42-41- بحثی دیگر در رؤیت، و باور اشعریان-معنی «حجاب» در مباحث توحیدی

 

41

 

معنی «حجاب» در مباحث توحیدی

 

ج3 ص327 و328.

 

متن حدیث:الدَّقَّاقُ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ الْبَرْمَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبَّاسٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ هُوَ الْآنَ كَمَا كَانَ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ وَ لَا يَحِلُّ فِي مَكَانٍ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏.

 

متن سخن علامه طباطبائی(ره): من غرر الاحاديث، و كون الخلق حجابا بأنفسهم نظير قول الرضا عليه السلام في خطبته الاتية تحت رقم 3 من باب جوامع التوحيد: «حجب بعضا عن بعض ليعلم أن لا حجاب بينه و بينها غيرها» الخطبة. معناه استحالة المعاينة بالاحاطة اذ لا يمكن ذلك إلا بارتفاع الحجاب و مع ارتفاع الحجاب الذى هو نفس الخلق لا يبقى موضوع الخلق هذا. و هذا الكلام إذا انضم إلى قول أمير المؤمنين عليه السلام في خطبته الاتية تحت رقم 34 من باب جوامع التوحيد: «حجب بعضها عن بعض ليعلم أن لا حجاب بينه و بين خلقه غير خلقه» الخطبة أفاد أن العباد لو انصرفوا عن الاشتغال بأنفسهم و اتباع هواهم و توجهوا إلى ربهم لاشرقت أنوار العظمة الالهيته، و هذا هو الذى يعبر عنه برؤية القلب كما مر في عدة من الاخبار في باب نفى الرؤية.

 

ترجمۀ حدیث: امام کاظم(ع) فرمود: خداوند (تبارک و تعالی) خداوند بی زوال، بود بدون زمان و مکان. او اکنون نیز همان طور است که بود (بی زمان و بی مکان). هیچ مکانی خالی از او نیست در حالی که هیچ مکانی را اشغال نمی کند. و او در هیچ مکانی حلول نمی کند. هیچ نجوائی سه جانبه، نمی شود مگر این که او چهارمی شان است. و نه نجوای پنج جانبه ای مگر این که او ششم شان است، و نه کمتر و نه بیش تر مگر این که او با آن هاست هر کجا باشند.

 

نیست میان او و خلقش حجابی غیر از خلق. غیر مشهود است بدون حجابی که حجاب شده باشد. و مستور است بدون ستری که ستر شده باشد. نیست خدائی مگر او که کبیر و متعال است.

 

توضیح: یعنی سه چیز نیست که خدا، حجاب، خلق، باشد. تنها دو چیز هست: خدا و خلق. خود «وجود خلق» حجاب است.

 

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره):– طباطبائی خودِ حدیث را تفسیر می کند و سخن مجلسی را نقد نمی کند: می گوید این حدیث از برجسته ترین حدیث ها است. و این که «خود خلق حجاب خود است»، نظیر قول امام رضا(ع) در خطبه ای که در باب جوامع التوحید با شماره 3 خواهد آمد[1] که می فرماید «خداوند برخی از اشیاء را از برخی دیگر پنهان داشت تا دانسته شود که بین او و خلقش حجابی نیست مگر خود خلق». معنایش این است که «معاینۀ بالاحاطه» محال است. زیرا آن ممکن نیست مگر با از بین رفتن حجابی که خود خلق است، و در این صورت موضوعی بنام خلق باقی نمی ماند. و این کلام وقتی که بر سخن امیرالمومنین(ع) منضمّ شود (که در خطبه ای تحت شماره 34، از همان باب می آید) که می فرماید: «پنهان داشت برخی از خلق را از برخ دیگر تا دانسته شود که میان او و خلقش حجابی نیست مگر خلقش»، فایده می دهد که اگر بندگان از اشتغال به نفس خود و اتباع هوای نفس شان منصرف شوند، و به طرف پروردگارشان توجه کنند، انوار الهیّه بر آنان تابش می کند. و این همان است که از آن با «رؤیت قلب» تعبیر می شود. همان طور که در تعدادی از احادیث در باب «نفی الرّؤیه» گذشت.

