از بيكن تا پنج دهه اخير

از بيكن تا پنج دهه اخير

در اين مسئله اشخاصي مانند سوفسطائيان، سقراط، افلاطون، ارسطو و بيكن نه بعنوان فرد و شخص بل بعنوان سمبل جريان عيني «علم خواهي» و «دانش طلبي» بشر تلقي مي‌شوند. اين آنان نيستند كه ميان نظم رياضي كه يك ضرورت است و نظم طبيعي كه يك حقيقت و واقعيت است، گاهي به اين طرف و گاهي به آن طرف رفته‌اند، بل اين جامعه بشري است كه مانند رودخانه خروشان گاهي خود را به ديواره اين ساحل و گاهي به ديواره آن ساحل كوبيده است.

 

صرف‌نظر از مسئله بزرگ «رابطه جامعه و قهرمان» بالاخره دستكم با درصدي بايد گفت: بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد.

 

عجز و ناتواني بشر از معاينه و تشريح جهان بما هو جهان، اين اضطراب خروشان را بر او تحميل كرده و اين پهلو زدن به اين ديواره و آن ديواره، را ايجاباً از او مي‌خواهد.

 

هندسه زيباترين و شيرين‌ترين علم است از جانبي ذهني‌ترين و از جانب ديگر علمي‌ترين دانش است و از جانب سوم نيز عملي‌ترين علم است. از جهت رياضي كردن انديشه و رياضي كردن جهان، متعادل‌ترين علم است در اين دانش همان ميزان كه انديشه به زير مهميز رياضي مي‌رود به همان ميزان موضوع آن يعني جهان و اشياء جهان نيز رياضي مي‌گردد.

 

اين تعادل دوجانبه در هيچ دانشي به ميزان هندسه وجود ندارد. در علوم ديگر گاهي انديشه بيش از موضوع بار رياضي شدن را تحمل مي‌كند مانند علم حساب. و گاهي موضوع بيش از انديشه دچار رياضي سازي مي‌گردد مانند شيمي، كه دهانه كيسه جدول مندليف هنوز باز است تا جراحي شده‌هاي ديگر را در خود جاي دهد.

 

هندسه، جهان و اشياء جهان را در قالب اشكال معين و معدود جاي مي‌دهد از مثلث تا كثير الاضلاع و منحرف، و از بركت ذات متعادل خودش، خلاق است و بيش از هر علمي سزاوار اين لقب و عملي‌ترين علم است.

 

از نگاهگاه ديگر آنچه در جهان هستي وجود ندارد همين اشكال و احجام هندسي است. هندسه جراحي‌آميزترين دانش است و مصداق كامل فونكوسيوناليسم. بر همين اساس اگر انديشه هندسي، كار و عمل هندسي در جهان نبود چيزي بنام «هنر» چندان ارزشي پيدا نمي‌كرد. هنر يعني چيزي كه مسؤليتش ترميم جراحي‌هاست، برگردانيدن «رياضي شده‌ها» به سوي طبيعت اصلي.

 

انسان‌ها صوت را تقطيع كردند و از آن حرف‌هاي معين درست كردند و با آن حرف‌ها سخن گفتند سخن يك نظم رياضي است. شعر منظوم سخني است كه از نو نظم رياضي ديگري به خود گرفته است تنها به اين خاطر كه اين نظم بر عليه نظم رياضي اول، است داراي جاذبه است.

 

انسان‌ها مفاهيم را تقطيع كردند هر مفهوم را از مفهوم ديگر جراحي نمودند. سخن احساسي و شعري، با ايهام، ابهام، كنايه، استعاره، استخدام و… همراه است يعني ويژگي‌اي بر عليه تقطيع مفاهيم دارد، كه خوش‌آيند است.

 

هنر آشتي دهنده ميان نظم رياضي و نظم طبيعي است يا بگوئيد: جنبش خاطره‌اي از حقيقت هستي است كه در دل انسان اسير و دربند شده در بنگاه نظم رياضي، است. هنر بوي مادر است كه در آن سوي ديواره‌هاي نظم رياضي به مشام فرزند مي‌رسد.

 

حتي كوبيسم نوعي هندسه است بر عليه هندسه، نوعي نظم رياضي است بر عليه نظم رياضي.

 

بنابراين سه‌نوع نظم داريم:

 

1 ـ نظم طبيعي كه از نگاهگاه نظم رياضي، نظم در بي‌نظمي است.

 

2 ـ نظم رياضي كه از نگاهگاه نظم طبيعي، ضد نظم است.

 

3 ـ نظم هنري كه رابطِ ميان اين دونا متئانس و دو مخالف، است.

 

فرق ميان آهو، ارسطو، مجنون ليلي، چيست و در چيست؟؟ تنها يك چيز: اولي در بحبوحه نظم طبيعي است دومي در شدت نظم رياضي است و سومي از نظم رياضي توبه كرده به نظم طبيعي برگشته است.

 

هميشه هنر با عنصري از جنون همراه است.

 

و فاصله ميان نبوغ و جنون تنها يك پرده نازك است.

 

يا ايّها الانسان ما غرّك بربّك الكريم.

 

وما اوتيتم من العلم الاّ قليلا.

 

اگر آهو طبيعت است و ارسطو دانش، مجنون هنر است.

 

كمونيسم چيزي نبود جز بالاترين فراز نظم رياضي كه بشر به چيزي بنام «جامعه» مي‌داد.

 

ليبراليسم قرن بيست چيزي نيست جز شورش بر عليه نظم رياضي افراطي جامعه.

 

«داروينيسم اجتماعي» كه اسپنسر پيشنهاد مي‌كرد چيزي نبود جز شورش بر عليه اخلاق و عدالتخواهي بدون عمل، كه بي‌هوده تبليغ مي‌گشت. در كجاي انديشه رياضي شده و در كجاي هندسه شناخت جائي براي چيزي بنام عدالت، هست. تا چه رسد به منطق «مساوات خواه» انقلاب فرانسه.