آيا اسلام فاقد فلسفه است؟

آيا اسلام فاقد فلسفه است؟

 

آيا اسلام در محور الهيات بالمعني الاعم (وجود شناسي) و الهيات بالمعني الاخص (خدا شناسي)، مانند مسيحيت فاقد فلسفه است؟ كه الهيات اسلام را بر فلسفه ارسطويي يا حكمت متعاليه صدرايي ـ فلسفه اشراقي تصوف مبرهن با براهين ارسطويي ـ استوار كنيم؟

 

در حالي كه مسيحيت حتي مسيحيت پولس نيز فاقد فلسفه نبود و نيست؛ زيرا هر آدم عامّي بل هر ديوانه نيز براي خود فلسفه‌اي دارد. مسيحيت امروز در حقيقت به فلسفه اصل خويش يعني همان بينش و جهان بيني پولس برگشته است و بر هر مسيحي سزاوار است كه بگويد: اي كاش مسيحيت از اول به سراغ فلسفه ارسطويي نمي‌رفت و در مسير اولي خود كه در عصر پولس داشت و امروزه به آن برگشته، جاري مي‌گشت.

 

وقتي كه وام‌گيري و قرار گرفتن در سكويي كه ماهيت متغاير دارد براي مسيحيت پولسي چنين مضرّ و ندامت‌بار باشد، تحميل چنين فلسفه‌اي بر يك دين اصيل كه خود داراي فلسفه‌اي استوار و دقيق است، چه‌قدر ناشايست و ستم ورزانه مي‌شود؟

 

در پاسخ پرسش فوق بايد بگويم «اسلام خود داراي منطق و فلسفه است» در اين صورت دريوزگي به پيش‌گاه منطق ارسطويي و بر اساس آن به فلسفه ارسطويي، خطاي محض خواهد بود و اگر بگوييم «اسلام فاقد فلسفه است يا فاقد يك فلسفه مشخص است» در اين صورت خيري در چنين ديني نيست و اگر بناست براي چنين آييني از طريق وام‌گيري، فلسفه‌اي تامين شود چرا فلسفه ارسطويي انتخاب مي‌شود اين فلسفه ذهن‌گرا كه در خارج از قلمرو ذهن و ذهنيات توان توضيح ندارد،[1] چه مزيتي بر فلسفه‌هاي گوناگون ديگر دارد ـ ؟.

 

چه‌قدر نبوغ‌ها، استعدادها، سعي‌هاي مسلمانان در طول تاريخ براي پروراندن فلسفه ارسطويي و گسترش دادن آن از دويست و چند مسأله به هفت‌صد و چند مسأله، مصرف شده است!؟! اگر يك‌صدم اين نبوغ‌ها و كوشش‌ها براي تدوين فلسفه خودي قرآن و اهل‌بيت‌عليهم السلام مصرف مي‌گشت ما امروز داراي يك فلسفه تبيين شده و سازمان يافته با ترتيب اصول و فروع، بوديم.

 

آيا بازنگري در الهيات فلسفه ارسطويي لازم است؟

 

بايد از خود بپرسيم: روزگاري به عنوان فيلسوف سخت به طبيعيات ارسطويي ايمان داشتيم كه بر باد رفت و هيچ وقت تجديد نظري در آن نمي‌كرديم آيا سزاوار نيست يك تجديد نظر در الهيات اين فلسفه بكنيم ـ ؟ چرا اين كار بزرگ، مهم، واجب، حياتي و ضروري دنيا و آخرت را نمي‌كنيم[2]!؟.

 

بلي درست است زحمت زيادي براي پروراندن الهيات اين فلسفه كشيده‌ايم؛ عزيزان ارجمندي، عمرشان را در اين راه مصرف كرده‌اند. بزرگاني بس گرامي كه وجود هر كدام قلّه بلندي در صحنه تاريخ علمي و انديشه‌اي ما به شمار مي‌آيند. اگر به اينان نباليم چندان بالندگي‌اي نخواهيم داشت؛ ليكن وقتي مي‌توانيم به باليدن صحيحي بپردازيم كه مانند آنان اهل تحقيق و به دنبال دريافت حقيقت بوده و به كار آنان بسنده نكنيم و نه فقط در توسعه كار آن‌ها بل در نقادي اصل مبناي آنان نيز بكوشيم.

