ايّوب و دعا

ايّوب و دعا

ـ فقد ابتلى ايّوب و غيره و ما سألوا رفع ما ابتلا هم الله به: و ايوب و ديگرانى مبتلا شدند و رفع بلا را از خدا نخواستند بلائى كه خدا به آن مبتلاى شان كرده بود.

ـ ثم اقتضى لهم الحال فى زمان آخر ان يسألوا رفع ذلك فرفع الله عنهم: سپس در زمانى ديگر «حال» شان اقتضا كرد كه رفع آن را از خدا بخواهند خواستند و خدا بلا را از آنان رفع كرد.

ـ و التعجيل بالمسئول فيه و الابطاء للقَدَر المعين له عند اللّه: و فورى بودن اجابت و به تاخير افتادن آن براى قَدَرى است كه نزد خدا است.

ـ فاذا وافق السئوال الوقت اسرع بالاجابة: پس در (متن قضا و قدر الهى) اگر خواستن موافق وقت باشد زودتر مستجاب مى شود.

ـ و اذا تاّخرت الوقت (امّا فى الدنيا و اما فى الآخرة) تاخّرت الاجابة: و اگر وقت دعا باوقتى كه در قضا و قدر تعيين شده متفق نباشد (خواه در خواسته هاى دنيوى و خواه در خواسته هاى آخروى) اجابت به تاخير مى افتد.

تذكر: شرح فارسى به جان معنى عبارت توجه نكرده و ناقص ترجمه كرده است اما قيصرى توجه كرده است.

ـ لا الا اجابة التى هى «لبيك» من اللّه فافهم: (مراد از اجابت تحقق خواسته است) نه پاسخ «لبيك» كه خدا در حين دعاى بنده اش آن را مى گويد پس بفهم و درك كن.

تامل: 1ـ از كجا معلوم كه حضرت ايوب از همان اول ابتلا دعا نمى كرده و رفع بلا را نمى خواسته؟ چه دليلى كدام برهانى ثابت كرده كه ايوب منتظر مانده تا آن «حال» مخصوص در او حاصل شود و سپس دعا كرد؟ـ؟.

اين سخن را كسى بايد بگويد كه معتقد است اگر انبيا دعا كنند همان ساعت دعاى شان مستجاب مى شود و به تاخير نمى افتد. اما محى الدين كه تصريح مى كند اجابت دعاى آنان نيز ممكن است به تاخير بيفتد، پس دليلى براى اثبات دعا نكردن ايوب(عليه السلام) ندارد.

2ـ ارزش «صبر ايوب» در عدم دعا كردن نيست و اين صوفيان اند كه آن همه افسانه در مورد بلا دوستى وبلا خواهى ايوب ساخته اند و فرهنگ اسلام را با اين افسانه ها آميخته اند.

ارزش «صبر ايوب» در اين است كه با همه شدت بلا و به تاخير افتادن استجابت دعايش، در ايمانش تزلزل راه نيافت و از آينده نيز مايوس نگشت.

صوفيان در اين موضع آن قدر به افراط رفتند كه مسئله سر از «ساديسم» و خود آزارى و خود رسواكنى «ملامتيه» در آورد «تذكرة الاولياء» عطار و ساير متون صوفيه را ببينيد. برخى از بزرگان شان خودشان را كتك مى زدند، و برخى ديگر خودشان را به طور سرنگون در چاه آويزان مى كردند، وبرخى ديگر خودشان را زخمى مى كردند تا كپى مطابق اصل ايوب شوند. يكى از اينان خود مى گويد: در مسجد دمشق اقامت گزيدم آن قدر به نظافت خود نرسيدم شپش از پيكرم به روى صحن مسجد صف كشيد خادم مسجد آمد پاهايم را گرفت و پيكرم را كشيد و از مسجد بيرون انداخت. آخ كه از اين حقارت و تحقير چه كيفى كردم.

ديگرى مى گويد: روزى به حمام رفتم موقع خروج، لباس كس ديگر را از زير قبايم پوشيدم از حمام بيرون آمدم، حماميان خبر دار شدند آمدند در ميان كوچه و در پيش مردم لباس دزدى را از من گرفتند و كتك مفصل هم زدند. به نفس اماره گفتم ديدى چگونه شكستت دادم.

اينان مى گويند چون بدن ايوب متعفن شد مردم اورا از شهر بيرون كردند رسوا و تحقير شد،  ارزش صبر او در اين است. پس ما هم بايد رسوا شويم تا كپى ايوب باشيم.

 از نظر فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت:

كسى كه به طور طبيعى دچار ساديسم و خود آزارى باشد يك بيمار طبيعى است. اما كسى كه با نيت عبادت و به خاطر قرب به خدا به خود آزارى بپردازد، اساسا مسلمان نيست تاچه رسد به عارف. و كسى كه به طور اشتباهى عامل رسوائى خود شود، يك «اشتباه كار» است. و اگر عمداً خودش را رسوا كند يك «مرتكب كبيره» است. و اگر اين كار را به نيت نفس كشى و قرب الى اللّه بكند از بن و بيخ مسلمان نيست.

 «و لله العزة و لرسوله و للمومنين» عزت فقط مال خدا و رسولش و مومنان است. آيا در اين جا هم آيات و احاديث را رديف كنيم؟ كسى كه اين اصول مسلم اسلام را نداند رديف كردن آيه و حديث نيز برايش سود ندارد. هم چنان كه صوفيان اين همه آيات و احاديث را ناديده گرفتند. بل…

بعضى ها مى گويند مى نويسند و مى پرسند «علل سقوط مسلمانان چه بود» ؟ اين يك امر بيّن است جامعه اى كه از سمرقند و بخارا تا استانبول و از درياى سياه تا اقيانوس اطلس دچار اين عقايد مبتذل و باز دارنده و نكبت بار باشد، نيازى به بحث در عامل سقوط آن نيست. چه مسرت بخش است كه امروز جامعه سنيان دست از تصوف (اين انبان) خرافات، بر داشته اند، و راديكاليسم سنى لرزه به جان غرب افكنده است و ما شيعيان پس از اين انقلاب بزرگ تازه داريم به آن مبتلا مى شويم و اين تاسف انگيز نيست؟!.

3ـ بعضى ها مى گويند: نبايد از محى الدين دليل خواست. زيرا او  كشف و شهود كرده است كه ايوب دعا نكرد تا سال ها بلا را تحمل كرد سپس «حال» به او آمد دانست كه بايد دعا كند.

اولا: پيش تر عرض كردم كه كشف و شهود (در صورت پذيرش و قطع و يقين) حجت نيست، نمى توان بر اساس آن يك نسب ارث، و حتى حكم قضائى در باره يك سنّار را ثابت كرد. آيا دين خدا به اندازه يك سنار اهميت ندارد؟ يا شريعت اين قدر بى پايه و بى اساس است؟

ثانيا: باز پيش تر عرض كردم اين چه كشف و شهود است كه هميشه اباطيل را كشف مى كند؟ سليمان و داود و هارون، على(عليه السلام) ابو طالب و…. را به سخريه مى گيرد.

ثالثا: اين همان كشف و شهودهاست كه عزت اسلام و عزت امت پيامبر را به باد فنا داد. تاكى بايد پاسدار اين عامل خانمان بر انداز و دين بر انداز باشيم؟ چه قدر هزينه بايد در راه اين جوكيات جوكيان هندى، بپردازيم؟ ذلت و اسارت 400 ساله در چنگ غربيان كافى نيست؟