آدم و اسماء

آدم و اسماء:

محى الدين هر بخشى از عالم هستى را مظهر يكى از اسماى خدا مى داند. و تا آن جا كه توانسته هر كدام از اسماء را به نوعى يك چيز داراى عينيت، قلمداد كرده به نام «حقايق وجوديه اسماء»، اين اسماء عينيت دار، در عين كثرت، واحد هم هستند. شايد بتوان گفت به نظر او مجموع اسماء در وحدت شان «اسم اعظم» ناميده مى شوند.

در اين عبارت اخير كه مى گويد: «فظهر جميع ما فى الصورة الالهية من الاسماء فى هذه النشأة الانسانية» مرادش اين است كه آدم هم مظهر وجود خدا و هم مظهر همه اسامى خدا است. و بالاخره به اصطلاح برخى از صوفيان، آدم يا انسان كامل، «اسم اعظم» است.

و در هر صورت، به نظر آنان دليل اين كه همه اسماء با اقتضاهاى خاص خودشان در آدم جمع هستند، و اين همه «مقام بندى»، «نشئه بندى»، «رتبه بندى» و… كه در وجود خدا (آرى در وجود خدا) مى كنند، همه برگرفته از آيات زير و مبتنى بر يك برداشت شخصى از اين آيات است. يعنى اگر روشن شود كه معنى آيات چيز ديگر است و اساساً مراد از اسماء اسماى الهى نيست همه اين «درجه بندى» و «مقام بندى» و «نشئه بندى» (و عرصه هايى كه گاهى بس بزرگ و بى نهايت، مطابق بى نهايت بودن خدا، مى شوند و گاهى آن قدر كوچك مى شوند كه همگى آن عرصه هاى پهناور زيبا و رؤيايى، در پيكر فرد آدم جاى مى گيرند) آوار مى شود.

اينك ببينيم آيه ها چه مى گويند آيا پايگاه اساسى عرفان محى الدين واقعيت دارد يا نه:

و علّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال انبؤنى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين ـ قالوا سبحانك لا علم لنا الّا ما علّمتنا انّك انت العليم الحكيم ـ قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلمّا انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّى اعلم غيب السّموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون: و خداوند اسم ها را به آدم ياد داد همه آن ها را، سپس آن ها را به فرشتگان عرضه كرد و گفت خبر دهيد به من اسم هاى اين ها را اگر راست مى گوئيد ـ گفتند پاك منزهى تو علمى براى ما نيست مگر آن چه خودت به ما ياد داده اى كه تو دانا و حكيم هستى ـ گفت اى آدم خبر ده به آنان اسم هاى آنان را وقتى كه آدم اسم هاى آنان را به فرشتگان خبر داد، خداوند گفت نگفتم به شما كه من به غيب آسمان ها و زمين داناترم و مى دانم آن چه را كه آشكار كنيد و آن چه را كه پنهان بداريد.

از زمان عثمان كه اختيار تفسير قرآن به دست يهوديان تازه مسلمان شده (اسلام برخى از آنان مشكوك است) افتاد و اين «اسماء» را به اسماى خدا، تفسير كردند و همچنين پيش رفت تا صوفيان قدرت گرفتند و بازى هاى خيال آميز با اسماء الهى را شروع كردند. علاوه بر اين كه به وسيله شبكه بندى اسماء خود (نعوذ باللّه) خدا را نيز درجه بندى، مقام بندى و… كردند به فرشتگان نيز نسبت خود خواهى داده و رسماً به خطاى شان تأكيد كردند. در حالى كه در خود همين آيات نصّ شده كه فرشتگان گفتند تو حكيم هستى. آيا با اين كه مى دانستند خداوند حكيم است به كار و تصميم خدا خرده گرفتند؟! يا پيش از آن حكيم بودن خدا را نمى دانستند فقط وقتى كه نتوانستند اسما را بشمارند دانستند كه خدا حكيم است؟ فرشته و اين قدر جهل، امكان دارد؟! گرچه فرض كنيم كه اينان از پائين ترين رده هاى فرشتگان بوده اند و هنوز مثلاً به مقامات عاليه عرفان نرسيده بوده اند. بالاخره با گذاشتن نام «قوّه» و «قوا» نمى شود فرشتگى آنان را منكر شد و با نص قرآن معارضه كرد. تفسير نور الثقلين از اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره اين فرشتگان آورده است «على قربهم من كرسىّ كرامته… و هم من ملكوت القدس» : آنان از مقربان و از ملكوت قدس، بوده اند.

