59- باز بحثی در «قِدم مخلوق»

59

باز بحثی در «قِدم مخلوق»

ج4 ص305.

متن حدیث: مرحوم مجلسی در این جا از نو حدیث «ذعلب» را که موضوع مبحث شماره 41 بود و شرحش گذشت، آورده است با این فرق که در این جا در پایان حدیث آمده است: ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِي بِالْحَمْدِ مَعْرُوفاً

 

وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِي بِالْجُودِ مَوْصُوفاً

وَ كَانَ إِذْ لَيْسَ نُورٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ

 

وَ لَا ظَلَامٌ عَلَى الْآفَاقِ مَعْكُوفاً

فَرَبُّنَا بِخِلَافِ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ

 

وَ كُلِّ مَا كَانَ فِي الْأَوْهَامِ مَوْصُوفاً

وَ مَنْ يُرِدْهُ عَلَى التَّشْبِيهِ مُمْتَثِلًا

 

يَرْجِعْ أَخَا حَصْرٍ بِالْعَجْزِ مَكْتُوفاً

وَ فِي الْمَعَارِجِ يَلْقَى مَوْجُ قُدْرَتِهِ

 

مَوْجاً يُعَارِضُ طَرْفَ الرُّوحِ مَكْفُوفاً

فَاتْرُكْ أَخَا جَدَلٍ فِي الدِّينِ مُنْعَمِقاً

 

قَدْ بَاشَرَ الشَّكُّ فِيهِ الرَّأْيَ مَأْوُوفاً

وَ اصْحَبْ أَخَا ثِقَةٍ حُبّاً لِسَيِّدِهِ

 

وَ بِالْكَرَامَاتِ مِنْ مَوْلَاهُ مَحْفُوفاً

أَمْسَى دَلِيلُ الْهُدَى فِي الْأَرْضِ مُبْتَسِماً

 

وَ فِي السَّمَاءِ جَمِيلَ الْحَالِ مَعْرُوفا

متن سخن علامه طباطبائی(ره):الاشعار من أحسن الدليل على ان الخلقة غير منقطعة من حيث أولها كما أنها كذلك من حيث آخرها.

ترجمۀ اشعار:

همیشه سیّد من (خدا) به ستایش معروف است** و همیشه سید من (خدا) با جود و سخاوت موصوف است.

و او بود آن گاه که نوری وجود نداشت تا از آن روشنائی گرفته شود** و نه تاریکی ای بود که آفاق را بگیرد.

پس پروردگار ما غیر از همۀ مخلوقات است** و غیر از هر چیزی است که در اوهام موصوف شود.

و هر کس او را بر اساس تشبیه متمثّل بداند** او اهل حصر می شود که عاجز و در تنگنای فکری است.

وجه قدرتش در لنگی (گرفتاری) ها، بر می اندازد** موجی را که به نشاط روح عارض شده و شخص را «گرفته حال» کرده است.

پس ترک کن اهل جدل را که می خواهد در دین عمیق گرائی کند** در وجود او رأی با شک مباشر شده و دچار آفت است.

و همراه باش با اهل اعتماد که اعتمادش بر محبت سیّدش (خدا) است،** و (دلیل هدایت) در آسمان نیز بهتر از زمین، شناخته شده است.

توضیح: 1- اهل حصر: یعنی او خدا را در ذهن خود محصور و محدود، کرده است.

2- لغت: معارج: جمع «مَعْرَج» به معنی گرفتاری. می فرماید: موج قدرت او موج گرفتاری روح را از بین می برد. مراد ارائۀ نمونه ای از ظریف ترین و لطیف ترین نقش قدرت خداوند است.

یُلقی: فعل مضارع از باب اِفعال.

3- اهل جدل عمیق گرا را رها کن- مراد نکوهش عمیق گرائی نیست. بل نکوهش عمیق گرائی در شناخت ذات خداوند است که هرگز چیستی خدا قابل شناخت نیست. و دربارۀ چیستی او تنها با تعبیرات سلبی باید سخن گفت، نه اثباتی. به شرحی که در موارد متعدد پیشین گذشت.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): این اشعار بهترین دلیل است بر این که «خلقت از حیث اوّلش، منقطع نیست» همان طور که از حیث آخرش نیز چنین است.

بررسی: همگان معتقدند که:

1- خداوند هم ازلی است و هم ابدی.

2- مخلوق نیز ابدی است.

سخن در این است که: آیا مخلوق هم ازلی است یا پدیده است؟-؟ همگان می گویند: مخلوق پدیده است. تنها ارسطوئیان می گویند: هرگز خداوند بدون مخلوق نبوده است.

و در همین مبحث پیش (شماره 58) دیدیم که علامه طباطبائی فرمود: آن چه «قدیم زمانی» نامیده می شود، پدیده است زیرا خود زمان پدیده است و ازلی نیست.

