3ـ اصالت ذهن و اصالت مفهوم
وجود[1] اصيل است و ماهيت اعتباري. اين حكم و داوري در عرصه ذهن درست و صحيح است؛ امّا در واقعيت و خارج چنين قضيهاي سالبه به انتفاء موضوع است و در عينيات و موجودات خارج از ذهن چنين مسألهاي امكان بحث ندارد زيرا هر موجود در خارج تنها يك شي است.
تسرّي اين قضيه به عينيات عين همان بينش «اصالة الذهن واعتبارية العين» ميشود و همه موجودات خارجي خيال و توهم و دست آخر مصداق «فرض» ميگردند.
در عالم علم دو نوع «اصالت ذهن» مصطلح است:
1 ـ باور و عقيده به «اصالت ذهن» در دانش «جامعه شناسي شناخت»:
در اين مقال مراد از «اصالت ذهن» اين است كه پديدههايي از قبيل اخلاق و مراكز و امكانات، تعليم و تربيت، آداب و رسوم مربوط به آن، خانواده و مراكز و امكانات، تعليم و تربيت، آداب و رسوم مربوط به آن، سياست و… مربوط به آن، دولت و… مربوط به آن، معبد و… مربوط به آن و… و… و بالاخره خود جامعه، همگي ساختههاي فعاليت ذهن هستند و ذهن بشر است كه اينها را ساخته و به وجود آورده است و در اين ساختنها از هيچ چيز ديگر (از عينيات) كمك و ياري تعيين كننده و مؤثر نگرفته است.
توان و داشتههاي ذهن در اين موضوع، اصيل است و تجربه و بهرهجويي ذهن از عينيات فرع و داراي نقش تبعي است.
در اين مبحث يكي از نتايج بحث اين ميشود كه: همه پديدههاي اجتماعي و خود جامعه و خانواده محصول «خود آگاه» بشر است و پديدههاي اجتماعي همگي «پديده مصنوعي» ميشوند به اين معني كه هيچ كدام از آنها ريشه در طبع، نهاد و روان انسان ندارند.
در اين صورت مثلاً اخلاق «نسبي»، اعتباري و «قراردادي محض» ميشود و ميتوان هر روز گوشهاي از آن را حذف يا تعويض كرد.
نتيجه: عدم اعتقاد به «حسن و قبح عقلي».
در مقابل چنين باوري، اعتقاد به «اصالت عين»، ذهن را پيرو و تابع عينيات بل ذهن را ساخته و پرداخته تاثيرات عينيات دانسته هيچ ارزش و اصالتي به ذهن نميدهد. اين تجربه و تجربههاي مداوم بشر است كه بايد و نبايدهاي ذهني را به وجود ميآورد. در اين بينش نيز (مثلاً) اخلاق تابع واقعيتهاي اجتماعي ميگردد. ديروز فلان رفتار بهدليل يك سري واقعيتهايي كه در اجتماع وجود داشت، نكوهيده و بد شمرده ميشد، امروز همان رفتار بهدليل يك سري واقعيتهاي ديگر كه در جامعه پديد آمدهاند، ستوده ميشود.
نتيجه: عدم اعتقاد به «حسن و قبح عقلي».
مشاهده ميكنيد كه نتيجه هر دو بينش سر انجام يكي ميشود.
مكتب اهلبيت عليهم السلام:
در اين مبحث نيز مكتب اهلبيتعليهم السلام نه به اصالت ذهن قائل است و نه به اصالت عين بل «امر بين الامرين». يعني يك تعاطي و داد و ستد و ديالكتيك ميان ذهن و عين برقرار است و پديدههاي اجتماعي محصول اين تعاطي دو جانبه است و در نتيجه پديدههاي اجتماعي (در اصل و بنيهشان) پديدههاي مصنوعي نيستند بل طبيعي هستند.[2]
2ـ اصالت ذهن در مبحث «وجود شناسي»:
در اين مبحث اصل وجود و «هستي» مورد نظر است نه فقط چگونگي پيدايش پديدههاي اجتماعي.
اصالت ذهن در اين مبحث يعني: اين ذهن ماست كه ميگويد: فلان چيز وجود دارد و اگر ذهن نبود هيچ چيزي وجود نداشت و به اصطلاحِ معروف «اين من هستم كه ميگويم فلان چيز هست» يا «فلان چيز فلان جور است» اگر من نباشم چيزي وجود ندارد.
اين رويكرد خطرناكترين و در عين حال سخيفترين و سفسطهآميزترين بينش است.
اكنون هنگامي كه در مبحث مفاهيم و در عرصه ذهن به وسيله انتزاع ذهني از يك شي دو مفهوم انتزاع ميكنيم يكي را وجود و ديگري را ماهيت ميناميم و آنگاه حكم ميكنيم كه مفهوم وجود اصيل است و مفهوم ماهيت اعتباري است و حكممان صحيح هم هست؛ اگر اين حكم را به خارج از ذهن و عينيات تسرّي دهيم در حقيقت به اصالت ذهن از نوع دوم سقوط كردهايم در حد افراطيتر و بدتر از آنچه در بالا گذشت؛ زيرا آن باور هم وجود و هم ماهيت اشياء را ساخته و پرداخته ذهن ميداند؛ امّا ما وجود اشياء را ساخته و پرداخته ذهن و ماهيتها را دقيقاً يك خيال خواهيم دانست.[3]
بينش قبلي دستكم ماهيت را نيز ساخته و پرداخته ذهن ميداند ولي ما همان ماهيت را در همان ذهن نيز پيشاپيش از بين بردهايم.
بدينسان روشن ميشود كه: تسرّي دادن بحث وجود و ماهيت به عينيات خارجي چهقدر خطرناك و نادرست است و تا چه حدّ حقايق را وارونه ميكند.
متأسفانه ارسطوييان دقيقاً مرتكب اين اشتباه شدهاند هم به اصالت ذهن و هم به اصالت مفهوم دچار شدهاند. وقتي در عينيات اعم از واجب الوجود و ممكن الوجود بحث ميكنند همه بحثهايشان بر سر مفاهيم ذهني و بر اساس مفاهيم ذهني است. موضوع خيلي روشن و واضح است اگر گفته شود «اعلم ان واجب الوجود كل الاشياء» و حتي قيد «من حيث الوجود» را بر آن بيفزاييم باز نتيجه اين است كه همه اشياء كه در خارج موجودهاي متعدد و كثير و مختلف هستند در عين كثرت واقعيشان يك وجود واحد هستند.
وقتي شخصي در سيستم منطق، آن هم منطق ارسطويي كه رياضي گونهترينِ منطقهاست، لولهكشي شده پيش رود و با همان حال و هوا به عينيات نظر كند واقعيت و حقيقت همه اشياء را پيرو و تبعي از مفاهيم ذهني قرار خواهد داد. و متأسفانه ارسطوييان (به ويژه دستاندركاران فلسفه ارسطويي اسلامي شده) چنين كردهاند.
نتيجهاي كه مبحث «اصالت وجود يا ماهيت» ميدهد اصالت وجود ذهني و اعتباريت ماهيت ذهني است؛ امّا نتيجهاي كه ارسطوييان از آن ميگيرند «اصالت وجود ذهني و عيني» هر دو است ـ با اين كه خودشان تصريح ميكنند كه در عينيت خارج هر شياي فقط يك چيز است ـ بدينسان به يك غفلت و انكار يك امر روشن دچار ميشوند.[4]