67- فرار از قَدَر، بتوان. فرار از قضا نتوان

67

فرار از قَدَر، بتوان. فرار از قضا نتوان.

(علم غیب)

ج5 ص105.

متن حدیث:كا: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ قَيْسٍ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ نَظَرْتُ يَوْماً فِي الْحَرْبِ إِلَى رَجُلٍ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ فَحَرَّكْتُ فَرَسِي فَإِذَا هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي مِثْلِ هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ نَعَمْ يَا سَعِيدَ بْنَ قَيْسٍ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَافِظٌ وَ وَاقِيَةٌ مَعَهُ مَلَكَانِ يَحْفَظَانِهِ مِنْ أَنْ يَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ أَوْ يَقَعَ فِي بِئْرٍ فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.

متن سخن علامه مجلسی(ره):بيان: يمكن أن يكون هذه الأمور من خصائصهم(ع) لعلمهم بعدم تضرّرهم بهذه الأمور و بوقت موتهم و سببه و لذا فرّ(ع) من حائط كما سيأتي و لم يفرّ من حائط كما مرّ لعلمه بسقوط الأول و عدم سقوط الثاني و يحتمل أن يكون المقصود من تلك الأخبار عدم المبالغة في الفرار عن البلايا و المصائب و عدم ترك الواجبات للتوهّمات البعيدة.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):قوله عليه السلام في آخر الرواية الاولى: «و هذا اليقين» الظاهر في المدح و التعظيم ينفى الاحتمال الاول إذ لا فضل لمن لا يتقى مكروها لعلمه بعدم وجوده أو عدم تأثيره، و كذا قوله عليه السلام: حرس امرء أجله، يدفع الاحتمال الثانى إذ لا يعتدّ بالتوهمات البعيدة عند العقلاء فلا حاجة إلى دفعه بأنّ الاجل حارس. و الذي ينبغى أن يقال: أن اليقين بأن الامر بيد الله لا يدع احتمالا لتأثير مؤثّر غيره حتى يتّقى آثار المكاره و مع ذلك فالعادة الجارية بين العقلاء من الانسان أن يتّقى ما يعدّ عادة اثرا مكروها، و لمن فاز بدرجة اليقين من أولياء الله أن يعمل على طبق يقينه، و أن يجرى على ما يجرى عليه العقلاء فكان عليه السلام يتفنّن في سيرته فتارة هكذا و تارة كذلك.

ترجمۀ حدیث: سعید بن قیس می گوید: در روز نبرد، مردی را دیدم که تنها دو لباس (پیراهن عربی و شلوار) پوشیده (بدون زره و لباس رزم)، اسبم را حرکت دادم دیدم امیرالمومنین(ع) است. گفتم: ای امیرالمومنین در مثل این موضع (با این لباس)؟!

فرمود: بلی ای سعید بن قیس، هیچ بنده ای نیست مگر از طرف خداوند برای او حافظ و نگهدارنده ای همراه است؛ دو فرشته او را از این که از سر کوهی سقوط کند، یا در چاهی بیفتد، حفظ می کنند. وقتی که قضاء نازل شود، او را با هر چیزی تنها می گذارند.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): بیان: (در تفسیر حدیث دو احتمال هست) 1- ممکن است این امور از ویژگی های ائمّه(ع) باشد. زیرا آنان می دانستند که از این قبیل امور ضرری بر آنان نخواهد رسید تا زمانی که سبب وفات شان فرا رسد.

و لذا در حدیثی که خواهد آمد، می بینیم که آن حضرت از دیواری دوری کرد (تا بر او سقوط نکند). و در حدیثی که گذشت، دیدیم از دیواری که (کج بود) دوری نکرد. زیرا می دانست که آن دیوار سقوط می کند و این یکی سقوط نمی کند.

2- و احتمال دارد که مقصود از این حدیث ها، عدم مبالغه در فرار از بلایا و مصایب، باشد. و عدم ترک و اجبات به خاطر هر توهّم بعیده.

توضیح: نظر به این که هر دو بزرگوار سخن شان را با دو حدیث دیگر ارتباط داده اند، بهتر است در همین جا ترجمه آن دو حدیث بیاید:

حدیث شماره 30 که از پایان صفحه 104 شروع می شود: امام صادق(ع) فرمود: امیرالمومنین(ع) در کنار دیواری نشسته بود و در میان مردم قضاوت می کرد. یکی از آنان گفت: زیر این دیوار ننشین زیرا کج شده است.

