44- علامه طباطبائی در مقام تکمیل سخن محقق دوانی

44

علامه طباطبائی در مقام تکمیل سخن محقق دوانی

(و بحثی در موجَب)

ج4 ص63.

متن سخن محقق دوانی بنقل علامه مجلسی(ره):قال المحقق الدواني لا خلاف بين المتكلمين كلهم و الحكماء في كونه تعالى عالما قديرا مريدا متكلما و هكذا في سائر الصفات و لكنهم يخالفوا في أن الصفات عين ذاته أو غير ذاته أو لا هو و لا غيره.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):من أهل السنة.

ترجمۀ نقل علامه مجلسی(ره): محقق دوانی[1] می گوید: در میان متکلمین همگی و حکما (فلاسفه)، در این که خداوند عالم، قدیر، مرید، متکلّم است، اختلافی نیست. و همچنین در دیگر صفات. لیکن اختلاف کرده اند در این که آیا صفات عین ذات هستند، یا غیر از ذات، یا نه عین ذات هستند و نه غیر از ذات.

معتزله و فلاسفه به نظر اول معتقد هستند.

جمهور متکلّمین به قول دوم (صفات غیر ذات هستند) قائل هستند.

و اشعری به عقیده سوم (صفات نه عین ذات هستند و نه غیر ذات) معتقد است.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): از اهل سنّت.

بررسی: مرحوم طباطبائی این تک جمله را برای توضیح مقصود دوانی از جملۀ «جمهور المتکلمین»، نوشته است.

دوانی دو نحله بزرگ از متکلّمین معتزله و اشعری را به طور جدا آورده و نظرشان را مشخص کرده است. سپس با لفظ «جمهور» دیگر متکلّمین در جامعه اسلامی که پیرو آن دو نحله نبوده اند، را آورده است و می گوید اینان معتقد هستند که صفات خدا غیر از ذاتش است.

علامه طباطبائی تذکر می دهد که متکلّمین شیعه با این جمهور، همراه نیستند و صفات خدا را غیر ذات خدا نمی دانند. اما بیان نکرده است که نظر متکلّمین شیعه چیست. لیکن از محتوای نقدی که بر سخن علامه مجلسی در شماره پیش (شماره 43) مرقوم فرموده، و مشاهده کردیم که با تعجب بر مجلسی خرده گرفته است، معلوم می شود که به نظر ایشان متکلّمین شیعه به «صفات خدا عین ذاتش است» معتقد هستند.

و این از جهتی درست است زیرا در قلم و بیان علمای ما این اصطلاح جاری هست. اما نظر به این که چنین اصطلاحی نه در قرآن آمده و نه در حدیث، بل در حدیث- همان طور که در مبحث 43 دیدیم- خلاف آن آمده است، بنابراین، بی تردید آنان که به دقت نگریسته اند، اصطلاح مذکور را از باب «ضیق و خناق» به کار برده اند، و این اصطلاح به شرط ضیق و خناق، صحیح است وگرنه نادرست است به ویژه از دیدگاه کلام و روش متکلّمین شیعه که مواظب هستند از دایره قرآن و حدیث خارج نشوند.

اما سخن محقق دوانی دربارۀ فلاسفه، همراه با کلّی گوئی است. زیرا ارسطوئیان اصیل، خدا را «مرید» -دارای اراده- نمی دانند و نمی توانند بدانند. چون خدای آنان «علّت» و «علة العلل» است. و چون خدا مطلق است و نقصی در او نیست پس او «علت تامّه» است، و علت تامّه هرگز  نمی تواند جدای از معلول خود باشد. وقتی که علّت تامه شد، وجود معلول واجب می شود. یعنی واجب الوجود واجب المعلول هم هست. و چنین خدائی «موجَب» و بی اراده است نمی تواند که خلق نکند، و به هیچوجه نمی تواند دارای اراده باشد.

 این ویژگی خدای ارسطو و ارسطوئیان، در نظر همۀ اندیشمندان دنیا یک اصل شناخته شده، مسلّم و بدیهی است از آن جمله به سخن ارنست رنان و ویل دورانت[2]، پیش تر اشاره شد که می گویند: بی چاره خدای ارسطو لمیده بر سریر خود فقط به صدور خلق از وجود خود، نظاره می کند.

