اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهم السلام
اصول
در مقدمه اين دفتر آوردم كه پژوهشگرى گرامى تنظيم و ترتيب و پىنويسها – و در مواردى اصلاح – اين تقريرات را به عهده گرفته و انجام داده است. حضرت ايشان لطف ديگرى فرموده و آن تعداد از اصول فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام را كه در جاى جاى اين دفتر در مقابل اصول فلسفه ارسطويى اسلامى شده، آمده است با همان عبارت متن استخراج كرده و در بيست و هشت رديف، تنظيم كرده است.
فكر مىكنم بيست و هشت اصل، براى معرفى يك فلسفه، چيز كمى نباشد بهويژه اگر آنچه در كتاب «جامعه شناسى شناخت» در مورد بينش اهلبيتعليهم السلام در مسأله «عين و ذهن» آوردهام و برخى از اصولى كه در كتاب «تبيين جهان و انسان» آمده و در اين دفتر ذكر نشدهاند، به اين بيست و هشت اصل افزوده شوند، مىتوان ادعّا كرد كه (غير از اصول مربوط به جبر و اختيار و جبرهاى اجتماعى كه در مقدمه توضيح دادم) مبانى اين فلسفه كاملاً معرفى شده است.
اصول مذكور عبارتند از:
1 – اصالت ذهن يا اصالت عين؟ – ؟.
در اين مبحث، مكتب اهلبيتعليهم السلام نه به اصالت ذهن قائل است و نه به اصالت عين «بل امرٌ بين الامرين». يعنى يك تعاطى و داد و ستد و ديالكتيك ميان ذهن و عين برقرار است و پديدههاى اجتماعى محصول اين تعاطى دو جانبه هستند و در نتيجه پديدههاى اجتماعى (در اصل و بنيهشان) پديدههاى مصنوعى نيستند بل طبيعى هستند.
2 – تطابق عين و ذهن:
مكتب اهلبيتعليهم السلام نه به پيروى مطلق عين از ذهن عقيده دارد نه به پيروى مطلق ذهن از عين در نتيجه نه اصالة العينى است نه اصالة الذهنى بل آن چه صحيح است «امر بين الامرين» است اين مسأله در كتاب «جامعه شناسى شناخت» كه موضوعش همين مسأله است توضيح داده شده است.
فلسفه اهلبيتعليهم السلام عين را از ذهن جدا و جراحى نمىكند بنابراين منطقش منطق ارسطويى نيست ]و منطق ارسطوئى بعنوان عنصرى – البتّه عنصرى مهم – در آن اخذ شده است[.
3 – تعريف انسان از ديدگاه اهلبيتعليهم السلام:
مطابق تبيين اهلبيتعليهم السلام درست است كه انسان از نظر جسمى داراى همان اندامها و جهازهايى است كه حيوان دارد؛ ليكن انسان حيوان نيست. گياه داراى يك روح است، حيوان داراى دو روح و انسان داراى سه روح و پيدايش انسان نه بر اساس فيكسيسم است و نه بر اساس ترانسفورميسم مطلق، بل گونهاى سوم است كه با دو باور فوق تفاوتهاى اساسى دارد.
رجوع كنيد به «تبيين جهان و انسان» بخش انسان شناسى.
4 – صفات خداوند:
فلسفه اهلبيتعليهم السلام عقيده دارد كه صفات خداوند عين ذات خداوند است بنابراين عقل نمىتواند و نبايد در صفات خدا نيز به داورى ]تحليل[ بنشيند يا حكم و قضيه صادر كند.
از ديدگاه مكتب اهلبيتعليهم السلام خداوند عاقل نيست بل خالق عقل است و در قرآن و لسان اهلبيت هرگز به خداوند عاقل گفته نشده و در نتيجه ذات خداوند «معقول» هم نيست.
همينطور هم خداوند «علة» نيست، «علّة العلل» هم نيست بل موجد و خالق قانون «علت و معلول» است كه در عينيت كائنات در جريان است.
5 – خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
اهلبيتعليهم السلام در پاسخ سوال بزرگ «خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟» اعلام مىدارد كه اساس سوال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است. اساساً خداوند آن موجود اوليه را خلق نكرده است بل «ايجاد» كرده است. خداوند وجودى است كه وجودهاى ديگر را ايجاد كرده است او موجودى است كه موجودهاى ديگر را ايجاد كرده است.