در حديث ها آمده است كه فرشتگان مذكور پس از آن ماجرا استغفار كردند و از خداوند بخشش طلبيدند. اين به معنى ارتكاب گناه يا جاهل بودن آن ها نبود، كار ملك ذكر و عبادت و تسبيح و استغفار است كه حتى از پرسش دانش آموزانه شان نيز پوزش مى طلبند همان طور كه شاگرد از استادش در پايان بحث بخشش مى طلبد.

نظريه آقايان تكريم آدم نيست بل تكريم آن «انسان كامل» است كه در مقام شيخ صوفيه قرار دارد و علمش بيش از ملائكه است و ولايت تشريعى و تكوينى را يك جا دارد.

اسماء: مراد از اسماء اسماى خدا نيست بل «اسماى اشياء» است همه اشياء. به چند حديث توجه فرمايند: بحار، ج 11، ص 146، حديث 16 (و توضيحى كه مجلسى در مورد آن داده) و حديث هاى 18،19 و 20، در اين حديث ها آمده است كه مراد از «اسماء» اسامى كوه ها، دره ها، درياها، دشت ها، گياهان، حيوانات، زمين ها، درخت و… است. در حديث 18 آمده است كه امام صادق(عليه السلام) پس از شمارش اين اشياء، به فرشى كه روى آن نشسته بود نگاه كرد و فرمود: حتّى نام اين وساده.

و در حديث 20 مى گويد:… آن گاه «طشت و دست سنانه» آوردند پرسيدم آيا اسم اين طشت و دست سنانه نيز در زمره آن اسماء بود؟ امام به شمارش ادامه داد: تنگه ها، دشت ها… و دستش را به چپ و راست تكان داد فرمود: اين، آن.

ظاهراً امام تأييد نفرموده كه اسم «طشت» نيز در آن ميان بوده است شايد به اين دليل است كه اسامى مورد نظر، اسامى اشياء طبيعى بوده نه مصنوعى مانند طشت. در اين صورت بايد گفت آن وساده يك زيرانداز پوستين بوده است.

قبل از آدم موجودات دو پا و بشر آمده بودند و زندگى كرده بودند حتى برخى از آن ها چند لفظ و نامگذارى هم داشته اند و داراى يك زبان تنگ و كوچك بوده اند، كه بشر بودند اما انسان نبوده اند. و آدم فرد اول نوع انسان جانشين و خليفه آن ها مى شود، فرشتگان خون ريزى و فساد بشرهاى پيشين را ديده بودند كه گفتند باز خداوند يك بشر مى آفريند كه خون ريز و مفسد خواهد بود. و حكمت آن را پرسيدند آنگاه كه ديدند اين موجود از همين اول توان و استعداد نام گذارى دارد و از همين آغاز پيدايشش داراى زبان است دانستند كه او گرچه خون ريز و مفسد هم باشد ليكن علم و دانش، توحيد، تكليف و… و اجتماع نيز خواهند داشت. اين موضوع را در كتاب «تبيين جهان و انسان» توضيح داده ام.

من حديثى نيافتم كه بگويد مراد از اسماء اسماى خدا، است. حضرات صوفيان اين كاخ هاى خيالى را روى سخنان يهوديان و اسرائيليات بنا نهاده اند. چه مى توان كرد رهبانيت مسيحى، اسرائيليات، ارسطوئيات و جوكيات هندى كنار هم و درهم و بر هم جمع شده و اين «مقام بندى» ها و «نشئه بندى ها» و… را درست كرده اند. اين بند بندى ها در كجاى قرآن و حديث هست…؟!»

ادامه گفتار محى الدين:

ـ فتحفّظ فقد وعظك اللّه بغيرك، و انظر من اين اُتى على من اُتى عليه: پس خود را باز دار (كنترل كن و مواظب باش) زيرا خداوند تو را به وسيله ديگران (ملائكه) موعظه كرده است، و ببين كسى كه دچار شد از كجا دچار شد.

فانّ الملائكة لم تقف مع ما تعطيه نشأة هذه الخليفة، و لا وقفت مع ما تقتضيه حضرت الحق من العبادة الذاتية: زيرا فرشتگان (در مقابل انسان كامل) در آن حد و مرز كه خدا به اين خليفه داده بود نايستادند، و آن جا كه خداوند «عبادت ذاتيه» مى خواست (نه آن عبادت كه ملك ها مى كنند)، باز نايستادند.

توضيح: 1. از مخاطب مى خواهد كه خوددار باشد و حد و حدود خود را بشناسد و مدعى مقام اولياء نباشد احترام سران صوفيه را حفظ كند و از او مى خواهد كه از رفتار اشتباه فرشتگان پند بگيرد و بداند آنان چوب كدام اشتباه شان را خوردند، در جايى كه بايد توقف مى كردند نكردند. پس بايد هر كس جاى گاه خود را بشناسد.