امیرالمومنین(ع) فرمود: حافظ انسان اجل اوست.

وقتی که (کارش تمام شد و) برخاست، دیوار فرو ریخت.

امام صادق(ع) فرمود: امیرالمومنین این قبیل کارها را می کرد، و «هذا الیقین» این است یقین.

حدیث شماره 41 در صفحه 114: اَصبغ بن نباته می گوید: امیرالمومنین(ع) از کنار دیواری که کج شده بود، مسیرش را به طرف دیوار سالم (آن طرف کوچه) قرار داد. کسی گفت: ای امیرالمومنین، از قضای الهی فرار می کنی؟

فرمود: از قضای الهی به قَدَر الهی فرار می کنم.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): در آخر حدیث اول، امام(ع) می فرماید: «و هذا الیقین» که ظاهر است در مدح و تعظیم، و این جمله آن احتمال اول را (که مجلسی گفته است)، نفی می کند. زیرا برای کسی که از یک خطر پرهیز نمی کند به دلیل علمش به عدم آن خطر، یا به عدم تاثیر آن خطر، فضیلتی نیست.

و جمله «حافظ انسان اجل اوست» احتمال دوم (که مجلسی بیان کرد) را ردّ می کند. زیرا توهّمات بعیده در نظر عقلاء ارزشی ندارد تا نیاز باشد که با «اجل حافظ انسان است» مردود اعلام شود.

و آن چه سزاوار است دربارۀ این حدیث ها گفته شود، این است: یقین بر این که «هر چیز در دست خدا است» جائی برای احتمال «تأثیر یک موثّر غیر از خدا» باقی نمی گذارد، تا انسان از ناخوش آیندها پرهیز کند.

با این همه، عادت جاری در میان عقلای انسان، این است که از آن چه عادتاً ناخوش آیند است، پرهیز کنند.

کسی از اولیاء خدا که به درجه ای از یقین رسیده است، می تواند مطابق یقین خود عمل کند و می تواند مطابق جریان عقلاء جاری شود.

امیرالمومنین(ع)  تفنّن می کرد: گاهی به آن عمل می کرده و گاهی به این.

بررسی: در احتمال اول، مجلسی(ره) مسئله را به علم غیب ارتباط می دهد و می گوید: چون امام با علم غیب می دانست که آن دیوار سقوط نمی کند، از آن فرار نکرد. و طباطبائی می گوید: جمله «و هذا الیقین» دلالت دارد که عدم فرار امام(ع) از دیوار، یا عدم استفاده اش از لباس رزم یک فضیلت است، در حالی که در موارد علم به عدم خطر، هیچ فضیلتی وجود ندارد. مثلاً همۀ انسان ها زیر درختی، زیر سقفی می نشینند زیرا که می دانند خطری وجود ندارد. و این فضیلت نیست.

این سخن مرحوم طباطبائی دربارۀ همه انسان ها، درست است لیکن در این جا یک مورد و موضوع ویژه ای وجود دارد که اگر حلّ شود، مسئلۀ ما نیز حلّ خواهد شد و اگر نه، مسئله ما نیز حلّ نخواهد شد:

قرآن، خوابیدن امیرالمومنین(ع) را در بستر رسول اکرم(ص) در شب هجرت، فضیلت دانسته و آن را تمجید می کند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ[1]». اما در مقام بحث از این که علی(ع) افضل است یا ابوبکر، فلان متعصّب می گوید و گفته اند: این کار علی(ع) فضیلت نیست، چون پیامبر(ص) به او گفته بود که خطری متوجه او نخواهد شد.

و همچنین شجاعت های امیرالمومنین(ع) در میدان های جهاد، را نیز بدین گونه از ارزش می اندازند.

اینک پاسخ ما به این استدلال متعصبانه، چیست؟ و فرق نمی کند خواه این موضوع با تکیه بر علم غیب پیامبر(ص) باشد و خواه بر علم غیب خود علی(ع).

یا باید (نعوذ بالله) علم غیب پیامبر(ص) و علی(ع) را انکار کنیم و یا باید بر اساس یک اصل مستدلّ، پاسخ بگوئیم که تا کنون پاسخ مستدل کامل نگفته ایم، یا بنده آن را ندیده ام.

