5- ارتجاع به دین ها و آئین های منسوخ

5

ارتجاع به دین ها و آئین های منسوخ

ج1 ص179.

متن حدیث:61- ضه، [روضة الواعظين‏] قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع)قِوَامُ الدِّينِ بِأَرْبَعَةٍ بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لَهُ وَ بِغَنِيٍّ لَا يَبْخَلُ بِفَضْلِهِ عَلَى أَهْلِ دِينِ اللَّهِ وَ بِفَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ بِجَاهِلٍ لَا يَتَكَبَّرُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ. فَإِذَا اكْتَتَمَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ بَخِلَ الْغَنِيُّ وَ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ اسْتَكْبَرَ الْجَاهِلُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، رَجَعَتِ الدُّنْيَا عَلَى تُرَاثِهَا قَهْقَرَى وَ لَا تَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ الْمَسَاجِدِ وَ أَجْسَادُ قَوْمٍ مُخْتَلِفَةٍ. قِيلَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ الْعَيْشُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فَقَالَ خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِيَّةِ يَعْنِي فِي الظَّاهِرِ وَ خَالِفُوهُمْ فِي الْبَاطِنِ، لِلْمَرْءِ مَا اكْتَسَبَ وَ هُوَ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَ انْتَظِرُوا مَعَ ذَلِكَ الْفَرَجَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى

متن سخن علامه مجلسی(ره): بيان: رجعت الدنيا على تراثها، كذا فيما عندنا من النسخ و لعل المراد رجعت مع ما أورثه الناس من الأموال و النعم أي يسلب عن الناس نعمهم عقوبة على هذه الخصال و الأصوب على ورائها كما سيأتي(1).

متن سخن علامه طباطبائی(ره):الظاهر أن المراد من رجوع الدنيا إلى تراثها رجوعها إلى الجاهلية الاولى التي تركتها أهل الجاهلية و قد نسخها الاسلام وبثّ العلم النافع في الدنيا، و مع ترك العلم و إفساد التربية الدينية يرجع الناس إلى تراثهم الاولى و هو الجهل و العمي و الفساد.

ترجمۀ حدیث: امیرالمومنین(ع) فرمود: قوام دین بر چهار عامل [انسانی] استوار است: عالم بیانگر که علمش را به کار گیرد. ثروتمندی که در خیر رسانی به اهل دین خسّت نورزد. فقیری که آخرتش را به دنیایش نفروشد. و جاهلی که از فراگیری علم تکبّر نورزد.

پس زمانی که عالم علمش را کتمان کند، و ثروتمند خسّت بورزد، و فقیر آخرتش را به دنیایش بفروشد، و جاهل از آموختن تکبّر ورزد، دنیا (جامعه) با حرکت قهقرائی به تراث خود برمی گردد.

پس [اگر جامعه را چنین دیدید] کثرت مسجدها و نمودِ پیکرهای مردمی که رفت و آمد[1] زیاد دارند، شما را به اشتباه نیندازد.

گفته شد: ای امیرالمومنین: در چنان زمانی چگونه باید زیست؟ فرمود: با آنان در ظاهر همزیست باشید. و در باطن مخالف شان باشید. برای انسان آن می ماند که (برای آخرتش) کسب کرده است، و انسان در کنار کسی است که دوستش دارد. و در عین حال منتظر فرج از خداوند متعال باشید.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): جملۀ «رجعت الدنیا علی تراثها»، در نسخه هائی که در دست ما است به همین صورت با لفظ «تراث» است.

و در این صورت شاید معنایش چنین باشد: دنیا به همراه آن چه مردم از اموال و نعمت ها به ارث گذاشته اند، بر می گردد یعنی نعمت ها از مردم سلب می شود تا عقوبتی باشد برای آن خصلت ها.

