20- اصحاب الرأی و القیاس

 20

اصحاب الرأی و القیاس

ج2 ص313 و314.

متن حدیث:76- سن: أَبِي عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فِي رِسَالَتِهِ إِلَى أَصْحَابِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ دَعَا غَيْرَهُ إِلَى دِينِهِ بِالِارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ لَمْ يُنْصِفْ وَ لَمْ يُصِبْ حَظَّهُ لِأَنَّ الْمَدْعُوَّ إِلَى ذَلِكَ لَا يَخْلُو أَيْضاً مِنَ الِارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ وَ مَتَى مَا لَمْ يَكُنْ بِالدَّاعِي قُوَّةٌ فِي دُعَائِهِ عَلَى الْمَدْعُوِّ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَى الدَّاعِي أَنْ يَحْتَاجَ إِلَى الْمَدْعُوِّ بَعْدَ قَلِيلٍ لِأَنَّا قَدْ رَأَيْنَا الْمُتَعَلِّمَ الطَّالِبَ رُبَّمَا كَانَ فَائِقاً لِلْمُعَلِّمِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ وَ رَأَيْنَا الْمُعَلِّمَ الدَّاعِيَ رُبَّمَا احْتَاجَ فِي رَأْيِهِ إِلَى رَأْيِ مَنْ يَدْعُو وَ فِي ذَلِكَ تَحَيَّرَ الْجَاهِلُونَ وَ شَكَّ الْمُرْتَابُونَ وَ ظَنَّ الظَّانُّونَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ جَائِزاً لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ الرُّسُلَ بِمَا فِيهِ الْفَصْلُ وَ لَمْ يَنْهَ عَنِ الْهَزْلِ وَ لَمْ يَعِبِ الْجَهْلَ وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَمَّا سَفِهُوا الْحَقَّ وَ غَمَطُوا النِّعْمَةَ وَ اسْتَغْنَوْا بِجَهْلِهِمْ وَ تَدَابِيرِهِمْ عَنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اكْتَفَوْا بِذَلِكَ دُونَ رُسُلِهِ وَ الْقُوَّامِ بِأَمْرِهِ وَ قَالُوا لَا شَيْ‏ءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ وَ لَوْ كَانَ اللَّهُ رَضِيَ مِنْهُمُ اجْتِهَادَهُمْ وَ ارْتِيَاءَهُمْ فِيمَا ادَّعَوْا مِنْ ذَلِكَ لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ إِلَيْهِمْ فَاصِلًا لِمَا بَيْنَهُمْ وَ لَا زَاجِراً عَنْ وَصْفِهِمْ وَ إِنَّمَا اسْتَدْلَلْنَا أَنَّ رِضَى اللَّهِ غَيْرُ ذَلِكَ بِبِعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْأُمُورِ الْقَيِّمَةِ الصَّحِيحَةِ وَ التَّحْذِيرِ عَنِ الْأُمُورِ الْمُشْكِلَةِ الْمُفْسِدَةِ ثُمَّ جَعَلَهُمْ أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ بِأُمُورٍ مَحْجُوبَةٍ عَنِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ فَمَنْ طَلَبَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بِقِيَاسٍ وَ رَأْيٍ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً وَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا قَطُّ وَ إِنْ طَالَ عُمُرُهُ قَابِلًا مِنَ النَّاسِ خِلَافَ مَا جَاءَ بِهِ حَتَّى يَكُونَ مَتْبُوعاً مَرَّةً وَ تَابِعاً أُخْرَى وَ لَمْ يُرَ أَيْضاً فِيمَا جَاءَ بِهِ اسْتَعْمَلَ‏ رَأْياً وَ لَا مِقْيَاساً حَتَّى يَكُونَ ذَلِكَ وَاضِحاً عِنْدَهُ كَالْوَحْيِ مِنَ اللَّهِ وَ فِي ذَلِكَ دَلِيلٌ لِكُلِّ ذِي لُبٍّ وَ حِجًى إِنَّ أَصْحَابَ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ مُخْطِئُونَ مُدْحِضُونَ وَ إِنَّمَا الِاخْتِلَافُ فِيمَا دُونَ الرُّسُلِ لَا فِي الرُّسُلِ فَإِيَّاكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ أَنْ تَجْمَعَ عَلَيْكَ خَصْلَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا الْقَذْفُ بِمَا جَاشَ بِصَدْرِكَ وَ اتِّبَاعُكَ لِنَفْسِكَ إِلَى غَيْرِ قَصْدٍ وَ لَا مَعْرِفَةِ حَدٍّ وَ الْأُخْرَى اسْتِغْنَاؤُكَ عَمَّا فِيهِ حَاجَتُكَ وَ تَكْذِيبُكَ لِمَنْ إِلَيْهِ مَرَدُّكَ وَ إِيَّاكَ وَ تَرْكَ الْحَقِّ سَأْمَةً وَ مَلَالَةً وَ انْتِجَاعَكَ الْبَاطِلَ جَهْلًا وَ ضَلَالَةً لِأَنَّا لَمْ نَجِدْ تَابِعاً لِهَوَاهُ جَائِزاً عَمَّا ذَكَرْنَا قَطُّ رَشِيداً فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ.