6 – مجرادت قديم و موجَب بودن خدا:
1 – كان اللَّه ولم يك معه شىء.
اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفى» مىگويد: خدا بود ولى هيچ چيزى، بلى هيچ چيزى همراه او وجود نداشت. نه مجردى نه غير مجردى.
2 – خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال مايشاء» و… است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض.
3 – خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است.
4 – اول ايجاد كرده سپس در بستر علة و معلول، جريان «خلق» را به راه انداخته است.
5 – هميشه در مقام اختيار، اراده، گزينش، ايجاد و خلق كردن است.
6 – حتى قانون علة و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده در آن نيز دخل و تصرف مىكند «كل يوم هو فى شأن» و «القدرية مجوس امتى».
7 – در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مىپرداخت» مىگويد سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردى توجه كن «قبل» از مقولههاى زمان است خود زمان پديده است مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقى كه اين لفظ دارد، پديدهاند و مخلوق خدا هستند در حقيقت تو مىگويى «خداوند قبل از قبل به چه كارى مشغول بود» يا «خداوند زمانى كه زمان نبود به چه كارى مىپرداخت» اساس سوال مصداق تناقض است و تناقض جوابى ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است.
بايد اذعان كرد در اينجا چيزى در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيرى بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهنى را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد.
7 – تعقل ذات خداوند:
از ديدگاه مكتب اهلبيتعليهم السلام عقل مخلوق خدا و محدود است و توان درك خالق و نامحدود را ندارد.
قال الحسينعليه السلام: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار.
8 – مسأله روح:
در مكتب اهلبيتعليهم السلام روح «جسم لطيف» – مشمول زمان و مكان – است، روح جسم لطيف است كه بقايش نيز همواره در سير مدارج كمال در بساطت و لطافت است. در بينش اهلبيتعليهم السلام هيچ چيزى غير از خداوند فارغ از زمان و مكان نيست.
9 – جامعه و فرد:
مكتب اهلبيتعليهم السلام هم به شخصيت فرد ارج مىنهد و هم به شخصيت جامعه قائل است و مىگويد: نه اصالة الفرد و نه اصالة الجامعه بل امر بين الامرين.
10 – اراده خدا و انسان:
فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام اعلام مىدارد كه «اراده خدا عين فعل اوست»؛ اراده و اختيار انسان نيز مخلوق اراده خداوند است. خداوند اراده كرده است كه انسان در افعالش داراى اراده باشد و وقتى كه يك فرد با ارادهاى كه خداوند به او داده يك عمل را انتخاب مىكند با «تفويض» و اراده محض و تام خود انجام نمىدهد.
پس اولاً انسان اراده و توان و انتخابش را از خداوند گرفته است.
ثانياً وقتى كه اراده و انتخاب مىكند باز هم به طور مطلق و كاملاً سرخود و بالاستقلال (استقلال فلسفى) نيست تا مصداق تفويض شود بل امر بين الامرين.
افراد اعمال خودشان را بر اساس امر بين الامرين انجام مىدهند و بر اساس امر بين الامرين نيز مجازات مىشوند.
اصل «لا جبر ولا تفويض بل امرٌ بين الامرين» علاوه بر اين كه نداى پرآوازه شيعه است يك ويژگى مشخص انديشه شيعى و يكى از پايههاى مهم منطق و فلسفه اهلبيتعليهم السلام است.
11 – كلام و فلسفه اهلبيت:
اهلبيت يك كلام و يك فلسفه جداى از هم ندارند بل فلسفه و كلام آنان يكى است مگر مىشود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهلبيتعليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند. كلام اهلبيت همان فلسفه اهلبيت و فلسفه اهلبيتعليهم السلام همان كلام اهلبيتعليهم السلام است فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. عين كلامش در بطن فلسفهاش هست.
12 – توحيد و فلسفه اهلبيتعليهم السلام
فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: خدا هيچ آميزهاى ندارد در عين حال صرف الوجود و مفهوم ذهنى هم نيست. مىپرسى چگونه هم آميزه ندارد و هم صرف الوجود نيست بل موجود است -؟ مىگويد: اين حقيقت و واقعيت را هرگز درك نخواهى كرد عقل از اين درك عاجز است؛ زيرا عقل مخلوق است و بنا است كه در عالم مخلوقات به تحليل بپردازد و نبايد از قلمرو خود خارج شود.
