57- بحثی در آفریدۀ اوّلیه، و صادر اول

57

بحثی در آفریدۀ اوّلیه، و صادر اول

ج4 ص294 و296.

متن حدیث:مُسْلِمِ بْنِ أَوْسٍ قَالَ حَضَرْتُ مَجْلِسَ عَلِيٍّ(ع) فِي جَامِعِ الْكُوفَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مُصْفَرُّ اللَّوْنِ كَأَنَّهُ مِنْ مُتَهَوِّدَةِ الْيَمَنِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا خَالِقَكَ وَ انْعَتْهُ لَنَا كَأَنَّا نَرَاهُ وَ نَنْظُرُ إِلَيْهِ فَسَبَّحَ عَلِيٌّ(ع) رَبَّهُ وَ عَظَّمَهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ أَوَّلٌ لَا بَدِي‏ءٌ مِمَّا وَ لَا بَاطِنٌ فِيمَا وَ لَا يَزَالُ مَهْمَا وَ لَا مُمَازِجٌ مَعَ مَا وَ لَا خَيَالٌ وَهْماً لَيْسَ بِشَبَحٍ فَيُرَى وَ لَا بِجِسْمٍ فَيَتَجَزَّأَ وَ لَا بِذِي غَايَةٍ فَيَتَنَاهَى وَ لَا بِمُحْدَثٍ فَيُبْصَرَ وَ لَا بِمُسْتَتِرٍ فَيُكْشَفَ وَ لَا بِذِي حُجُبٍ فَيُحْوَى كَانَ وَ لَا أَمَاكِنٌ تَحْمِلُهُ أَكْنَافُهَا وَ لَا حَمَلَةٌ تَرْفَعُهُ بِقُوَّتِهَا وَ لَا كَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُنْ بَلْ حَارَتِ الْأَوْهَامُ أَنْ يُكَيِّفَ الْمُكَيِّفَ لِلْأَشْيَاءِ وَ مَنْ لَمْ يَزَلْ بِلَا مَكَانٍ وَ لَا يَزُولُ بِاخْتِلَافِ الْأَزْمَانِ وَ لَا يَنْقَلِبُ شَأْناً بَعْدَ شَأْنٍ الْبَعِيدُ مِنْ حَدْسِ الْقُلُوبِ الْمُتَعَالِي عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الضُّرُوبِ الْوَتْرُ عَلَّامُ الْغُيُوبِ فَمَعَانِي الْخَلْقِ عَنْهُ مَنْفِيَّةٌ وَ سَرَائِرُهُمْ عَلَيْهِ غَيْرُ خَفِيَّةٍ الْمَعْرُوفُ بِغَيْرِ كَيْفِيَّةٍ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تُحِيطُهُ الْأَفْكَارُ وَ لَا تُقَدِّرُهُ الْعُقُولُ وَ لَا تَقَعُ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ فَكُلُّ مَا قَدَّرَهُ عَقْلٌ أَوْ عُرِفَ لَهُ مِثْلٌ فَهُوَ مَحْدُودٌ وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِالْأَشْبَاحِ وَ يُنْعَتُ بِالْأَلْسُنِ الْفِصَاحِ مَنْ لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ عَنْهَا بَائِنٌ‏ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ أَيْنَ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهَا بِالِالْتِزَاقِ وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِالِافْتِرَاقِ بَلْ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ بِلَا كَيْفِيَّةٍ وَ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ وَ أَبْعَدُ مِنَ الشُّبْهَةِ مِنْ كُلِّ بَعِيدٍ لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ كَانَتْ قَبْلَهُ بَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ وَ أَتْقَنَ خَلْقَهُ وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ فَسُبْحَانَ مَنْ تَوَحَّدَ فِي عُلُوِّهِ فَلَيْسَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ انْتِقَامٌ إِجَابَتُهُ لِلدَّاعِينَ سَرِيعَةٌ وَ الْمَلَائِكَةُ لَهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مُطِيعَةٌ كَلَّمَ مُوسَى تَكْلِيماً بِلَا جَوَارِحَ وَ أَدَوَاتٍ وَ لَا شَفَةٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَنِ الصِّفَاتِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِلَهَ الْخَلْقِ مَحْدُودٌ فَقَدْ جَهِلَ الْخَالِقَ الْمَعْبُودَ وَ الْخُطْبَةُ طَوِيلَةٌ أَخَذْنَا مِنْهَا مَوْضِعَ الْحَاجَةِ.