متن سخن علامه مجلسی(ره):و لا يخفى عليك بعد التّدبر في هذا الخبر و أضرابه أنّهم سدّوا باب العقل بعد معرفة الإمام و أمروا بأخذ جميع الأمور منهم و نهوا عن الاتّكال على العقول الناقصة في كل باب.

متن سخن علامه طباطبائی(ره):هذا مايراه الاخباريون و كثير من غيرهم و هو من أعجب الخطاء، ولو ابطل حكم العقل بعد معرفة الامام كان فيه ابطال التوحيد و النبوة و الامامة و سائر المعارف الدينيّة، و كيف يمكن أن ينتج من العقل نتيجة ثم يبطل بها حكمه و تصدق النتيجة بعينها، ولو اريد بذلك أنّ حكم العقل صادق حتى ينتج ذلك ثم يسدّ بابه كان معناه تبعية العقل في حكمه للنقل و هو أفحش فسادا. فالحقّ: أنّ المراد من جميع هذه الاخبار النهى عن اتبّاع العقليات فيما لا يقدر الباحث على تمّيز المقدمات الحقّة من المموّهة الباطلة.

ترجمۀ حدیث: امام صادق(ع) در رساله (نامه)ای به اصحاب رأی و قیاس، نوشته است: اما بعد، کسی که دیگری را به وسیلۀ عمل به رأی و قیاسات، بر دین خود دعوت کند، کارش غیر منصفانه و خودش به نصیب دین خود نرسیده است.

زیرا همان شخص دعوت شده نیز خالی از رأی گرائی و قیاسات نیست. آن گاه که دعوت کننده قوی تر از دعوت شونده، نباشد و اطمینانی نیست که خود دعوت کننده (گرچه پس از مدتی) به فرد دعوت شونده محتاج نباشد.

دیده ایم که بسا وقت، شاگرد کوشا پس از مدتی بر معلم خود فائق آمده است. و دیده ایم که بسا وقت، معلم دعوت کننده در رأی خود به رأی آن کس که دعوت کرده، نیازمند شده است.

و در همین نکته، نادانان حیران شدند و اهل ریب دچار شک شدند و اهل ظنّ به ظن گرائیدند.

و اگر چنین چیزی در نظر خداوند جایز بود، پیامبران را با آن چه (از علوم) که فیصله دهنده (مسائل) هستند مبعوث نمی کرد. و از هزل (بیهوده گوئی و سخن غیر جدّی) نهی نمی کرد[1]، و نادانی را نکوهش نمی کرد.

لیکن وقتی که مردم حق را سبک شمردند، و نعمت (رسالت و امامت) را کوچک شمردند، با پرداختن به جهل خود و تدبیرهای شان، نسبت به علم الله احساس بی نیازی کردند، و با واگذاشتن پیامبران خدا و بر پادارندگان امر خدا (ائمّه-ع-)، به آن گرایش خود بسنده کردند. و گفتند: هیچ چیزی نیست مگر آن چه عقل ها و قوّۀ تشخیص ما آن را درک می کند

پس خداوند مستولی کرد بر آنان آن چه را که خودشان بر خودشان مستولی کرده بودند. و آنان را مهمل و خوار گذاشت تا به طور ناخودآگاه بندگان و پرستندگان نفس خود شدند.

اگر خداوند به رأی گرائی و اجتهاد شخصی آنان در این گونه ادعای شان، راضی بود برای شان قرآن را که برای فیصلۀ امورشان است، نمی فرستاد. و نیز کلام باز دارنده از خصلت شان، نمی فرستاد[2].

