انسان كلى – اصطلاحات زيبا اما…

انسان كلى – اصطلاحات زيبا اما:

اساس نظريه ارسطوئيان در مورد «كلى» اين است كه كلى يك امر ذهنى است و در خارج از ذهن، وجود ندارد. انسان در خارج وجود ندارد بل افراد آن است كه هستند، همچنين درخت، سياره و… و يا معانى مصدريه مانند دانستن، ديدن، زوجيت، حقيقت و… و «حق» در خارج وجود دارد اما «حقيقت» صرفا يك امر ذهنى است. گر چه در متن فلسفه شان گاهى به اين قاعده وفادار نمى مانند.

ملاصدرا در آثارش از آن جمله اسفار، عرشيه و مشرقيه، بدون اينكه اين قاعده را با استدلال رد كند همه جا آن را ناديده گرفته كلى و معانى مصدريه را به عنوان واقعيت خارجى اساس فلسفه خود قرار داده است. بارزترين آن اين است كه مى گويد «خداوند حقيقة الوجود است» حتى يك برهان نيز براى اين باورش درست مى كند كه در «نقد مبانى حكمت متعاليه» نادرست بودن برهانش را توضيح داده ام. صدرا اين باور را از محى الدين گرفته و خواسته آن را مبرهن كند و نتوانسته است. زيرا «طبيعت كليه» غير از خيال چيزى نيست.

و همين طور است «جمعيه الهيّه» و همه مقامات و مرتبه ها كه صوفيه براى خودشان اصطلاح كرده اند، گر چه براى هر كدام از آن ها نام هاى زيبا و الفاظ مقدس، به كار برده اند.

معمولا كسى كه متونى از قبيل فصوص را مى خواند سخت تحت تاثير اين قبيل اصطلاحات قرار مى گيرد و به حدى كه برخى از خودشان نااميد مى شوند كه چرا از اين حقايق به كنار مانده اند. خواننده اين متون بايد توجه كند كه هر چه صوفيان اصطلاح كرده اند همگى كليات است كه هرگز عينيت وجودى در خارج از ذهن ندارند. و صرفاً خيالات و تصويرهاى ذهنى هستند كه ابتدا آن را تصوير كرده سپس اصطلاحى برايش درست كرده اند.

محى الدين در اين جا «انسان كلى» را يك وجود واقعى مى داند و در مرحله اى كه هنوز اولين فرد آن (آدم) خلق نشده اين همه آزين بندى و حجله بندى براى اين داماد كه وجود خارجى ندارد، مى سازد. اصطلاح پشت سر اصطلاح با استفاده از الفاظ شيرين و مقدس، به راه مى اندازد. خواننده چه كند؟ اين همه الفاظ مقدس را ناديده بگيرد؟ اين براى او يك مشكل و سخت است. اما او بايد بداند هميشه وقتى باطل موفق شده است كه خود را در لباس دوست و سخنانش را با الفاظ دوستانه ادا كند. اين مقدسات به كار مى رود و سر از جائى در مى آورد كه قيصرى مى گويد: «انسان به جهت اين كه لا اله الّا اللّه مى گويد، جهول است» همان طور كه در برگ هاى پيش مشاهده كرديد.

بعضى افراد وقتى به اين سخن قيصرى يا امثال آن از ديگران و محى الدين مى رسند نمى توانند بر خود بقبولانند كه كسى كه پشت سر هم الفاظ و اصطلاحات زيبا همراه تعظيم و تمجيد از خدا و قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)رديف مى كند، بيايد و اين گونه كلمه مقدس و عظيم الشأن «لا اله الّا اللّه» را به مسخره بگيرد، عزيز من، اين قدر در خودت به ديده حقارت ننگر، خودت را به نفهميدن متهم و محكوم نكن او به راستى «لا اله الّا اللّه» را به مسخره گرفته است و اين ماهيت پوچ و پوك اينان است كه فقط ظاهر آراسته دارند. سرور من در اين وادى ها خبرى نيست با شجاعت  با اعتماد به نفس بخوان و به پوكى آن پى ببر آن گاه برمى گردى به حضور پر فيض قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)، اما اين را بدان اهل بيت(عليهم السلام)و قرآن فلسفه دارند، اسلام يك فلسفه است و عرفان اسلام عين فلسفه اش است. آنان كه گمان مى كنند اسلام فلسفه ندارد دو گروه اند:

الف: همين ها كه مى روند ارسطوئيات و جوكيات را مى آورند تا خلأ فلسفى و عرفانى اسلام را ترميم كنند.

ب: گروه متحجر كه گول ارسطوئيان را خورده و باور كرده اند اسلام فلسفه ندارد و چون نمى خواستند از اجنبى فلسفه بگيرند و نيز با انديشه فلسفى به اسلام ننگريستند و فلسفه اسلام را تدوين نكردند، متحجر شدند.