این تنها ارسطوئیان ما هستند که نظر اسلام را بر بینش ارسطوئی تحمیل کرده اند و شعار می دهند که خدا مرید و با اراده است. شعاری که هرگز و به هیچوجه با اصول ارسطوئی سازگاری ندارد. و مهمتر این که حضرات هرگز در مقام بیان و پاسخ این پرسش ها نیامده اند که: چگونه ممکن است «مصدر» اراده هم داشته باشد؟ علت تامه چگونه می تواند از تحقق معلول خود جلوگیری کند؟ مگر تخلّف معلول از علت تامه، محال نیست؟ آیا خداوند علت ناقصه است؟ و… و…

بحثی در موجب:

آقائی در حوزه علمیه شرحی بر فصوص محی الدین تحت عنوان «ممدّ الهمم» نوشته و زیر بار سنگینی رفته و خواسته است خدای ارسطو، خدای محی الدینیان و خدای صدرویان را یکجا، از موجب و بی اراده بودن، نجات دهد. موضوع سخنش «قِدم زمانی مخلوق» است و در مقام ردّ قول متکلّمین که مخلوق را قدیم نمی دانند، می گوید[3]:

دیگر آن که حق (خدا) را علت ناقصه پنداشتند نه تامه، زیرا بین او و فیض او مقدار امتدادی آورده اند. می پرسیم این انتظار و امتداد برای چیست؟ یا علت تامه است یا ناقصه، در صورت اولی، معلول از او منفک نمی شود. در صورت ثانیه خدا نیست.

پاسخ: اولاً: مکتب قرآن و اهل بیت(ع) اساساً خدا را «علت» نمی دانند. او را «موجِد» و «پدیده اولیه جهان» را موجَد می دانند که خدا آن را با «اَمر کن فیکون» ایجاد کرده است. و نیز خدا را مشمول قانون علت و معلول، نمی دانند. اوست که این قانون را ایجاد کرده است و بقول امام رضا(ع) و امیرالمومنین(ع): كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاه[4]؟

ثانیاً: این مکتب، مخلوقات را و حتی آن پدیدۀ اولیه را «فیض وجود خدا» نمی داند، آن ها را موجَد و مخلوق خدا می داند، هیچ چیزی از ذات مقدس خدا فیضان نمی کند، فیضان و صدور هر دو تجزیه و ترکیب ذات را لازم گرفته اند، با هر تاویل و با هر توجیه.

ثالثاً: سخن از «انتظار» نیست، انتظار از خواصّ مخلوقات است، بل «اراده» است و معنی اراده این است. چون موجَب نیست و اراده نکرده بود نیافریده بود.

ادامه می دهد: وانگهی می پرسیم تخصیص خلقت عالم در آن وقت چه بود. چرا پیشتر یا پس تر واقع نشد. بالجمله متکلّمین راه صواب نپیمودند و به خیال و پندار عامیانه سخن گفتند.

پاسخ: آنان که مدّعی کشف و شهود هستند، چرائی این تخصیص را از خود خدا بپرسند و بگویند: چرا مرید هستی و اراده داری اراده ات را مختصّ کردی؟ جوابی که ما می دهیم علمی و فلسفی است (نه کلامی) می گوئیم: اگر مخلوق، قدیم باشد- به هر معنی و با هر تاویل و با هر توجیه،- خداوند موجب و بی اراده می شود. و خدای بی اراده خدا نیست.

ادامه می دهد: متکلّم در این مقام بر حکیم اعتراض دارد که، آیا مبدأ عالم را فاعل مختار می دانید یا موجَب و اگر انفکاک معلول از علت، قدیماً یعنی ازلاً جایز نباشد یعنی نتوان عالَم را که فعل اوست، از او جدا دانست و تا او بود فعلش هم بالضّروره با او باشد، این معنی عبارت اخرای اضطرار است که موجَب گویند. چنانکه نار در احراقش مضطرّ و موجَب است، جز این نتواند کند و کسی که از پشت بامی افتاد، در افتادنش موجَب و مضطرّ است که نمی تواند برگردد. و اگر فعل حق [خدا] چنین است پس خدای متعال فاعل موجَب است نه مختار، زیرا فاعل مختار آن کسی است که إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل و اینجا إن لم يشأ لم يفعل صادق نیست. پس فاعل مختار نیست.

پاسخ: بنده بحث فلسفی می کنم نه بعنوان متکلّم. و عرض می کنم ایشان نظر متکلمین را به طور نادرست مطرح کرده اند حتی نظر خودشان را. زیرا: اولاً معلوم نکردند که آفرینش، فیض خدا است یا فعل خدا؟-؟ میان این دو باصطلاح از زمین تا آسمان فرق هست. ما آفرینش را فعل خدا می دانیم و حضرات آفرینش را فیضان ذات مقدس خدا می دانند، این کجا و آن کجا. با گذاشتن نام فعل بر فیضان، و با تغییر لفظ، چیزی عوض نمی شود.