متن سخن علامه مجلسی(ره):قوله(ع) من أصول أزليّة، رد على الفلاسفة القائلين بالعقول و الهيولى القديمة.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):الكلام يصلح ردّاً على المادة الثابتة القديمة و على القائلين بتركب الخلقة من النور و الظلمة و أمثال ذلك و أما العقول المجردة التى قيل بها فلا يشملها لانّ كلمة «من» نشوئية تدلّ على المادية، و لا يقال: إن الاشياء خلقت من العقول. و اما التوسط في السببية فالكلام لا يشمل نفى الاسباب من الوجود بلا شبهة.

ترجمۀ حدیث: مسلم بن اوس می گوید: در مجلس علی(ع) در مسجد کوفه حاضر بودم؛ مردی زرد رنگ که گویا از یهودی شدگان یمن بود، برخاست و گفت: ای امیرالمومنین خدایت را برای ما توصیف کن و نعت هایش را بگو به طوری که گویا ما او را مشاهده کرده و به او نگاه می کنیم.

علی(ع)  خدا را تسبیح گفت و تعظیم کرد و گفت: حمد خدای را که او اول است و پدید آورنده «از چه چیز» نیست. (کائنات را از یک چیزی که قبلاً بوده باشد نیافریده بل آن را ایجاد کرده است) و نه باطن است در «چه چیز»- خداوند ناپیدا است اما نه پنهان شدن در چیزی- و با «کی» پایان نمی یابد. و نه با «چیز» ممزوج است. و نه با وَهم قابل تخیّل است. شبح نیست تا دیده شود. و نه جسم است که دارای جزء باشد. و غایت ندارد تا متناهی شود. و نه پدیده است تا مشاهده شود. و نه در پوشش است تا مکشوف شود. و نه دارای حجاب است که مظروف باشد. او بود در حالی که مکان ها نبودند تا دامنۀ شان او را حمل کند. و نه حمل کنندگانی بودند که با نیروی شان او را بالا برده باشند. و نه به وجود آمده پس از آن که وجود نداشته باشد. بل حیران است وَهم ها که بر کیفیّت دهندۀ اشیاء، کیفیّت دهد.

و او بی زوال بود و هست بدون مکان. و همچنان زایل نمی شود با رفت و آمدِ زمان ها. و منقلب نمی شود به شأنی بعد از شأنی. او از حدس قلب ها دور است. منزّه است از شبیه ها و گونه ها. تک است دانای غیب ها.

پس معانی خلق از او، منفیّه است. و باطن های شان بر او مخفی نیست. معروف و شناخته شده است بدون کیفیّت. به وسیله حواس درک نمی شود. و به مردم قیاس نمی شود. و چشم ها او را درک نمی کند. و افکار به او احاطه نمی یابد. و عقل ها او را اندازه گیری نمی کند. و اوهام بر او واقع نمی شود.

پس هر آن چه عقل آن را تعیین کند، یا هر آن چه که برایش مِثل شناخته شود پس او محدود است. و چگونه با شبح ها توصیف می شود و با زبان های فصیح نعت می شود کسی که در اشیاء حلول نکرده است تا گفته شود او در اشیاء است. و دوری نکرده است از اشیاء تا گفته شود او از آن ها فاصله دارد. و از اشیاء بر کنار نیست تا گفته شود کجاست. و نزدیکی او با اشیاء «نزدیکی چسبیدن» نیست. و دور نیست از اشیاء دوری فاصله ای. بلی او در اشیاء (در همه چیز و در همه جا) هست بدون کیفیت (بدون معنای ظرف و مظروف). او بر ما از رگ گردن نزدیک تر است. و از شبه (در نسخه دیگر: از شبه و شباهت)، دور تر از هر دور است.

اشیاء را از اصول اَزلی نیافریده. و نه از «پیش بودگانی» که قبلاً وجود داشته باشند. بلی آفرید آن چه را که آفرید، و صورت آفریدگان را زیبا کرد.

پس منزّه است او که در والائی شأنش تک است. پس هیچ شیئ از قدرت او ممتنع نیست. و نه او در انتقام گیری به اطاعت کسی محتاج است (در نسخۀ دیگر: و نه برای او در اطاعتِ کسی، انتفاعی است). اجابتش برای دعا کنندگان سریع است. و فرشتگان در آسمان و زمین، مطیع او هستند. با موسی سخن گفت بدون جوارح و ادوات و بدون لب و حنجره. پاک و منزّه است او از صفات.