 

بررسی: علامه طباطبائی می فرماید: اگر این سخن امام کاظم(ع) با آن سخن امیرالمومنین(ع) و سخن امام رضا(ع) منضمّ شوند، دو مطلب را فایده می دهند:

 

1- معاینۀ خدا به طور «بالاحاطه» محال است.

 

مفهوم این سخن این است که به طور «بدون الاحاطه»، محال نیست. و این فرمایش عجیب است.

 

2- اگر بندگان از اشتغال به نفس و هوای نفس، منصرف شده و به پروردگار متوجّه شوند، انوار الهیّه بر آنان تابش می کند که از آن با «رؤیت قلب» تعبیر می شود.

 

این فرمایش کاملاً درست است. اما هر خواننده ای باید توجه کند که مراد علامه از انوار، همین نور مشهود نیست.

 

بر خلاف آن چه ارسطوئیان معتقد بودند و هستند که همین نورهای مشهود، مجرد هستند و نور خدا نیز از همین سنخ است و بر انسان های متّقی یا بر قلب آن ها می تابد. زیرا نور، مجرّد نیست که در سه شماره از این مباحث، بحث شد.

 

مراد از نور، هدایت، فهم و درک است که خدا به فرد مؤمن می دهد، به این، نور هدایت نیز گفته می شود. در واقع نور نیست، یک تعبیری از آن درک و فهم و هدایت، است.

 

و اما رؤیة القلب: خود امیرالمومنین(ع) رؤیت قلب را در حدیث زیر شرح داده است:

 

الْقَطَّانُ وَ الدَّقَّاقُ وَ السِّنَانِيُّ عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي السَّرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ عَنِ ابْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ فِي حَدِيثٍ قَالَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ فَقَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ لَمْ أَكُنْ بِالَّذِي أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ فَكَيْفَ رَأَيْتَهُ صِفْهُ لَنَا قَالَ وَيْلَكَ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّي لَا يُوصَفُ بِالْبُعْدِ وَ لَا بِالْحَرَكَةِ وَ لَا بِالسُّكُونِ وَ لَا بِالْقِيَامِ قِيَامَ انْتِصَابٍ وَ لَا بِجِيئَةٍ وَ لَا بِذَهَابٍ لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالْغِلَظِ رَءُوفُ الرَّحْمَةِ لَا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ مُؤْمِنٌ لَا بِعِبَادَةٍ مُدْرِكٌ لَا بِمَجَسَّةٍ قَائِلٌ لَا بِلَفْظٍ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَةٍ فَوْقَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا يُقَالُ شَيْ‏ءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ فِي شَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْ‏ءٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ خَارِجٍ فَخَرَّ ذِعْلِبٌ مَغْشِيّاً عَلَيْه‏[2].

 

ترجمه: مردی بنام ذعلب، به امیرالمومنین(ع) گفت: آیا خدایت را دیده ای؟ فرمود: وای بر تو ای ذعلب، من کسی نیستم خدائی را که ندیده ام عبادت کنم.

 

گفت: برای ما توصیف کن او را چگونه دیده ای؟

 

فرمود: وای بر تو، چشم ها او را با مشاهدۀ دیدگان، نمی بینند. و لکن قلب ها او را به وسیله حقایق ایمان، می بینند.

 

ای ذعلب، خدای من با دوری، و حرکت، توصیف نمی شود، و نه با سکون، و نه با قیام- قیام به معنی ایستادن-، و نه با آمدن و رفتن.

 

لطافتش لطیف است اما با لطف توصیف نمی شود. عظمتش عظیم است اما با عظمت توصیف نمی شود. کبریائش کبیر است اما با کبر توصیف نمی شود. جلالتش جلیل است اما با غلظت توصیف نمی شود رحمتش رئوف است لیکن با رقّت توصیف نمی شود. مومن است اما عبادت نمی کند. گیرنده است اما نه با تجسّس. گوینده است نه به وسیله لفظ.