و بنده این پرسش را مطرح کردم: اکنون که خدا ازلی است و زمان و اشیاء زمانمند، و پدیده هستند، جایگاه مجردات که در نظر ارسطوئیان هست، چیست و کجاست؟ آیا آن ها از آن جمله صادر اول، اَزلی هستند یا پدیده؟-؟ و گفتم ای کاش این مسئله را نیز توضیح می داد.

اینک در این جا می فرماید: مخلوق از حیث اولش نیز منقطع نیست همان طور که از حیث آخرش منقطع نیست و ابدی است.

و نتیجه این می شود که: هم خدا ازلی است و هم مخلوق، و فرق شان فقط یک «فرق رُتبی» است؛ خداوند در ازلی بودن رتبۀ اول را دارد. همان طور که سران ارسطوئیان این تقدم رتبی را همیشه گفته اند و به آن معتقد هستند.

و در اثبات این ادعای شان، برای خودشان استدلال هم کرده اند، می گویند: خدا علّت است و آن پدیده، معلول خداوند است.

و چون خداوند کامل و تامّ است و محال است که ناقص باشد. پس او «علت تامّه» است، و وقتی که علت تامّه شد، وجود معلول، واجب می شود و محال است که به وجود نیاید.

این استدلال برای خودشان کاملاً درست است. زیرا آنان خدا را نیز مشمول قانون علت و معلول می دانند. و در نتیجه خدای شان موجَب و بی اراده و بدون اختیار، می شود.

این مسئله را در مبحث شماره 44 تحت عنوان «بحثی در موجَب» به طور نسبتاً مشروح آوردم.

درست است کسی که خدا را مشمول قوانین خلقت و فرمول های طبیعت، کند ناچار است بر اساس آن نیز پیش برود. اما در خطبه امام رضا(ع) دیدیم که فرمود: «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاه»: چگونه چیزی که خود خدا آن را به وجود آورده، بر خود خدا جاری می شود!؟ قوانین طبیعت، قوانینی که بر کائنات حاکم است از آن جمله قانون علت و معلول، نمی تواند شامل خدا شود.

مکتب قرآن و اهل بیت(ع) خدا را نه علّت می داند و نه «علة العلل». که در مباحث پیش گذشت. و استدلال ارسطوئیان فقط برای خودشان است که خدا را علّت می دانند. و برای این مکتب و نیز برای همه عقلای بشر، مصداق «سالبه بانتفاء موضوع» است؛ اساساً خداوند متعال، علت نیست تا چنین استدلالی درست باشد.

اما دلالت اَشعار: ظاهراً مرحوم علامه طباطبائی به متن این اشعار توجه لازم را نکرده و گمان کرده است که «لم یزل» یعنی خداوند از ازل مورد حمد بوده و جود و سخاوت می کرده. پس همیشه مخلوقی وجود داشته که خداوند بر او جود و سخاء کند.

لیکن عرب ها، این تعبیر را دربارۀ موجودات غیر ازلی به کار می برند؛ مثلاً می گویند: «لم یزل زیدٌ سخیّا»: زید همیشه سخی بوده است.

و این تعبیر هیچ ارتباطی با اَزلی و ازلیّت خداوند ندارد تا مخلوق که مورد جود و سخای او است نیز ازلی باشد.

و شاید در بیت پنجم «معارج» را به معنی دیگرش، یعنی نردبان ها، ابزارهای بالابر، گرفته، که در این شعر، جائی ندارد. و یا آن را با پیش زمینه ذهنی به معنی «آن بالا بالاها» گرفته که از زبان عوام گاهی شنیده می شود، اما در لغت چنین معنائی برای این لفظ وجود ندارد. و به فرض قبول این معنی، چه رابطه ای میان آن با اَزلی بودن رُتبی مخلوق، هست؟

به هر صورت، هر چه در متن اشعار، دقت شود به همان مقدار، عدم ارتباط فرمایش ایشان با اشعار، بیش تر روشن می شود.

یک احتمال دیگر هست که گمان نمی کنم منظور مرحوم طباطبائی، باشد و آن عبارت است از بینش و اعتقاد صوفیان که خدا را به دریا تشبیه می کنند و مخلوقات را به امواج آن. و چون در این اشعار «موج قدرته» آمده و قدرت خدا عین ذاتش است پس چنین نتیجه گرفته می شود که: خدای ازلی از ازل (نعوذ بالله) موّاج بوده و همیشه مخلوق داشته و هرگز بدون مخلوق نبوده است.

لیکن بدیهی است که جمله مذکور یک بیان استعاری است و از این گونه استعاره ها در قرآن و حدیث، زیاد داریم که اول آن ها «اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْش» و دوم شان «بَيْنَ يَدَيِ اللَّه»، است و…