و (بر این که خداوند) به این روش راضی نیست، استدلال کردیم با بعثت پیامبران با امور قیّمۀ صحیحه، و با این که خداوند برحذر داشته مردم را از امور مشکل ساز و فساد انگیز[3]. آن گاه انبیاء و ائمّه را راهنمائی کنندگان به سوی خدا، و باب های خدا و صراط خدا، قرار داد که آنان را به اموری رهنمائی کنند که رأی و قیاس راهی به آن امور ندارند.

پس هر کس در صدد رسیدن به حقیقت آن چه که در نزد خداست به رأی و قیاس متوسّل شود، نمی افزاید مگر دوری از خدا را. و پیروی نمی کند از هیچ پیامبری[4]. و اگر عمرش طولانی باشد خلاف قول خودش را از دیگران خواهد پذیرفت حتی گاهی متبوع می شود و گاهی تابع. در حالی که (در دوره ای که متبوع بود) آن چه را که به وسیلۀ رأی و قیاس به دست می آورد، مانند وحی منزل از خدا، می دانست.

و این برای هر عاقل صاحب خرد، دلیل است که اصحاب رأی و قیاس راه شان خطا و دلیل شان مردود است.

و اختلاف در (دورۀ) پس از پیامبران است نه در پیامبران.

پس بپرهیز ای شنونده از فراهم آوردن دو خصلت بر خودت: یکی از آن ها این است که بدون تدّبر و بی تأمّل هر آن چه را که در دلت به جوش آمد، ابراز کنی بدون معیار و شناخت حد و حدود آن.

و دیگری: احساس بی نیازی کنی از چیزی که به آن نیاز داری و (در نتیجه) تکذیب کنی کسی را که باید به او رجوع کنی.

و دور باش از این که حق را ترک کنی به خاطر سستی و ملالت، و در پی باطل باشی در اثر نادانی و گمراهی. زیرا ما هرگز نیافتیم کسی را که تابع هوای نفسش باشد و از آن چه که گفتیم تجاوز کند، در راه مستقیم و هدایت باشد.

پس دقت کن در این باره.

ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): و بر تو مخفی نماند: با تدبّر در این حدیث و امثالش معلوم می شود که آنان (ائمّه-ع-) باب عقل را پس از شناختن امام، بسته اند.

و امر کرده اند که همۀ امور از آنان (ائمّه-ع-) گرفته شود، و از بسنده کردن بر عقول ناقصه در هر باب، نهی کرده اند.

توضیح: 1- می گوید: عقول ما در مقایسه با ائمّه طاهرین، ناقص است.

2- به وسیله عقل مان به اصل توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت، می رسیم. پس از آن که به امامت معتقد شدیم، نباید به عقل خودمان اکتفاء و اتکال کنیم. در هر باب.

ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): این سخن نظریه اخباریون و افراد کثیری از غیر اخباریین است. و این از شگفت انگیزترین خطاهاست. و اگر حکم عقل بعد از شناختن امام ابطال شود، همراه می شود با ابطال توحید و نبوت و امامت و دیگر معارف دینی.

و چگونه ممکن است که نتیجه گرفته شود از عقل نتیجه ای، سپس به وسیله همان نتیجه، حکم عقل ابطال شود در حالی که خود نتیجه سالم و صادق بماند.

و اگر مراد این باشد که: حکم عقل تا رسیدن به آن (امامت) صحیح و سالم است، پس از آن بابش بسته می شود. در این صورت معنایش «پیروی عقل از نقل» می شود. و این از نظر فساد فاحش تر است.

و حق این است که: مراد از همۀ این گونه حدیث ها، نهی از پیروی عقلیات در آن چه بحث کننده توان تشخیص مقدمات صحیح از مقدمات اشتباه و باطل را نداشته باشد، است.

توضیح: 1- مراد از «و کثیر من غیر هم» فرقه هائی از قبیل «اهل ظاهر» و فرقۀ «معطّله» است.

2- می گوید: چگونه ممکن است همان عقلی که به وسیلۀ آن به خود امامت رسیده ایم، پس از رسیدن به امامت، همان عقل را ابطال کنیم. زیرا این کار مصداق «ابطال مقدمات به وسیله همان نتیجه ای که از همان مقدمات گرفته شده» می باشد.