ثانیاً: به کدام دلیل، ارسطوئیان، محی الدینیان و صدرویان، حکیم هستند؟ کجای بینش شان حکمت است.

اما از نظر عقل: کدام عقل می پذیرد که انتزاعات ذهنی و فرض های ذهنی (ذهن که می تواند شریک باری را نیز فرض کند)، حکمت است؟ همان طور که در مباحث پیش به شرح رفت که آن چه در ارسطوئیات به کار نرفته عقل است. آنان ذهن را با عقل و مذهون را با معقول، عوضی گرفته اند.

و اما از نظر قرآن: در آیه دوم سوره جمعه می فرماید: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ»، یاد دادن حکمت بر امّت، رسالت پیامبر(ص) است؛ اگر ارسطوئیات، محی الدینیات و صدرویات، حکمت باشند، بی تردید (نعوذ بالله) پیامبر به رسالت خود عمل نکرده است. زیرا چیزی از آن ها را به امتش یاد نداده است.

مصادره کردن عنوان حکیم، و تملک آن، برای نشان دادن خود خواهی های حضرات و روحیه غیر صادق شان، کافی است.

ثالثاً: هنوز اول بحث است که آیا خداوند «مبدأ عالم» است؟ همۀ پیروان مکتب قرآن و اهل بیت(ع) و اصحاب ائمّه(ع) چنین اصطلاحی را مصداق «قول زور» می دانند. خدا مبدأ عالم نیست بل «مُبدِء عالم» است. ایشان ابتدا اصل مورد باور خودشان را به دیگران نسبت می دهند، آن گاه محاکمه می کنند. اگر مَبدأ بودن خدا پذیرفته شود، دیگر چه جای بحث می ماند، خدا می شود «مصدر»، «مَفاض» و موجَب، و مخلوق نیز قدیم می گردد و دیگر همه چیز تمام.

چه کسی گفته است خداوند مَبدأ است؟ کدام دلیل بر این سخن هست؟ مگر به صرف ادعا همه چیز درست می شود؟! مَبدأ بودن خدا (با هر تاویل و با هر توجیه و با هر برداشت ذهنی) تجزیه او را لازم گرفته، و تجزیه نیز ترکیب را. خدای شان مرکب است.

رابعاً: می گوید «اگر انفکاک معلول از علّت، قدیماً…».

گفته شد که پیروان مکتب قرآن و اهل بیت(ع) اساساً خدا را علت نمی دانند. و اگر یک متکلمی دربارۀ خدا سخن از علت گفته باشد باور نادرست خودش را گفته است.

خامساً: از زبان متکلم می گوید: «…پس خدا فاعل موجَب است نه فاعل مختار». باز هم باید گفت که اگر یک متکلم چنین سخن گفته باشد نظر ناقص خود را گفته است، بل ما می گوئیم: اساساً اگر خدا موجب باشد «فاعل» نیست تا فاعل موجب باشد یا نه.

سادساً: در پایان نظر پیروان قرآن و اهل بیت(ع) را به خوبی آورده است که: فاعل مختار کسی است که إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل، اینجا إن لم يشأ لم يفعل صادق نیست. پس فاعل مختار نیست.

آن گاه ادامه می دهد: حکیم در جواب گوید: شاءَ و فَعَلَ ازلاً، و آن شق دوم را لَم یشأ ازلاً و فاعل مختار بودن با اختیار کردن یک جانب منافات ندارد.

پاسخ: سخن در این طرف قضیّه نیست که «شاءَ و فَعَل»، سخن در آن طرف قضیه است که آیا می توانست نیافریند؟ آیا می توانست آن جانب دیگر را اختیار کند؟ مگر معنی اراده این نیست که به هر دو طرف، و به هر دو جانب قادر باشد-؟

همین چند سطر که نقل کردیم کافی است که حضرات خدا را به آن طرف و نسبت به آن جانب قادر نمی دانند. و جانب دیگر را محال می دانند. آیا معنی مضطرّ و موجَب غیر از این است؟

عرض کردم: حضرت ایشان زیر بار سنگین رفته است و خواسته است آن مسئله بزرگ را که سران هر سه نحله باصطلاح با ماست مالی از آن عبور کرده اند، حلّ کند؛ کمر همّت بر بسته لیکن این چنین.



[1] جلال الدّین محمد بن سعد کازرونی

[2] لذّات فلسفه، بخش ارسطو

[3] ممدالهمم ص28

[4] در خطبه امام رضا(ع) گذشت. مبحث 38