پس هر کس گمان کند که خدای مخلوقات محدود است، او خالق معبود را نشناخته است.- خطبه طولانی است به قدر نیاز آوردیم.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): این سخن علی(ع) که می فرماید: «لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّة»، ردّ است بر فلاسفه که به عقول (عقول عشره) و نیز به «هیولای قدیم» معتقد هستند.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): این سخن علی(ع) صلاحیت دارد برای ردّ «مادّه ثابته قدیمه» و نیز ردّ است بر آنان که معتقد هستند: «خلقت از ترکیب نور و ظلمت به وجود آمده». و امثال این گونه عقاید.

و اما عقول مجرّده که معتقدینی دارد، این حدیث شامل آن ها نمی شود. زیرا کلمه «مِن» مِن نشویّه است که دلالت دارد بر مادیّت. و گفته نمی شود که اشیاء از عقول خلق شده اند.

و اما توسط در سببیّت: پس این کلام، اسباب در وجود، را نفی نمی کند، بدون شبهه ای.

بررسی:1- ارسطوئیان خدا را «مصدر» می دانند که عقل اول، از او «صادر» شده است. می گویند «العقل الاول هو الصّادر الاول من المصدر». یعنی همان «مِن نشویه». و پیش تر بیان شد و نیز همین سخن مرحوم طباطبائی از «من نشویه» دلالت دارد که اگر خدا مصدر باشد مرکب می شود.

 2- ارسطوئیان و خود ارسطو، عقول عشره را به عنوان صرفاً «فرض»، ادعا کرده اند و هیچ دلیلی بر چنین ادعائی نیاورده اند. و چیزی بنام عقول عشره، خیالی بیش نیست که اُسّ اساس بینش ارسطوئیان است.

3- 9 عقل از 10 عقل را بر 9 فلکِ با اراده و با شعور، تطبیق می کردندکه با آوار شدن کیهان شناسی ارسطو، بطلان همگی روشن و هویدا گشت.

4- در چند مبحث از مباحث گذشته به شرح رفت که غیر از خدا هیچ چیزی مجرد نیست. منشأ قول به شیئ مجرد (غیر از خدا) جهل ارسطوئیان بود به ماهیت «نور» و ماهیت «عکس در آیینه»، با پیش رفت دانش فیزیک، مسلم و ملموس شد که نور ماده است نه مجرد. و عکس در آیینه نیز انعکاس نور است.

5- و نیز به شرح رفت که چون خدای ارسطوئیان «موجَب» و بی اراده و بی اختیار است، لذا به صراحت معتقد هستند که هرگز خداوند بدون مخلوق نبوده است[1] و به مخلوق ازلی (اصل اَزلی) معتقد هستند. در حالی که اسلام می گوید: كان الله و لم يكن معه شي‏ء.

6- هیچ فرقی میان مادیّین که به «ماده ثابته قدیمه» معتقد هستند، با ارسطوئیان نیست. زیرا در مباحث گذشته ثابت شد که هیچ چیزی (غیر از خدا) نمی تواند مجرد از ماده باشد، تنها چیزی که هست فشردگی و کثافت و لطافت و بساطت است. پس اگر بر فرض چیزی بنام عقول پذیرفته شود باز مادی یعنی غیر مجرد خواهد بود. حتی عقل که خدا به انسان داده و نیز روح، مجرد نیستند. در آن مثال گفته شد: حضور روح در بدن، حضور جسم لطیف است در جسم کثیف. مانند حضور انرژی برق در سیم برق یا در یک صفحه بزرگ آهنی.

7- می فرماید: مِن نشوّیه دلالت دارد بر مادّیت. پس نه تنها صادر اول، بل خود مصدر نیز مادی می شود. زیرا هرگز نمی توانند صدور صادر اول از خدا را بدون حرف مِن نشویه که در عین حال تبعیضیه و تجزیزیّه، است، به زبان بیاورند یا در ذهن تصور کنند.

8- همه این مسائل در مباحث گذشته به شرح رفته است و بیش از این به این مطلب نمی پردازم.

9- یک عبارت مبارک و نوید بخش در کلام علامه طباطبائی، هست که در این جا راهش را از ارسطوئیان جدا می کند و می فرماید «قیلَ بها» یعنی کسانی به آن معتقد شده اند نه خودش. گرچه از آن دفاع می کند؛ دفاعی نادرست.