3- اگر گفته شود: عقل تا رسیدن به امامت به درد می خورد و پس از آن باید کنار گذاشته شود. این سخن فاسد تر از سخن بالا است. زیرا لازم گرفته عقل از نقل پیروی کند.

4- این حدیث ها که پیروی از عقلیات را محکوم می کنند، مقصودشان مواردی است که شخص باحث، بر تشخیص مقدمات عقلیۀ درست از مقدمات عقلیۀ نادرست، قادر نباشد.

بررسی: اولاً باید عبارت مرحوم مجلسی معنی شود که آیا او عقل را در هر باب مسدود می کند یا نه؟-؟ به جملۀ «نهوا عن الاتكال على العقول الناقصة في كل باب» توجه فرمائید، آیا باصطلاح ادبی «جار مجرور- فی کل باب-» متعلّق به فعل «نهوا» است یا متعلّق به «اِتّکال»؟-؟

در صورت اول چنین می شود: در همه ابواب نباید به عقل بسنده کرد.

و در صورت دوم چنین می شود: نباید در همۀ ابواب به عقل بسنده کرد- یعنی در برخی از ابواب می توان بسنده کرد.

و در این صورت سخن هر دو بزرگوار یک سخن واحد می شود.

و تکلیف مسئله در علم نحو روشن شده است که: اصل این است جار و مجرور، به نزدیک ترین کلمۀ ممکن، متعلّق شود. و اتکال نزدیک تر از «نهوا» است. پس مراد مجلسی صورت دوم است، نه اول. و بر اساس این قاعدۀ ادبی حمل سخن او بر صورت اول، تکلّف است.

ثانیاً: بر فرض این که مراد مجلسی این است که در همۀ ابواب نباید به عقل اتکال کرد.

او ابتدا می گوید: ائمّه(ع) راه عقل را بسته اند (سدّوا) سپس حدود این سدّ کردن و چگونگی این بسته شدن را توضیح می دهد که مراد بسته شدن و سدّ شدن راهِ «اتکال بعقل» است نه هر گونه بهره مندی و پیروی از عقل.

اکنون اتکال یعنی چه؟

لغت: وَکَلَ (یَکِلُ وکلاً و وکولاً) الیه الاَمرَ: سلّمه و ترکه وفوّضّه الیه و اکتفی به.- تفویض کردن و اکتفا کردن، بسنده کردن.

اِتکال مصدر باب افتعال، به دلیل ویژگی این باب، به حالت درونی انسان نیز دلالت دارد و اسم فاعل آن «متّکل» می شود.

متکّل: کسی که بسنده کردن، در شخصیت او رسوخ کرده باشد.- بسنده کردن خصلت او باشد.

مجلسی می گوید: در هیچ بابی نباید به عقل بسنده شود.

و همگان پذیرفته اند که خداوند بر انسان ها، دو رسول داده است: عقل و نبوت.

یا: خداوند برای انسان ها دو عقل داده است: نبوت و عقل.

و اندیشه فرد و جامعه باید با این دو و بر اساس این دو، استوار باشد.

اینک پرسش این است: کدامیک از دو صورت زیر درست است:

1- باید موضوعات و موارد اندیشه، میان عقل و نبوت تقسیم شود به سه گروه:

الف: مواردی که می توان به عقل بسنده کرد.

ب: مواردی که باید از عقل و نبوت (هر دو به همراه همدیگر) استفاده کرد.

ج: مواردی که باید تنها از نبوت استفاده شود.

2- تقسیمات بالا نادرست است باید در همه چیز و در همه موضوعات و موارد اندیشه، از هر دو استفاده کرد.- عقل بدون نبوت کافی نیست و نبوت بدون عقل کافی نیست، در هر موضوع و در هر مورد.

بینش اول (تقسیم موارد) اعتقاد ارسطوئیان ما و صدرویان ما، است.

و بینش دوم، اعتقاد دانشمندانی است که اسلام را نیازمند ارسطوئیات نمی دانند.

