، و يا بدون داشتن تخصص اين آثارشناسى، بديهى است كه كارش خطرناك است.

آن آزادى خانقاه قونيه، كه دانشمند محترم جناب جلال الدين آشتيانى (در مقدمه اى كه بر شرح قيصرى مى نويسد) به آن مى بالد و درمقابل آن علامه مجلسى را محكوم مى كند بل نكوهش كرده و مى كوبد، چنين آثارى را به ارمغان مى آورد.

در تكميل مطالب اين مبحث به مبحث زير توجه فرمائيد:



[1]ـ  پيش تر درباره «عبادت عبيد، تجار و احرار» و برداشت نادرستى كه از آن مى شود، بحث شد.