قيصرى مى گويد: مراد شيخ تنبيه سالكان است كه ادب را در حضور خدا و خلفاى خدا و مشايخ و علما و مؤمنين، رعايت كنند. تا دچار منيت نشوند و اظهار علم و كمال در حضور آنان نكنند و…

مسكين فرشتگان دچار جهل شدند و مرتكب اشتباه بزرگ، با اين كه اساساً ملك موجودى است كه به گناه كردن قادر نيست. و به نص قرآن «لا يعصون اللّه» (تحريم،6). پيش تر عرض كردم پرسش ملك ها يك پرسش دانش آموزانه بود.

اينان براى اينكه بتوانند فرشتگان مورد بحث را از تحت آيه بالا خارج كنند، فرشتگان را به گروه هاى مختلف تقسيم مى كنند، اين درست است اما همه گروه ها معصوم و برى از خطا هستند. و در مبحث بالا (آدم و اسماء) گفته شد كه فرشته در پايين ترين گروه هم باشد دست كم اين قدر مى داند كه خدا حكيم است و كار نا به جا انجام نمى دهد. و اين نص خود آيه است.

همه اين سخنان براى اين است كه مريدها هوس مرشد شدن نكنند و منتقدان نيز خفه شوند. و الّا مثل فرشتگان خطا خواهند رفت.

دنباله:

ـ فانّه ما يعرف احد من الحقّ الّا ما تعطيه ذاته: زيرا نمى شناسد كسى از حق، مگر به مقدارى كه ذات خودش به او بدهد.

و لا وقفت مع الاسماء الالهيّة التى تخصّها و سبّحت الحقّ بها و قدسته: و فرشتگان در آن حد كه از اسماء الهى براى شان داده شده بود و با آن ها خدا را تسبيح و تقديس مى كردند، توقف نكردند (زياده طلبى كردند).

ـ و ليس للملائكة جمعية آدم: و نبود براى فرشتگان، آن جامعيت كه براى آدم بود.

و ما علمت انّ للّه اسماء ما وصل علمها اليها: و ندانستند كه خدا را اسم هايى است كه فهم آن، براى شان نرسيده.

فما سبّحته بها و لا قدسته تقديس آدم: پس با آن اسامى(ناشناخته) تسبيح نكرده بودند و نه تقديس كرده بودند آن طور كه آدم مى كرد.

فغلب عليها ما ذكرناه و حكم عليها هذا الحال فقالت من حيث النشأة «اَتجعل فيها من يفسد فيها» : و آن چه گفتيم (عدم توقف در حدود خودشان) غالب شد بر آنان و محكوم اين حال شدند و در نتيجه در اثر موقعيت نشئه خودشان گفتند: آيا قرار مى دهى در زمين موجودى را كه مفسد خواهد بود.

ـ و ليس الّا النزاع، و هو ما وقع منهم، فما قالوه فى حقّ آدم هو عين ما هو فيه من الحقّ، فما قالوه فى حق آدم هو عين ما هم فيه مع الحق: و نبود رفتارشان، مگر نزاع. و نزاع بود كه از آنان واقع شد. آن چه در مورد آدم گفتند عين همان ميزان از حق بود كه خودشان در آن بودند (يعنى همان قدر كه از حق برخوردار بودند در همان حد سخن گفتند).

خواجه پارسا، يكى ديگر از شارحان فصوص، در معنى جمله «و هو ما وقع منهم» مى گويد: فساد و خون ريزى همان بود كه از خود فرشتگان واقع شد. زيرا اعتراض آنان به مثابه ريختن خون آدم بود.

ـ فلو لا انّ نشأتهم تعطى ذلك ما قالوا فى حق آدم ما قالوه و هم لا يشعرون: پس اگر نشئه شان اقتضا نمى كرد آنچه را كه در مورد آدم گفتند، آن را ناخودآگاهانه نمى گفتند.

توضيح: اين جملات براى بيان اين مطلب است كه فرشتگان مورد بحث، ويژگى هاى زير را داشته اند.

1ـ نشئه شان در رتبه پايين تر از نشئه انسان بود.

2ـ به اقتضاى رتبه نشئه شان، نمى توانستند بفهمند اسم هاى ديگرى هست كه به آن ها داده نشده و نمى دانستند كه «فوق كل ذى علم عليم».

3ـ رفتار آنان يك «نزاع» بود و نزاع نمى شود مگر از پستى رتبه نشئه شان.

4ـ اگر نشئه شان، پائين تر نبود نمى گفتند آن چه را كه گفتند.