اینک در همین مسئلۀ اخیر به حکم عقل بسنده کنیم: کسی که عقلش اسلام را به عنوان یک دین صحیح دانسته و آن را پذیرفته، آیا عقلش حکم می کند که این دین کامل است و نیازمند مکتب های دیگر نیست، یا عقلش حکم می کند که این دین ناقص بوده و نیازمند دیگران است؟-؟ اگر عقلش به صورت دوم حکم کند، خودش خودش را نقض کرده است. زیرا عقل سلیم حکم می کند که خداوند کار ناقص، هدایت ناقص، نمی کند. و آن عقلی که به دین خدا معتقد باشد و سپس آن را ناقص بداند، حکمش مصداق «ابطال مقدمات نتیجه، به وسیلۀ خود نتیجه» می شود.

پس کسی که یک دین را پذیرفته و آن دین را کامل می داند، باید در همۀ موضوعات و موارد اندیشه، از عقل و نبوت (به همراه همدیگر) استفاده کند. حتی در صنعت و امور صرفاً فنی.

این همه آفات مدرنیته، از متلاشی شدن خانواده ها تا مشکلات عظیم محیط زیست، از تفویض امور به عقل تنها، و اکتفاء کردن و بسنده کردن به عقل، ناشی شده است که اگر نتایج فاسد و تباهگر این بسنده کردن، شرح داده شود به ده ها کتاب ضخیم، می رسد و رسیده. زیرا اکثر کتاب های درمانی، متون حفاظت محیط، و کتاب هائی که در مقام تشریح راه های رهائی از این آفات را بررسی کرده و می کنند، همگی در این زمینه هستند. که سر از صدها بل هزاران کتاب در می آورد و متاسفانه هیچکدام به جائی هم نرسیده است تا چه رسد به امور اعتقادی، اخلاقی، حقوقی، خانوادگی، زیست فردی و اجتماعی و…

درست است: کسی که به مسیحیّت معتقد باشد او از ابتدا و آغاز، تعریف محدودی از دین دارد: دین چیزی است که فقط به امور متافیزیکی می پردازد و واقعیت مسیحیت امروزی نیز همین است.

و همین نگاه به دین در جامعه مسیحی، مغز و اندیشه اشخاص کثیری از تحصیل کرده های ما را تخریب کرده است. فلانی استاد دانشگاه است اما به حدّی غرب زده است که حتی به خود اجازه نمی دهد که اندکی دربارۀ فرق میان اسلام و مسیحیت بیندیشد. با این همه مدعی مقام دانشمندی است! خود را محقق می داند! بر دیگران نیز فخر می فروشد! آن محققی که این آقا را محقق بداند نادان است تا چه رسد به خود این آقا. مقصودم اهانت و سرکوب نیست، این حکم عقل هر عاقلی است که نباید همۀ ادیان را به یک چوب راند.

اسلام مدعی است همه چیز و همه زوایای ریز و درشت زیست فردی و اجتماعی را کاملاً تبیین کرده است حتی اصول کیهان شناسی و…

و اگر کسی به عنوان دانشمند و اهل تحقیق، اسلام را بررسی علمی کند (نه آن طور که از پدر یا مادر بی سواد خود دریافت کرده)، و نتیجه بگیرد که این دین، قابل پذیرش نیست و مردود است، چنین شخصی دانشمند و محقق است. زیرا او با تفکر و اندیشه به چنین نتیجه ای می رسد. پیش داوری نمی کند، با زمینه ذهنی از پیش فراهم شده سخن نمی گوید، در برابر فرهنگ مسیحیت و غرب، خود را نباخته است، ارسال مسلّمِ عوامانه نمی کند.

امان از دست حضرت استاد پوک که فاقد شخصیت علمی است گرچه دریائی از اطلاعات داشته باشد، که خطرش از هر میکروب واگیردار بیش تر است. بهتر است این موضوع را در همین جا به پایان ببرم که مصیبت، خیلی بزرگ تر است.

نتیجه: مرحوم مجلسی به «سدّ باب عقل» معتقد نیست. به «سدّ باب اتکال بعقل» معتقد است. و این رکن رکین اعتقاد همۀ دانشمندان شیعه که ارسطوئی نیستند، می باشد. همان طور که به شرح رفت.



[1] اشاره به آیه 13و 14 سوره طارق است «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ- وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»: قرآن قول فصل است- و آن هزل نیست

 

[2] اشاره به همان دو آیه است

[3] یعنی عمل به رأی و قیاس، خود منشأ مشکل و منشأ فساد است

[4] در متن «ولم یبعث» آمده، ظاهراً اشکال در نسخه برداری یا چاپی است و باید «لم یتبع» باشد