اولین لغزشگاه: وقتی که وارد عرصۀ هر کدام از مکتب ها و هستی شناسی ها می شوید، فرق میان آن ها و تفاوت های شان را در مسائل اصولی و فروعی، بسی گسترده می یابید؛ به طوری که کمتر مسئله ای می یابید که مورد توافق دو مکتب باشد.

اما سر منشأ این همه اختلافات گسترده، تنها یک «نکته» است و بس. فقط یک مسئله است و یک پرسش است که چگونگی پاسخ به آن، اندیشه ها را این همه از همدیگر جدا می کند.

پاسخی که خشت اول نظام مکتب های مختلف است.

پرسش: آن پدیدۀ اولیه کائنات، از چه چیز خلق شده است؟

1- از عدم خلق شده- این پاسخ را هیچ کسی نمی پذیرد. زیرا عدم، عدم است و نمی شود چیزی از آن خلق شود.

2- از چیزی که قبلاً بوده خلق شده است- این پاسخ اولاً منجر به تسلسل می شود و ثانیاً مصادره به مطلوب است.

3- آن پدیدۀ اولیه از وجود خدا صادر شده است- این بینش ارسطوئیان است.

4- اساساً هیچ چیزی خلق نشده؛ همۀ اشیاء تعیّناتی هستند در وجود خود خدا؛ هر بخشی از وجود خدا به شکلی و به رنگی درآمده و این رنگین ها و شکلمندها را مخلوق می نامیم.- این اساس بینش بودائیت، تصوف است.

5- ترکیب و تخلیطی از ردیف سوم و چهارم- این نیز بینش ملاصدرا است.

6- خداوند دو نوع کار دارد: کار اَمری و کار خلقی:

آن پدیدۀ اولیه کائنات، کار اَمری خداوند است نه کار خلقی او. که با اَمرِ «کن فیکون»، ایجاد شده، ابداع و اِحداث شده است سپس «جریان خلق» یعنی به وجود آمدن اشیاء از همدیگر، به راه افتاده است[2]. و این پاسخ مکتب قرآن و اهل بیت(ع) است.

اگر همین «تک مسئله» حل شود و پاسخ آن به صورت صحیح روشن شود آن همه اختلافات، تفاوت ها و فرق های گستردۀ مکتب ها و بینش ها، از بین می رود و جهان واحد دارای مکتب واحد و جامعه واحد می گردد.

هر اندیشمند ژرف نگر درمی یابد که منشاء تعدد مکتب ها و بینش ها همین تک مسئله است. جالبتر و شیرین تر این است که امام صادق(ع) انگشت روی این نکتۀ اساسی گذاشته و به ژرف اندیشان، معرفی کرده است:

بحار، ج2 ص132 ذیل حدیث 23: أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمُوا كَيْفَ كَانَ أَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ: سوگند به خدا اگر می دانستند اصل خلقت چگونه بوده، هیچ دو کسی با هم اختلاف نمی کردند.

خلقت، خلقت است اما اصل و ریشۀ خلقت «ایجاد» است؛ یک حادثۀ امری است با امر کن فیکون.

متاسفانه برخی از نامداران ما، کار اَمری خدا را در نیافته اند و امر را به یک عالم خیالی و خرافی معنی کرده و آن را «عالم امر» نامیده اند و در همین «تک مسئلۀ» اساسی، از مکتب قرآن و اهل بیت(ع) جدا شده اند در نتیجه هر چه بیش تر پیش رفته اند بیش تر فاصله گرفته اند.

در کار اَمری، جائی برای «از» وجود ندارد، کار خلقی نیازمند «از» است. کار خلقی بر اساس قانون علّت و معلول است که خود همین قانون به وسیله «امر» به وجود آمده است.

امروز بطلان و غلط بودن ارسطوئیسم و بودیسم بر همۀ اندیشمندان جهان، روشن شده است تنها برخی از متحجّرین ما دو دستی به آن ها چسبیده اند. و آن چه امروز به عنوان «عرفان» رایج شده- و از نظر اسلام کهانت است- بازیچه ای در دست «دون خووان» های سرخ پوست شده است و از قدیم نیز شغل افرادی از قبیل کاهنان معروف مانند: سطیح، زرقاء و… در میان عرب، و نوستر آداموس ها در اروپا بوده است.



[1] رجوع کنید به مبحث شماره 44

[2] برای شرح بیش تر این مسئلۀ بس مهم، رجوع کنید «دو دست خدا» در سایت بینش نو www.binesheno.com