لیکن در ضبط دیگر حدیث «علی و رائها» آمده[2] که صحیح تر است.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): ظاهر این است که مراد از «رجوع دنیا به تراثش»، رجوعش بر جاهلیت اُولی[3] است که ما تَرَکِ مردم جاهلیت است و اسلام آن را نسخ کرده و علم نافع را در دنیا منتشر کرده است. و با ترک علم و اِفساد تربیت دینی، مردم به ارثیّه پیشین شان بر می گردند که جهل، کوری و فساد است.

بررسی: بی تردید آن چه مرحوم طباطبائی فرموده درست است، حتی در متن حدیث نیز بر این معنی قراین و شواهدی هست:

1- کثرت مساجد: در جامعه فقیر و مسلوب از نعمت ها، مسجدها زیاد نمی شوند. نه فقط مسجدها بل همه موُسسات اجتماعی و عمومی.

واین یک اصل مسلّم جامعه شناسی است.

2- همین طور است کثرت رفت و آمد مردم به مسجدها و یا هر موسسۀ اجتماعی دیگر؛ مردم فقیر و مسلوب النّعمه، کمتر چنین رفت آمد دارند.

3- روشن است که مراد از جملۀ «و اجساد قوم مختلفه» به اصطلاح «پر رفت و آمد بودن مساجد با هیکل های آراسته و مرتب است»[4]. نه مردمان مسلوب از نعمت.

بنابر این مراد حدیث از ارتجاع مردم، ارتجاع علمی و فرهنگی است نه ارتجاع به فقر مالی.

اما در کلام هر دو علامه نکته ای هست که جای تأمّل دارد: ظاهراً هر دو بزرگوار به جامعه جاهلی عرب، توجه دارند؛ مجلسی به فقر مالی آن. و طباطبائی به فقر علمی و فرهنگی آن. این توجه و عطف ذهن، در بیان مرحوم طباطبائی، فراز تر است. در حالی که در متن حدیث سخن از «دنیا» هست نه از مردمی به نام عرب، یا عرب جاهلی. و اسلام همۀ آئین ها و فرهنگ های پیشین را نسخ کرده است.

و چون ممکن است این فرمایش مرحوم طباطبائی بهانه ای به دست ارسطوئیان و صدرویان بدهد، لازم است با آنان گفتمانی داشته باشیم:

آیا اسلام تنها تراث فرهنگی عرب جاهلی را نسخ کرده است؟ و فرهنگ یهودیت، مسیحیت، هندوئی، و به ویژه بودائیت و به ویژه تر ارسطوئیات را نسخ نکرده است؟! ارسطوئیسم و بودیسم که امروز صدرویان ما از مخلوط آن دو، طوفانی به راه انداخته اند، توسط اسلام نسخ نشده اند؟

فکر و فرهنگ و دین بودائی چه مزیّتی بر فکر و فرهنگ امت موسی(ع) دارد که آن تایید شود و این منسوخ گردد-؟!

و همچنین: فکر و فرهنگ ارسطوئی چه مزیّتی بر فکر و فرهنگ موسی دارد که اسلام آن را محترم و این را منسوخ کرده است-؟!

اگر تورات مُحرّف، خدا را می آورد و در تنگاتنگ آغوش یعقوب به کُشتی مشغول می کند (که تا حدودی امکان تاویل دارد و امروز یهودیان و مسیحیان آن را تاویل می کنند) آیا این بیش تر ضد توحید است یا پایه های رسمی و اصول اولیه ارسطوئیسم که رسماً خدا را مُوجَب، بی اراده، مصدر، خدائی که نمی توانست نیافریند= عاجز از عدم آفرینش و… اعلام می کنند؟-؟ توحید یهودیان در مقایسه با ارسطوئیان به حدی صحیح و سالم است که به هیچ وجه قابل قیاس نیست.

اگر ارسطوئیسم منسوخ نیست، اولاً می بایست آئین موسی، عیسی و پیامبر اسلام علیهم السلام، نمی آمدند.

ثانیاً: حال که آمده اند می بایست مردم جهان را به ارسطوئیسم دعوت می کردند و در تکامل آن می کوشیدند.