پاسخ اجمالی و کلّی این است: در آن صورت، ابوبکر یا دیگر صحابیان، از خود پیامبر(ص) نیز (نعوذ بالله) افضل می شوند. زیرا پیامبر(ص) بر حقایق، بر بهشت و دوزخ و… علم غیب داشت و باید عبادات زیادی می کرد و…

اما پاسخ مشروح و مبیّن: این مسئله بر می گردد به «انسان شناسی» مکتب قرآن و اهل بیت(ع)؛ گیاه یک روح دارد بنام روح نباتی. حیوان دو روح دارد بنام روح نباتی و روح غریزه. انسان سه روح دارد و روح سومش روح فطرت است. انبیاء و معصومین یک روح چهارم نیز دارند بنام «روح القدس[2]» که علم غیب شان به این روح چهارم مربوط است. آنان موظّف هستند مانند دیگر انسان ها با همان روح سوم زندگی کنند و روح چهارم را به زندگی شان دخالت ندهند مگر در موارد لازم:

شتر رسول خدا(ص) در راه تبوک، از اردو خارج شد و گم گشت. کسانی را به دنبالش فرستاد، برگشتند و گفتند: نیافتیم.

یکی از منافقین گفت: این مرد از زمین و آسمان، از بهشت و دوزخ به ما خبر می دهد اما نمی داند شترش در کجاست!؟!.

این وقت، زمان استفاده از روح چهارم بود که فرمود: شتر من در فلان درّه افسارش به درختچه ای پیچیده است، بروید بیاورید. رفتند و آوردند.

دیگرانی هم هستند که می گویند: اگر امتیاز انبیاء و ائمّه، در آفرینش شان است که خدا آنان را از دیگران متفاوت آفریده، پس مقام شان اکتسابی نیست تا فضیلت باشد. اگر خداوند ما را نیز آن چنان می آفرید ما نیز همان طور می شدیم.

در پاسخ شان باید گفت: پس چرا خودتان را نسبت به کبوتران و آهوان، برتر و ممتاز تر و با فضیلت می دانید؟ اگر خداوند کبوتران را نیز با روح سوم شما، می آفرید آنان نیز مثل شما می شدند، انسان بودن تان که اکتسابی نیست چرا باید فضیلتی برای تان باشد؟ فضیلت شما بر کبوتران هر چه هست فضیلت انبیاء و معصومین نیز بر شما، همان است.

برخی نیز می گویند: در این صورت آنان برای ما الگو و اُسوه نمی شوند.

پاسخ: در قرآن و سیرۀ عقلا، فرشتگان نیز الگو و اسوه هستند تا چه رسد به انبیاء که در سه روح با انسان معمولی شریک هستند. حتی در حدیث، خود خدا نیز اُسوه معرفی شده است: تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ[3].

فرمایش علامه طباطبائی، متین است، پیامبر(ص) گاهی از علم غیب استفاده می کرد که نمونه اش در ماجرای شتر گفته شد. و همین طور علی(ع) گاهی از دیوار کج فرار می کند، زیرا موظّف است که مانند انسان های دیگر با روح سوم زندگی کند. و گاهی هم مانند آن ماجرای پیامبر(ص)، از علم غیب و روح چهارم استفاده می کرد. اما:

1- این رفتار بر اساس «تفنّن» نیست، بل هر کدام زمینه و محور ویژه خود را دارد؛ همان طور که در ماجرای شتر هر کدام از دو رفتار در «چهار چوبۀ زمینۀ معیّن خود» عملی شدند. تعبیر مرحوم طباطبائی با «تفنّن» مسئله را از قاعده و قانونمندی خارج می کند.

2- تعبیر مرحوم طباطبائی با «اولیاء الله» به دست صوفیان و صدرویان بهانه می دهد که پیشگوئی ها و اِخبار از غیب افرادی مثل نوسترآداموس و مرتاضان هندی و باصطلاح عارفان سرخپوست بومیان امریکا را و نیز کاهنان خودمان را مشمول عبارت «اولیاء الله» بدانند و علم غیب انبیاء و معصومین را با این گونه کهانت ها همسنخ بدانند. در حالی که اِخبار از غیب فقط در انحصار انبیاء و معصومین است و اگر فرد دیگری از غیب خبر دهد (و زیاد است کسانی که خبر می دهند) کاهن است و الکاهن کالکافر[4]. ای کاش علامه طباطبائی به جای این تعبیر، عبارت «انبیاء و معصومین» را می آورد.