خداوند موجود است و در عين حال مشوب هم نيست.
سوال: چگونه ممكن است هم موجود باشد و هم غير مشوب؟
جواب: اين كه هر چيزى يا مشوب است و يا صرفاً و تنها وجود ذهنى مىشود، يك قانون از قوانين طبيعت است، ناموسى از نواميس كائنات است اين قانون و اين ناموس شامل خداى كائنات نمىشود. كيف يجرى عليه ما هو اجراه؟.
ذات خداوند قابل تصور نيست هر چه درباره خدا تصور كنى، هر تصورى كه از خداوند داشته باشى آن خدا نيست بل مخلوق ذهن جناب عالى است.
13 – هويت خداوند:
حقيقت اين است كه ماهيت به هر معنى و مفهوم از خداوند سلب و نفى مىشود و همينطور هويت؛ ليكن به هر معنى و به هر مفهوم كه ما انسانها تصور كنيم، وگرنه خداوند هويت دارد هويتى كه نه به تصور ما مىآيد و نه در ذهن ما مفهوم مىشود.
قل هو اللَّه احد وصدها «هو» كه در قرآن و حديث آمده است.
امّا انسانهاى عاقل هرگز اين هويت را درك نخواهند كرد؛ زيرا اين هويت غير از هويتهايى است كه قابل تصور ذهن و قابل فهم ذهن انسانها باشد.
خدا هويت دارد اما محدود نيست و حقيقت اين هويت چيست؟ نمىدانم اينقدر مىدانم كه هويتى است غير از هويتها «شىء لا كالاشياء» و «له هوية لا كالهويات».
14 – عشق و خدا شناسى:
مطابق مكتب و فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام عشق نيز مخلوق خداست و ناتوانتر از عقل و محدودتر از آن است و چون چهار چوب معينى ندارد حد و مرز حقايق و موهومات را هرگز نمىتواند بشناسد.
15 – علم خداوند:
قرآن و اهلبيتعليهم السلام مىفرمايند: عقل مخلوق خداست و خداوند نه عقل است و نه عاقل و نه ذاتش قابل تعقل، او خالق عقل، خالق عقلها و خالق تعقل است در هيچ جايى از قرآن و حديث خداوند «عاقل» خوانده نشده است.
خداوند عالم است نه بوسيله عقل، عالم است نه به وسيله تعقل. عالمى كه عقل و عاقل و تعقل را آفريده است.
16 – شيوه بحث از واقعيات:
فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام هنگام بحث از واقعيات نه كارى با وجود فارغ از ماهيت و هويت دارد – زيرا چنين وجودى را تنها مفهوم ذهنى و مخلوق ذهن مىداند – و نه كارى با ماهيت و هويت فارغ از وجود، دارد؛ زيرا ماهيت فارغ از وجود نيز غير از يك انتزاع ذهنى، نمىباشند.
17 – اطلاق شى بر خداوند:
فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام مىگويد: خدا شى است (نه حقيقة الوجود محضاً) ليكن مشمول قوانين اشياء نمىشود. شىءٌ لا كالاشياء.
18 – تشخض خداوند:
فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: له تشخص لا كالتشخصات.
19 – خداوند و صفت كمال:
فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: خداوند كمال كل شى نيست بل كمال دهنده به كل شى است خودش كامل و ايجاد كننده كمال و خالق كمال براى مخلوقات است.
خداوند نه قوه است و نه فعل بل خالق قوه و فعل است.
20 – شناخت و اثبات ذات خدا:
فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: وجود مخلوقات براى اثبات وجود خدا برهان است؛ امّا براى عرفان ذات خدا و تحليل ذات خدا هيچ برهانى وجود ندارد نه از مخلوقات و نه از ذات خداوند.
21 – حقيقة الوجود:
فلسفه اهلبيت عليهم السلام ميگويد: خداوند حقيقة الوجود اشياء نيست بل موجد و خالق حقيقة الوجود اشياء است.