 

او در همۀ اشیاء هست اما نه با آمیختن، خارج از همۀ اشیاء است نه با جدائی. فوق همۀ اشیاء است و گفته نمی شود چیزی فوق اوست. پیش روی همه چیز است اما گفته نمی شود او پیش رو دارد. داخل در اشیاء است اما نه مانند شیئی که در شیئی دیگر داخل باشد. خارج از هر شیئ است نه مانند شیئی که خارج از شیئ دیگر باشد.

 

ذعلب بی هوش شد و افتاد.

 

توضیح: رؤیة القلب را چنین معنی می کند: «قلب انسان، به وسیله حقایق ایمان ببیند».

 

ایمان یعنی اعتقاد درست و سالم. بدیهی است که:

 

1- رؤیت در این تعبیر نه به معنای مشاهده است و نه بقول صوفیان، شهود است. بل تعبیری است از اعتقاد و ایمان کاملی که منشرح با علم و شناخت درست علمی باشد. همان طور که فقرات بعدی حدیث با معانی علمی دقیق و با بینش علمی باصطلاح موشکافانه، توضیح می دهد. عقلی ترین دقایق را توضیح می دهد، نه عشقی و نه کشفی و نه شهودی.

 

عقل است نه عشق، علم است نه شهود، تحقیق عقلی و علمی است نه کشف.

 

پیش تر در پایان مبحث شماره 38 ،خطبه امام رضا(ع) را مشاهده کردیم و آن توحید و خدا شناسی شگفت عقلی و علمی که تاریخ بشر پیش از ائمّه(ع) چنین توضیحات عقلی و علمی به خود ندیده بود، و همین طور دیگر سخنان امیرالمومنین و ائمّه اطهار علیهم السلام. همه عقل است و علم و بس.

 

2- اساساً اصطلاحی بنام کشف و شهود نه در قرآن هست و نه در سنت پیامبر(ص) و نه در ادبیات اهل بیت(ع) بل دو اصطلاح مخرّب اسلام و تشیع برانداز است. ابزاری برای گوشت قربانی کردن ولایت و تقسیم کردن آن میان سران صوفیه. و قربانی کردن «علم غیب» و تقسیم کردن آن میان صوفیان که: آری اینان نیز از غیب خبر می دهند، ولی الله هستند که کشف می کنند، شهود می کنند، خدا را با رؤیة قلب مشاهده می کنند.

 

در حالی که مطابق اسلام و تشیع، اگر کسی (غیر از معصومین) از غیب خبر دهد، غیب را کشف یا شهود کند، او کاهن است و کشف و شهودش کهانت است، و کاهن کافر است[3].

 

رؤیت القلب، خدا شناسی عقلی و علمی است، شناخت عقلی و علمی مدرّج است، از دوک نخریسی آن پیرزن که پرسیدند: چه دلیلی بر وجود خداوند داری؟ دستش را از دوک چرخان کشید، دوک از چرخش ایستاد. گفت: این دوک بدون چرخاننده نمی چرخد، این جهان بزرگ با این همه فعل ها و فعالیتش، هرگز امکان ندارد بدون خدا اداره شود.

 

تا استدلال علمی فلان دانشمند، و تا همین حدیث علی(ع) و خطبه امام رضا(ع). آن پیر زن در درجه فهم علمی خودش و آن دانشمند در درجه دانش خودش و علی(ع) و امام رضا(ع) با علم لدنّی خودشان.

 

در مباحث گذشته مکرر بحث شد که هیچ انسانی نمی تواند خدا را انکار کند و همگان به خداوند ایمان دارند حتی فاجر ترین فاجرها، و هر کدام از انسان ها بر اساس دلیل یا دلایلی به خداوند معتقد است، دلیل او رؤیت قلب است؛ لیکن با درجاتی، فرد فاجر در پائین ترین درجه رؤیت قلب دارد، و آن پیرزن در درجه بالاتر و… همچنین تا برسد به امام معصوم علیه السلام.

 

درست است: هر چه تعقل قوی تر و علم عمیق تر باشد به همان میزان کار قلب نیز کاملتر خواهد بود.