نتيجه اين كه آنان نه تنها در سطح والاى انسان كامل نبودند بل ملائكه زمينى بودند، برخوردارى شان از اسماء و علم كمتر بود، و از آن فرشتگان نبودند كه معصوم باشند و خطا نكنند.

قيصرى در شرح، مثال مى آورد، مى گويد: قوه شهويه و غضبيه، دو ملك از ملائكه زمين هستند كه بر نفس انسان مسلط مى شوند و آن را اسير خود كرده و «امّاره» مى كنند. پس در حقيقت خود آن فرشتگان، مفسد بوده اند. او مى افزايد: و دليل ديگر بر گفته ما اين است كه سفك دما و فساد از قواى جسمانيه صادر مى شوند نه از قواى روحانيه و قلبيه. پس روشن مى شود اين ملائك از سنخ نشئه جسمانى بوده اند. زيرا اهل جبروت و ملكوت آسمانى در مقام نزاع با خدا، بر نمى آيند، چون جنبه نورانيت شان غلبه دارد و مراتب بيشترى را احاطه كرده اند، شرف انسان كامل را درك مى كنند و رتبه او را در نزد خدا مى دانند، گرچه توان فهم حقيقت انسان را (چنان كه بايد)، ندارند. پس آنان مطابق استعداد و ذات شان سخن گفتند. همان طور كه گفته اند: «كل اناء يترشح بما فيه» : از كوزه همان تراود كه در اوست.

تأمل: اين همه اصرار بر دون پايه بودن اين فرشتگان، براى دو امر است:

1ـ حفاظت از سيستم و سازمان بندى خاصى كه براى پيدايش موجودات، تنظيم كرده اند. اگر اين فرشتگان، از موجوداتى باشند مربوط به نشئه روحانى و در عين حال اين نزاع را بكنند، سيستم طبقه بندى نشئه ها برهم مى خورد.

اما در برگ هاى پيشين مبحث «آدم و اسماء» از امير المؤمنين(عليه السلام) حديث آورديم كه اين فرشتگان از مقربان كرسى كرامت و از ملكوت قدس، بوده اند.

2ـ حفظ هر موجود رتبه و نشئه خود را: مطابق نظام بندى اى كه محى الدين مى كند، هر موجودى نمى تواند بالاتر از آن چه نشئه مربوطه اش ايجاب مى كند، رفتار نمايد. و همچنين نمى تواند پائين تر از اقتضاى نشئه اش، رفتار كند. و مهم همين نكته است. اگر آن فرشتگان از نشئه قدسى و مقربان بودند (همان طور كه در حديث آمده) اساساً نمى توانستند رفتار منفى نزاع آميز داشته باشند. ممكن است بفرمائيد خيلى خوب مقصود چيست؟ مقصود و هدف اصلى بر سر «انسان» است. انسان كامل را با همه شرح و بسط در ارزش و ارجمندى و جامع اسماء بودنش، شناختيم، اكنون ببينيم «انسان ناقص» چيست؟ چنگيز، نرون، هيتلر، ابن ملجم، شمر، ابوجهل و… چيستند و چه رتبه اى دارند؟.

مطابق سيستم درجه بندى و طبقه بندى شده هستى شناسى محى الدين، بدترين انسان، برتر از اين فرشتگان، است. زيرا همان طور كه محى الدين تكرار كرد افراد هر نشئه مطابق استعداد همان نشئه، درك دارند، فهم و علم دارند، از اسماء الهى برخوردار اند و به قول قيصرى از كوزه همان تراود كه در اوست.

در نتيجه بدترين انسان، اشرف تر، اكمل تر و برتر از اين فرشتگان است. فرشتگانى كه گفتند: ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم، و مى دانيم كه تو عليم و حكيم هستى. از دستور خدا اطاعت كردند بر آدم سجده نمودند.

به نظر محى الدين، بدترين انسان هر چه قدر رفتارهاى بد داشته باشد، رفتار بد او نمى تواند پست تر از اقتضاى نشئه انسانى باشد. خوبى و بدى نسبى است شما «انسان كامل» را در ذهن تان معيار مى گيريد افرادى مثل ابوجهل، ابن ملجم يا چنگيز به نظرتان خيلى پست مى آيند. اگر بگوئيد: پس دوزخ و مجازات و عذاب براى چيست؟ مى گويد عذاب از «عذب» است به معنى گوارا، درست است انسان هايى در دوزخ ابدى خواهند بود اما دوزخ نيز جاى بدى نيست. حتى اگر كسى در آن جا بسوزد چون مى داند اين عقاب از طرف «دوست» است لذت مى برد. كه در مباحث آينده خواهيم ديد.