22ـ اتحاد عاقل و معقول:
فلسفه اهل بيت عليهم السلام اتحاد عاقل و معقول را اولا در قالبي كه ارسطوئيان ارايه ميدهند و لازمه آن تناقض رياضي «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» است، نميپذيرد.
ثانياً: اين اتحاد ـ يا نقطه تماس عين و ذهن ـ را يكي از قوانين خلقت ميداند و اين قانون را بر خداوند شمول نميدهد ـ كيف يجري عليه ما هو اجراه.
23ـ خداوند و صفت تامّ بودن:
در بينش اهلبيت عليهم السلام ـ اولاً خداوند تام الحقيقه نيست بل «تام الحقيقه و الواقعية» است.
ثانياً: خداوند از جهتي و با معنايي «تام» نيست بل «موجد و خالق هر تمام و تماميت» است.
فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام تضايف و حتي كمال و تماميت به معني تضايفي را مخلوق خداوند ميداند نه صفتي از صفات خداوند. خداوند مفهوماً و واقعاً تام و كامل است؛ ليكن نه به معني اي كه در حكمت متعاليه يا فلسفه ارسطويي ذكر ميشود.
24ـ قوه و فعليت:
فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را موجِد و خالق قوه و فعليت ميداند.
و ميگويد: خداوند قوي است بر ايجاد موجودات و خلق كائنات و آفرينش هر شي.
فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را بدين گونه قوي نميداند كه مانند چراغ قوهاي كه هرگز قوهاش تمام نميشود دايماً از وجودش مخلوقات به فعليت برسند. خداوند چيزي از وجود خودش خرج نميكند. اين قوت نيست اين ضعف است كه از وجودش خرج كند.
و نيز در ذات خداوند جريان قوت و فعليت متصور نيست و اين جريان خود مخلوق خداوند است.
25ـ خداوند و كمالات مخلوقات:
فلسفه اهلبيت عليهم السلام همان طور كه همه ويژگيهاي مخلوق را از خدا سلب ميكند كمالات و خيرات مخلوقات را نيز از او سلب ميكند و چنين ميشود «له كمال لا كالكمالات، هو خيرٌ لا كالخيرات» و اين است توحيد.
26ـ رابطه خلق و خالق:
فلسفه اهلبيت عليهم السلام ميگويد: رابطه خدا با خلقش رابطه «منشأ و ناشي» نيست بل رابطه «موجِد و موجَد» و مُنشيء و مُنشأ» است خداوند مخلوق را «انشاء» و «ايجاد» كرده است.
همچنين رابطه خدا با موجودات كائنات رابطه «مَرْشح و راشح» نيست رابطه «مَلمع و لامع» نيست بل رابطه «خالق و مخلوق» و «ربّ و مربوب» استع.
27ـ خداوند فعال است:
از بينش فلسفه اهلبيت عليهم السلام خداوند فعال است. براي هر عاقلي، هر اهل علم و اهل دانشي روشن است كه خداي قرآن و اهلبيت عليهم السلام يك خداي فعال، خلاّق، جبّار، قهّار و… است نه تماشاگر محض.
28ـ جهل ايجادي:
فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام از «جهل ايجادي» منزّه است و به همين دليل امامان عليه السلام به برخي از شاگردان صميميشان پرخاش ميكردند كه طوري عمل نكنند مسير علميشان به «ايجاد جهل» بيانجامد.
توضيح:
در ضمن برخي از اين اصول اصلهاي ديگري نيز ـ همانطور كه مشهود است ـ آمده از قبيل:
1ـ خداوند «علة العلل» نيست بل خالق علة و معلول، و خالق اين قانون است.
2ـ خداوند «مَصدر» نيست و حتي «مُصدر» و صادر كنندهي چيزي از وجود خودش، نيست.
3ـ خداوند ميتواند و ميتوانست بدون مخلوق باشد (خدا موجب نيست). كان و لم يكن معه شيء.
4ـ حدوث عين حركت است و حركت عين زمان است پس هيچ حادثي فارغ از زمان و مكان وجود ندارد عنوان «مجردات» فقط يك توهم است.
5ـ قوانين كائنات و مخلوقات، را به خداوند شمول ندهيد اين قوانين همه مخلوق خدا هستند و شامل خدا نميشوند، كيف يجري عليه ما هو اجراء؟.
و… چندين اصل و اصول ديگر.
پايان