 

صوفیان از حضور عبارت «رؤیة القلب» در احادیث ما یا «عین الیقین» در آیه، سوء استفاده کرده و کهانت افرادی را با نام کشف و شهود، و عنوان منحوس و مردود کهانت را به عنوان مقدسِ رؤیة القلب، به حساب مسلمانان گذاشتند و دین عقلی و علمی را با کهانت جاهلان آلوده کردند. اگر کهانت ارزش باشد، کاهنان هندوئی، بودائی، سیاه پوستان امریکائی (مانند جان خووان)، یهودی و مسیحی (مانند نوستر آداموس) از همۀ این کاهنان ما که عارف نیز نامیده می شوند، در کهانت قوی تر و باصطلاح خودشان در کشف و شهود، سر آمد ترند.

 

این کهانت بازی تحت عنوان عرفان، همۀ مردم به ویژه طلبه های جوان را خرافی، با روحیه غیر عقلی، غیر علمی و بی چاره کرده بود که با لطف خدا و با یاری تعداد اندکی از دوستان دانشمند، توانستیم تا حدود زیادی جلو امواج دین برانداز آن را بگیریم.

 

طوفان مواج خرافه گرائی که دشمنان دین و مذهب، دشمنان کشور و انقلاب از داخل و خارج در ترویج آن می کوشیدند. و اینک برای این که تا حدودی این طوفان میکروب آگین فروکش کرده، سخت خشمگین هستند.

 

دشمن می کوشید توسط ایادی خودش حتی دست آویزی از زبان امام خمینی قدس سرّه، به دست آورد، در یکی از نوشته هایم سخن حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانی را نقل کرده ام که می آمدند و از امام(ره) اِخبار از غیب می خواستند و امام در جواب شان می فرمود: من برای این گونه موضوعات «کور باطن» هستم[4].

 

دربارۀ خودش عبارت «کور باطن» را به کار می برد تا همگان را از این طمع دربارۀ خود، مأیوس کند.

 

و در همین محور بود آن چه مرحوم حجة الاسلام و المسلمین توسّلی در روز وفاتش در مجمع تشخیص از امام(ره) نقل کرد.

 

عوام که توان تشخیص میان ولایت و کهانت را نمی داند، مجذوب کهانت می گردد و آن را تقدیس می کند. اما یک اهل دانش و علم، اگر در این باور باشد یا بدتر از عوام است و یا عوام فریب.

 

 

[1] بحار، ج4 ص227 تا230- این همان خطبه امام رضا(ع) است که در ادامه مبحث شماره 38 همین دفتر، با ترجمه اش آمد

[2] بحار، ج4 ص27

[3] رجوع کنید: سایت بینش نو، بخش مقالات، مقاله «معجزه، کرامت، کهانت»

[4] رجوع کنید: سایت بینش نو، بخش مقالات، مقالۀ «بحثی در توحید»

 

 

 

42

بحثی دیگر در رؤیت، و باور اشعریان.

 

ج4 ص36 و38.

 

متن حدیث:يد: الدَّقَّاقُ عَنِ الْكُلَيْنِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذَلِكَ فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ حَتَّى بَلَغَ سُؤَالُهُ التَّوْحِيدَ فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَ الْكَلَامَ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَقَسَمَ لِمُوسَى(ع) الْكَلَامَ وَ لِمُحَمَّدٍ(ص) الرُّؤْيَةَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ(ص) قَالَ بَلَى قَالَ فَكَيْفَ يَجِي‏ءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ يَقُولُ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ ثُمَّ يَقُولُ أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وَ أَحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَ هُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَ مَا يَسْتَحْيُونَ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي عَنِ اللَّهِ بِشَيْ‏ءٍ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلَافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ قَالَ أَبُو قُرَّةَ فَإِنَّهُ يَقُولُ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) إِنَّ بَعْدَ هَذِهِ الْآيَةِ مَا يَدُلُّ عَلَى مَا رَأَى حَيْثُ قَالَ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ يَقُولُ مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ(ص) مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَى فَقَالَ لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏ فَآيَاتُ اللَّهِ غَيْرُ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمُ وَ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ فَتُكَذِّبُ الرِّوَايَاتِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُ بِهَا وَ مَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحِيطُ بِهِ عِلْمٌ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ.