مگر معنای نسخ و عدم نسخ، غیر از این است؟

قرآن، خودش را «تبیان کلّ شیئ» می داند، آیا فکر و فرهنگش ناقص است تا به وسیله ارسطوئیات و بودائیات، تکمیل و ترمیم شود؟.

قرآن که پیامبرش محمد(صلّ الله علیه و آله) را تبیین کنندۀ همان «تبیان» می داند، یعنی «تبیان اندر تبیان».آیا نیازمند شرح و بیان به وسیله ارسطوئیات و بودائیات است؟!!

اینک: یک نگاه به جامعه امروزی خودمان و مراسمی که در مساجد برگزار می کنیم و با پیکرهای آراسته و مرتب و کاملاً مؤدبانه در برابر صاحب مراسم قرار می گیریم و اگر او متوجه نباشد هیکل و جسم مان را به او نشان می دهیم، داشته باشیم.

و یک نگاه به عرصه فکری و فرهنگی مان در آموزش ها، در گفتمان ها، در محاورات علمی و معمولی، بیندازیم که همه جا و در هر جریده و مطبوعه ای، رادیو و تلویزیون، اصول و فروع ارسطوئیات و بودائیات همه جا را گرفته اند. حتی در مطبوعات و رادیو و تلویزیون بارها به صراحت نوشتند و گفتند: شیطان مظهر خدا است.

این گزافه به هر معنی و با هر تاویل، آیا با توحید قرآن و اسلام سازگار است؟ امروز هیچ چیزی بی صاحب تر و بی دفاع تر از قرآن و اسلام نیست؛ این چه علمی است؟ علم بر علیه علم، هدایت بر علیه هدایت، اسلام بر علیه اسلام، حتی قرآن بر علیه قرآن، توحید بر علیه توحید[5] و…

نگاه سوم به حدیث مورد بحث: دوباره حدیث را بخوانید و دقّت کنید: آیا زمانی غیر از زمان ما را در نظر دارد؟ به ویژه به آن جمله توجه کنید از امیرالمومنین(ع) می پرسند: اگر در آن زمان باشیم چه کار کنیم.

مخصوصاً با عینک و بینش مرحوم علامه طباطبائی نگاه کنید که در معنای این حدیث، ارتجاع مردم مسلمان را به ارتجاع فکری و فرهنگی تفسیر می کند، و تفسیر کاملاً درستی هم هست.

ارسطوئیان فوراً پاسخ می دهند: ما مطابق حدیث «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» عمل می کنیم در هر دین و در هر نحلۀ منسوخ نیز مطالب و سخنان درست و صحیح هم هست که باید آن ها را گرفت.

توجه ندارند که مراد این حدیث از حکمت «گزاره های گفتاری و رفتاری موردی» است نه نظام و سازمان اندیشه ای در هستی شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی، جامعه شناسی و…

هر مکتبی که پیروان خود را به مکتب دیگر ارجاع دهد، در حقیقت خودش را نفی و ابطال کرده است.

ارسطوئیان از اصلی ترین اصول یعنی توحید تا فرعی ترین فروع شناخت، پیرو ارسطو هستند لطفاً دوباره به حدیث مورد بحث به ویژه آخرین جمله آن توجه کنید که «لِلْمَرْءِ مَا اكْتَسَبَ وَ هُوَ مَعَ مَنْ أَحَبَّ». اکتساب و تحصیل ارسطوئیات و باور به آن ها لازم گرفته مودّت و محبت سران آن نحله را. آن گاه به حدیث های زیر توجه کنید:

قَالَ الصَّادِقُ(ع): كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُنَا وَ هُوَ مُسْتَمْسِكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا[6]: کسی که گمان می کند ما را می شناسد در حالی که به ریسمان دیگران چسبیده است، دروغگو است.

یعنی خودش، خودش را فریب می دهد.

و در حدیث دیگر: قَالَ الصَّادِقُ(ع): كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا[7]. چنین شخصی که خود را شیعه می داند خود فریبی می کند. کافی است صدرویان ما کمی به اندرون و وجدان خود توجه کنند.