 

از عبارت بالا پيداست كه مي‌خواهم بگويم مقصود و پيشنهاد من حذف فلسفه ارسطويي از مراكز و محافل علمي نيست و حتّي ركود در آن و بسنده كردن به كم و كيف امروزي آن را نيز پيشنهاد نمي‌كنم بل برعكس پيشنهاد مي‌كنم در توسعه، پروراندن و گسترش اين فلسفه بيش از پيش بكوشيم. اگر تنها سود اين فلسفه ورزيدگي ذهن باشد باز سزاوار اهتمام‌هاي بيش از اين است. مگر از آغاز اين جزوه مكرر نگفته‌ام كه منطق ارسطويي كامل‌ترين، دقيق‌ترين و صحيح‌ترين منطق براي ذهن شناسي و مفهوم شناسي است. مگر «معرفت جهان ذهن» ارزش كمي دارد؟ معرفت جهان ذهن به همان مقدار ارزش دارد كه «معرفت جهان عين» دارا مي‌باشد.[3]

 

پيشنهاد من اين است كه: در تسرّي دادن اين فلسفه از عالم ذهن و مفاهيم به عالم عين و واقعيات، تجديد نظر كنيم. ما هيچ وقت و هرگز از منطق و فلسفه ارسطويي بي‌نياز نخواهيم گشت پس بايد ارج شايسته آن را به آن بدهيم؛ ليكن ادعا دارم كه اگر فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام را به‌صورت سازمان يافته تدوين كنيم، خواهيم ديد كه اين فلسفه با شمولي كه بر عين و ذهن دارد در اصل فلسفه بودن خود هيچ نيازي به منطق و فلسفه ارسطويي حتي در قالب اسلامي شده و پيش رفته آن ندارد؛ بل آن را اصلاح مي‌كند و اين هنگامي روشن مي‌شود كه فلسفه ارسطويي را بشناسيم تا اصلاح و عدم اصلاح آن توسط فلسفه اهل‌بيت‌عليهم السلام را دريابيم.

 


[1]. اين فلسفه مخصوصاً در بخش الهيات بالمعني الاخص عاجز مانده است؛ چرا كه طبق منطق خود فقط مي‌تواند به تعريف ايجابي بپردازد و چون كلي در خارج وجود ندارد تمام تلاش‌هايش منجر به تعريف ذهني واجب الوجود مي‌شود و وقتي اين تعريف‌ها را به عينيات تسري مي‌دهند دچار تناقضات شده به وحدت وجود و… مي‌رسند.

 

امّا سبك و شيوه اهل‌بيت‌عليهم السلام در اين زمينه كه از تعريف سلبي نيز برخوردار است هرگز نيازي به منطق ارسطويي پيدا نكرده و در عين بررسي مسائل مْربوط به الهيات بالمعني الاخص گرفتار تناقض و ذهن‌گرايي نمي‌شود.

 

[2]. همان گونه كه گذشت ارسطوييان وفادار عقيده دارند اگر طبيعيات فرو ريخت به اين دليل بود كه طبيعيات محل استقراء است و استقراء هرگز يقين‌آور نبوده و نيست؛ امّا چون در الهيات بالمعني الاعم والاخص از برهان استفاده مي‌كنيم هرگز فرو نمي‌ريزد؛ چرا كه برهان قابل خدشه نيست.

 

پاسخ: اولاً طبيعيات ارسطو بر ذهن جهانيان مسلط شده و مورد پذيرش عموم قرار گرفته بود تنها مسلمانان آن هم بر اساس صرفاً «تعبد» در كيهان شناسي زير بار «نه فلك» نمي‌رفتند؛ ولي الهيات ارسطويي هرگز بر عقايد ديني مردم به‌صورت سامان يافته، مسلط نگشته است تا شكست خورده فرو ريزد و تا اين اواخر مورد طرد و نفي مسلمانان بود و ارسطوگرايان به‌صورت افراد نادري در اين‌جا و آن‌جا به اصطلاح نق مي‌زدند.

 

ثانياً: الهيات ارسطويي در پهنه جهاني كاملاً شكست خورده و فرو ريخته است و به توده‌اي از «انكار واقعيات» و «انكار حقايق» و خرافه تبديل شده است تنها برخي از ماها هستيم كه از تاريخ عقب مانده و در ويرانه‌هاي آن درجا مي نزنيم.

 

هم تصوف فرسوده را زنده مي‌كنيم و هم آن را با ارسطوييات توجيه مي‌كنيم؛ چرا كه تصوف را ليبراليسم جديد براي ما مي‌ستايد و ارسطوييات را با تشويقات اهريمنان در مغزهاي ما با ارزش جلوه مي‌دهند.

 

[3]. استاد شهيد مطهري در روش رئاليسم بارها مي‌نويسد: اگر ذهن را نشناسيم هرگز فلسفه‌اي نخواهيم داشت.».