 

متن سخن علامه مجلسی(ره):ثم اعلم أنه(ع) أشار في هذا الخبر إلى دقيقة غفل عنها الأكثر و هي أن الأشاعرة وافقونا في أن كنهه تعالى يستحيل أن يتمثل في قوة عقلية حتى أن المحقق الدواني نسبه إلى الأشاعرة موهما اتفاقهم عليه و جوزوا ارتسامه و تمثله في قوة جسمانية و تجويز إدراك القوة الجسمانية لها دون العقلية بعيد عن العقل مستغرب فأشار(ع) إلى أن كل ما ينفي العلم بكنهه تعالى من السمع ينفي الرؤية أيضا فإن الكلام ليس في رؤية عرض من أعراضه تعالى بل في رؤية ذاته و هو نوع من العلم بكنهه تعالى.

 

متن سخن علامه طباطبائی(ره):لا ملازمة بين الامرين فان حس البصر لاينال إلا الاضواء و الالوان، و أما جوهر الاجسام أعني موضوع هذه الاعراض فلايناله شئ من الحواس لاالبصر ولاغيره، و إنما طريق نيله الفكر و القياس و الرواية غير متعرضة لشئ من ذلك.

 

ترجمۀ حدیث: صفوان بن یحیی می گوید: ابو قرّه (از محدثین مشهور) از من خواست او را به حضور امام رضا(ع) ببرم. از امام اذن گرفتم و ابو قرّه به حضور امام(ع) رسید؛ مسائلی از حلال، حرام و احکام پرسید تا رسید به پرسش از توحید:

 

ابو قرّه: بر ما روایت شده که خداوند رؤیت و کلام را میان دو کس تقسیم کرده؛ کلام را به موسی(ع) و رؤیت را به محمد(ص).

 

امام رضا(ع): پس آن کیست که از جانب خدا به انس و جنّ ابلاغ کرده: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار[1]» و «لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْماً[2]» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ[3]». مگر محمد(ص) نبود؟

 

ابو قرّه: بلی.

 

امام(ع): چگونه مردی می آید به همۀ مردم خبر می دهد که از جانب خدا آمده و آنان را به اَمر خدا دعوت می کند و می گوید: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار، و لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْماً، و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ، سپس می گوید: من او را دیده ام، و علمم به او احاطه کرد، و او به صورت بشر است-!؟! آیا حیاء نمی کنید؟ زندیق ها نتوانستند چنین بهتانی را (به آن حضرت بزنند) که چیزی از طرف خدا بیاورد سپس خلاف آن را به وجه دیگر، بیاورد.

 

ابو قرّه: خدا می فرماید: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى[4]»: و بار دیگر نیز او را دید.

 

امام(ع): به دنبال این آیه، آیه ای دلالت می کند که چه چیز را دیده است. آن جا که قبلاً چنین می گوید: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى[5]»‏ می گوید قلب محمد(ص) آن چه را که چشم هایش دیده، تکذیب نکرد (با چشم هایش دیده و قلبش نیز آن دیدن را تایید کرده است)، سپس خداوند خبر می دهد که آن چه دیده چه بوده است می فرماید: «لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى[6]»: برخی از آیات بزرگ خدا را دید. آیات خدا غیر از خدا است.

 

و فرموده است: نمی توانند بر او احاطه علمی داشته باشند، اگر دیدگان او را مشاهده کنند احاطه علمی بر او پیدا می کنند و (برذات او معرفة) حاصل می شود.

 

ابو قرّه: پس شما این روایت ها را تکذیب می کنید؟

 

امام(ع): وقتی که روایت ها مخالف قرآن باشند آن ها را تکذیب می کنم. و مسلمانان اجماع دارند که علم بر او احاطه نمی کند و چشم ها او را درک نمی کند و نیست هممثل او چیزی.

 

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): ….سپس بدان که امام(ع) در این حدیث به نکتۀ دقیقی اشاره کرده که اکثرِ (اهل علم) از آن غافل مانده اند. و آن نکته این است: اشعریان با ما شیعیان، در این که «محال است کنه خداوند متعال در قوّه عقلیه متمثّل شود» موافق هستند، حتی محقق دوانی این عقیده را به آنان طوری نسبت داده که اشاره می کند بر اجماع شان در این باور.