گاهی می گویند: ما اصول اندیشۀ مان را از قرآن می گیریم و در مسائل فرعی از ارسطوئیات استفاده می کنیم.

حدیث دیگر: …فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا[8].

به ویژه وقتی که ارسطوئیات با بودائیات در هم آمیزد و نامش «عرفان» باشد که بی تردید عرفان سرخ پوستان بهتر از این است زیرا توحیدشان نسبت به این مخلوط، سالم تر است. اگر بناست عرفانی غیر از عرفان و معرفت اهل بیت(ع) داشته باشیم چرا عرفان سرخ پوستان را بر نمی گزینیم؟

و در پایان: از نو به اولین عامل قوام دین در کلام علی(ع) توجه فرمائید: عالم ناطق مستعمل بعلمه: عالم بیانگر که علمش را به کار گیرد.

پس عالمی که انحرافات فکری و فرهنگی را می بیند و در مقابل آن ها علمش را به کار نمی گیرد، جایگاهش چیست؟

و حدیث می فرماید: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِيمَان[9]: وقتی که بدعت ها ظاهر شوند بر عالم واجب است که علمش را ظاهر کند. و اگر نکند، ایمان از او سلب می شود.

از قدیم علمای ما (از شیخ صدوق و مفید تا به امروز) در قبال این بدعت ها مقاومت عالمانه کرده اند، اخیراً برخی ها- بقول خودشان- حال و حوصله دردسر ندارند، و در صدد رفاه دنیوی خود هستند، به این وظیفه اساسی خود که عامل قوام دین است عمل نمی کنند. زیرا طوفان ارتجاع به حدی شدید شده حتی شیطان مظهر خدا شده، افراد بر جان خود نیز بیمناک اند. براستی عمل به این وظیفه بزرگ، بشدت خطرناک شده است و نیازمند از جان گذشتگی است.

اینان در ضمیر شان خودشان را با «تقیّه» دلخوش می کنند. در حالی که در مواقعی که خطر به اصل و اصول دین می رسد، جائی برای تقیه وجود ندارد. و حکمت آفرینش «حماسۀ بزرگ کربلا» همین است وقتی که خطر اصل و اصول دین را هدف می گیرد باید از جان، مال، اولاد، خانواده، طفل صغیر شش ماهه نیز گذشت و از هیاهوی عوامانه برخی از اهل بحث و غوغای عوام، نهراسید. اگر معنی تقیّه آن طور که این برخی از علما معنی می کنند بود هیچکدام از ائمه(ع) شهید نمی شدند.

لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ



[1] یکی از معانی اختلاف، کثرت رفت و آمد است

[2] بحار، ج2 ص67- خصال، ج1 ص197

[3] اشاره است به آیۀ «وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏»

[4] همان طور که امروز به ویژه در مراسمی که در مساجد برگزار می کنند، چنین است

[5] وقتی افرادی که نه زحمتی در انقلاب متحمل شده اند و نه بازداشت و تبعید شده اند و نه شهید داده اند، و نیز برخی افراد که زمانی با انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی همراه بوده اند اما اکنون به دلیل ثروت اندوختۀ شان، همه چیز را فدای خودشان می کنند، این انتقاد بنده را می بینند فوراً می خواهند به نا محرمی بنده و انقلاب و جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، اشاره کنند. در حالی که علاوه بر همۀ مشقات که در راه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه متحمل شده ام، با کمال صراحت اعلام می کنم: هیچ کسی از این اصول و نیز مرجعیت، آن طور که من در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» دفاع علمی و مستدل کرده ام، نکرده است. علاوه بر دیگر نوشته هایم

اتفاقاً ارج نهادن و گرامی داشتن و دلسوز بودن به این اصول و حراست از این اصول، ایجاب می کند که انتقادات مذکور را داشته باشیم

[6] معانی الاخبار- بحار، ج2 ص83

[7] بحار، ج2 ص98

[8] کافی ج8 ص203 (حدیث شماره 336) چاپ دارالاضواء

[9] عیون الاخبار، ج1 ص112- بحار، ج48 ص252