3- نتیجه فرمایش طباطبائی با نتیجه فرمایش مجلسی، چه فرقی دارد؟ نتیجه هر دو کاملاً یکی است.

اگر جمله «و هذا الیقین» نظر مجلسی(ره) را ردّ کرده باشد، دقیقاً همان طور نتیجه سخن طباطبائی(ره) را نیز ردّ می کند.

پس مراد از مدح و تعظیم «یقین»، همان فضیلت است، فضیلتی که مرحوم طباطبائی پس از مردود دانستن آن، از نو آن را در آخر سخنش تایید می کند.

امام(ع) می گوید: «و هذا الیقین» اشاره را بر مشار الیه محلّی به «الـ» مقدم می دارد تا معنی انحصاری بدهد، یعنی یقین های دیگر هر چه محکم تر باشند در برابر این یقین که از روح چهارم ناشی می شود، قابل مقایسه نیستند. همین طور است، عبادت، شجاعت، علم، توحید و خداشناسی که از روح چهارم ناشی شده باشد.

4- و جمله «حافظ انسان اجل اوست»، نیز احتمال دوم مجلسی(ره) را ردّ نمی کند. زیرا همان عقلاء که مرحوم طباطبائی بر سیرۀ آنان تکیه می کند، اکثر اوقات که در مقام پند و اندرز دیگران می آیند، می گویند: عزیزم این قدر از بلایا و مصائب نترس، هر چه خدا خواهد، پیش می آید این قدر نگران نباش و به خدا توکّل کن.

و نیز: عقلاء مردم، کسانی را که در اثر توهّمات بعیده واجبات را ترک می کنند، پند و اندرز می دهند که بر اساس توهمات بعیده واجبات را ترک نکن.

امام(ع) که عاقل ترین عقلاء است، چه اشکالی دارد از این پند و اندرزها به دیگران داشته باشد-؟

نگاهی به ادیان دیگر: مبحث فضیلت به شرحی که گذشت و نیز روح چهارم از مسلّمات هر دین است.

گفته شد انبیاء موظف بودند که بر اساس روح سوم و مانند دیگر انسان ها زندگی کنند، پیامبر اسلام(ص) وقتی که می خواست کفشش را بپوشد آن را بر می داشت و تکان می داد که اگر عقربی یا چیزی در آن باشد بیفتد. و در امور زندگی از علم غیب استفاده نمی کرد. گاهی مردم توقع داشتند او خیلی از مشکلات را با استفاده از علم غیب حلّ کند. یا مشرکین می گفتند: «أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف[5]»: یا خانه ای پرنقش و نگار از جواهرات، داشته باشی. در پاسخ شان خدا می فرماید: «قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولا[6]»: بگو منزّه است پروردگارم، مگر من جز انسان و رسول، هستم. یعنی من در بشر بودن مانند دیگر بشرها هستم و تنها فرق من با شما این است که رسول خدا هستم و قرار نیست کسی که رسول است هر مشکل زیستی (اقتصادی، نظامی و…) را با نبوت و قدرت غیبی حل کند. و قرار است مانند دیگر بشرها زندگی کند.

در آیه دیگر می فرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيّ[7]»: این است و غیر از این نیست که من بشری هستم مانند شما، که وحی می شود بر من.

اساساً با روح القدس که نام دیگرش «روح النبوة و روح الامامة» است نمی شود زندگی کرد.

و نیز: اگر انبیاء همۀ مشکلات جامعه بشری را با توان روح چهارم شان، محاسبه و چاره شناسی می کردند، حکمت آفرینش بشر به عنوان یک موجود طبیعی که با اراده و اختیار خود، جامعه و تاریخ را بسازد، از بین می رفت.

می گوید: «انا بشر مثلکم» اما بلافاصله می گوید «يُوحى‏ إِلَيّ» یا «من رسول هستم». یعنی این فرق عظیم را با شما بشرها دارم. چرا دیگران نه رسول هستند و نه دریافت کنندۀ وحی؟ برای این که باصطلاح امروزی دستگاه گیرندۀ وحی را ندارند. و این دستگاه عبارت است از روح چهارم، روح القدس، که حدیث ها آن را به ما معرّفی می کنند.