 

و از جانب دیگر آنان (اشاعره) جایز دانسته اند که خداوند متعال متمثّل شود و در قوّۀ جسمیّه دارای شکل باشد.

 

و تجویز ادراک قوّۀ جسمانیت، و عدم تجویز ادراک قوّۀ عقلیه آن جسمانیّة، دور از عقل است و نسبت به عقل یک غریبه است.

 

امام(ع) اشاره کرده است که هر چه از سمع (قرآن و حدیث) امکان علم به کنه خدا را نفی می کند، رؤیت را نیز نفی می کند. زیرا سخن در مشاهدۀ یک عَرَض از اعراض خداوند متعال نیست. بل سخن در رؤیت ذات اوست. و این نوعی از علم به کنه او است.

 

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): هیچ ملازمه ای میان این دو امر، نیست. زیرا حسّ بینائی نایل نمی شود مگر نورها و رنگ ها را، و اما جوهر اجسام که موضوع این اعراض است، هیچ کدام از حواس به آن نایل نمی شوند نه چشم و نه حس دیگر. و طریق نیل به جوهر فقط فکر و قیاس است. و حدیث با چیزی از این موضوع، کاری ندارد.

 

بررسی: امام(ع) در آخرین جملاتش فرمود: هیچ علمی به او احاطه ندارد و چشم ها او را درک نمی کند.

 

علامه مجلسی می گوید: موضوع بحث، هم در علم و هم در رؤیت ذات خداوند است نه اَعراض. زیرا همگان معتقد هستند که خداوند عَرَض ندارد. پس:

 

1- علم بر خدا، یعنی علم بر ذات خدا.

 

2- رؤیت خدا، یعنی رؤیت ذات خدا.

 

اَشعریان معتقد هستند که خداوند در قوّۀ عقلی بشر قابل تمثّل نیست. و از جانب دیگر (بویژه در تفسیر آیه علی العرش استوی) معتقد هستند که بشر می تواند در قوّۀ مجسّم کنندۀ ذهنی خود، جسمانیتی برای خداوند، تجسّم کند.

 

این دو باور با همدیگر سازگار نیست که قوّه عقل نتواند شکل و مثالی برای خدا تصور کند، اما قوّۀ مجسم کنندۀ ذهن بتواند تصوری از جسمانیت خدا داشته باشد.

 

ملازمه: برداشت علامه طباطبائی از سخن مجلسی این است که او ملازمه ای میان «امکان شکل وصورت عقلی» و «شکل و صورت ذهنی» برقرار کرده است. و می گوید: چنین ملازمه ای وجود ندارد.

 

در حالی که مجلسی کاری با ملازمه ندارد بل نظرش به قاعده «سالبه بانتفاء موضوع» است، می گوید: وقتی که عقل اجازه نمی دهد که صورت و شکل دربارۀ خداوند متعال، تصوّر شود، پس هیچ زمینه ای و جوازی برای صورت و شکل ذهنی نمی ماند و جواز صورت و شکل ذهنی سالبه بانتفاء موضوع می گردد. در حالی که اشعریان معتقد هستند که خداوند به صورت جسمواره ای بر سریر عرش نشسته است.

 

و این عدم توجه علامه طباطبائی، بسی شگفت است و شگفت تر از آن، ادامه کلامش است که می فرماید: حس بصر نایل نمی شود مگر به اضواء و الوان، اما به جوهر، باید با فکر و قیاس نایل شد.

 

این فرمایش کاملاً مصداق «مصادره بمطلوب» است، زیرا مجلسی اَعراض را- از آن جمله اضواء و الوان را- از موضوع بحث خارج کرد و گفت «موضوع بحث رؤیت ذات است». اگر طباطبائی(ره) ایرادی داشت باید به این سخن مجلسی وارد می کرد، نه این که سخنش را بر جوهر و عرض مبتنی می کرد. یعنی اول باید ثابت می کرد که موضوع سخن «رؤیت ذات» نیست سپس این سخن را می گفت.

 

 

[1] سوره انعام، آیه 103

[2] سوره طه، آیه 110

[3] سوره شوری، آیه 11

[4] سوره نجم، آیه 13

[5] سوره نجم، آیه 11

[6] سوره نجم، آیه 18