در زندگی و برنامه زیستی، انبیاء این است و جز این نیست که بشری هستند مانند دیگر بشرها، و نیستند مگر بشر. فرمود: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم» اما نفرمود «و اَنتم بشرٌ مثلی»، بل فرمود: گیرندۀ وحی و رسول هستم که شما نیستید.

این جاست که پاسخ آن پرسش ها روشن می شود: می گویند: اگر امام حسن(ع) می دانست که آن آب مسموم است، چرا از آن آب نوشید؟ مگر این قتل نفس نیست؟

درست است اگر بر اساس روح سوم می دانست که آن آب مسموم است، نباید می نوشید و نمی نوشید. اما او بر اساس روح چهارم می دانست که آن آب مسموم است، و نباید به این دانستن عمل می کرد. این است که «انّ امر ناصعب مستصعب».

برخی سطحی نگرها، همین پرسش را درباره امام حسین(ع) هم می کنند. در حالی که در جهاد حتی اگر بر اساس روح سوم و از طریق معمولی هم بداند که کشته خواهد شد، مصداق خودکشی نیست، بل اشرف ترین شرف انسانی است، تا چه رسد به علم بر اساس روح چهارم.

امیرالمومنین که این مبحث ما به محور کلام او و زندگی او است، خود می گوید: «يَهْلِكُ فِيَّ اثْنَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»: دو کس دربارۀ من گمراه است؛ دوستداری که غلوّ کند و من را به مقام الوهیت ببرد و کینه داری که من را پائین آورده با دیگران همسان کند.

مسیحیان عیسی(ع) را در مقام الوهیت قرار دادند. پس از رنسانس جوّ غالب در میان شان تنزل دادن عیسی(ع) به پائین ترین حد بود که حتی نبوتش را نیز انکار کردند؛ یعنی (نعوذ بالله) او را یک دروغگوئی که بر خدا افترا بسته، دانستند.

چرائی آن افراط و این تفریط، چیست؟ منشأ این افراط ها و تفریط ها در عدم تبیین روح چهارم (روح القدس) است. آن معدود افراد مثلاً اندیشمند، که نبوت ها را نمی پذیرند، یا نبوّت ها را از سنخ کهانت می دانند (مانند پطرشفسکی در کتاب اسلام در ایران)، اگر این موضوع برای شان تشریح شود، مسئله برای شان حل می گردد.

هر دین، و پیروان هر دین، در مقام اندیشه، راهی ندارند مگر پذیرش این اصل؛ اصل روح القدس که در احادیث ما آمده است. و الا یا دچار افراط می شوند و یا دچار تفریط.

اگر بر فرض آهوئی از یک انسان بپرسد: تو که انسانی چرا مثل ما آهوان غذا می خوری، شهوت جنسی داری، اکسیژن مصرف می کنی؟ او در جوابش بگوید: من در روح غریزه، همسان شما آهوان هستم. آیا مقصودش این است که هیچ امتیازی و هیچ تفاوت خلقتی با آهوان ندارد-؟ او می گوید: من مثل شما هستم اما نمی گوید: شما هم از هر جهت مثل من هستید.

چون این مسئله در اکثر ذهن ها هست حتی رسوب هم کرده است، حتی برخی از مومنین بدون حل آن برای خودشان، با صِرف تعبّد، به نبوت ها و امامت معتقد هستند، و برخی دیگر اصل پرسش را بدون حلّ، در ذهن شان دفن می کنند، در حالی که قرآن تبیان کل شیئ است و اهل بیت(ع) بیانگر همان تبیان هستند؛ لذا از این گونه مثال ها استفاده کردم.



[1] آیه 207 سوره بقره

[2] رجوع کنید: کافی ج1 کتاب الحجة، باب «ذکر الارواح الّتی فی الائمۀ-ع-». و بحار، ج17 ص106 ح16- ج18 ص264 ح21، 24، 25

[3] بحار، ج58 ص12

[4] برای شرح بیشتر و مستدل این موضوع، رجوع کنید: سایت بینش نو، بخش مقالات، مقالۀ «معجزه، کرامت، کهانت»

[5] آیه 93 سوره اسراء

[6] آیه 93 سوره اسراء

[7] آیه 110 سوره کهف