2- عقل مجرّد است؟ غیر از خداوند، مجرّدی وجود دارد؟


2

 

عقل مجرّد است؟ غیر از خداوند، مجرّدی وجود دارد؟

 ج1 ص99 و صفحات بعدی:

مقدمه: مجلسی در صفحه 99 بخش ویژه ای و به اصطلاح باب مخصوصی باز کرده و در آن دربارۀ شناخت عقل و معنای عقل بحث کرده است. نام این باب را (که از ابواب حدیث نیست و بحث تحقیقی خودش است) این گونه انتخاب کرده است: «بسط کلام لتوضیح مرام».

مرحوم طباطبائی همۀ سخنان مرحوم مجلسی در این باب را (از آغاز تا پایان) نمی پذیرد و در دو پاورقی مجزّا آن را رد می کند.

متن کلام علامه مجلسی(ره):

بسط كلام لتوضيح مرام

اعلم أن فهم أخبار أبواب العقل يتوقف على بيان ماهية العقل و اختلاف الآراء و المصطلحات فيه فنقول إن العقل هو تعقل الأشياء و فهمها في أصل اللغة و اصطلح إطلاقه على أمور الأول هو قوة إدراك الخير و الشر و التمييز بينهما و التمكن من معرفة أسباب الأمور و ذوات الأسباب و ما يؤدي إليها و ما يمنع منها و العقل بهذا المعنى مناط التكليف و الثواب و العقاب.

الثاني: ملكة و حالة في النفس تدعو إلى اختيار الخير و النفع و اجتناب الشرور و المضارّ و بها تقوى النفس على زجر الدواعي الشهوانيّة و الغضبيّة و الوساوس الشيطانيّة و هل هذا هو الكامل من الأوّل أم هو صفة أخرى و حالة مغايرة للأولى يحتملهما و ما يشاهد في أكثر الناس من حكمهم بخيريّة بعض الأمور مع عدم إتيانهم بها و بشرّيّة بعض الأمور مع كونهم مولعين بها يدلّ على أنّ هذه الحالة غير العلم بالخير و الشرّ.

والذي(1) ظهر لنا من تتّبع الأخبار المنتمية إلى الأئمّة الأبرار سلام الله عليهم هو أنّ الله خلق في كلّ شخص من أشخاص المكلفين قوّة و استعداد إدراك الأمور من المضارّ و المنافع و غيرها على اختلاف كثير بينهم فيها و أقلّ درجاتها مناط التكليف و بها يتميّز عن المجانين و باختلاف درجاتها تتفاوت التكاليف فكلما كانت هذه القوة أكمل كانت التكاليف أشقّ و أكثر و تكمل هذه القوة في كلّ شخص بحسب استعداده بالعلم و العمل فكلّما سعى في تحصيل ما ينفعه من العلوم الحقة و عمل بها تقوى تلك القوة. ثمّ العلوم تتفاوت في مراتب النقص و الكمال و كلّما ازدادت قوّة تكثر آثارها و تحثّ صاحبها بحسب قوّتها على العمل بها فأكثر الناس علمهم بالمبدأ و المعاد و سائر أركان الإيمان علم تصوري يسمّونه تصديقا و في بعضهم تصديق ظنّي و في بعضهم تصديق اضطراري فلذا لا يعملون بما يدّعون فإذا كمل العلم و بلغ درجة اليقين يظهر آثاره على صاحبه كلّ حين و سيأتي تمام تحقيق ذلك في كتاب الإيمان و الكفر إن شاء الله تعالى.

الثالث: القوّة الّتي يستعملها الناس في نظام أمور معاشهم فإن وافقت قانون الشرع و استعملت فيما استحسنه الشارع تسمّى بعقل المعاش و هو ممدوح في الأخبار و مغايرته لما قد مرّ بنوع من الاعتبار، و إذا استعملت في الأمور الباطلة و الحيل الفاسدة تسمّى بالنكراء و الشيطنة في لسان الشرع و منهم من أثبت لذلك قوّة اُخرى و هو غير معلوم.

الرابع: مراتب استعداد النفس لتحصيل النظريّات و قربها و بعدها عن ذلك و أثبتوا لها مراتب أربعة سمّوها بالعقل الهيولاني و العقل بالملكة و العقل بالفعل و العقل المستفاد و قد تطلق هذه الأسامي على النفس في تلك المراتب و تفصيلها مذكور في محالها و يرجع إلى ما ذكرنا أوّلاً فإنّ الظاهر أنّها قوّة واحدة تختلف أسماؤها بحسب متعلقاتها و ما تستعمل فيه.

الخامس: النفس الناطقة الإنسانية التي بها يتميز عن سائر البهائم.

السادس: ما ذهب إليه الفلاسفة و أثبتوه بزعمهم من جوهر مجرد قديم لا تعلق له بالمادة ذاتا و لا فعلا و القول به كما ذكروه مستلزم لإنكار كثير من ضروريات الدين من حدوث العالم و غيره مما لا يسع المقام ذكره و بعض المنتحلين منهم للإسلام أثبتوا عقولا حادثة و هي أيضا على ما أثبتوها مستلزمة لإنكار كثير من الأصول المقررة الإسلامية مع أنه لا يظهر من الأخبار وجود مجرد سوى الله تعالى. و قال بعض محققيهم إن نسبة العقل العاشر الذي يسمّونه بالعقل الفعّال إلى النفس كنسبة النفس إلى البدن فكما أن النفس صورة للبدن و البدن مادّتها فكذلك العقل صورة للنفس و النفس مادّته و هو مشرق عليها و علومها مقتبسة منه و يكمل هذا الارتباط إلى حد تطالع العلوم فيه و تتّصل به و ليس لهم على هذه الأمور دليل إلا مموّهات شبهات أو خيالات غريبة زيّنوها بلطائف عبارات. فإذا عرفت ما مهّدنا فاعلم أن الأخبار الواردة في هذه الأبواب أكثرها ظاهرة في المعنيين الأولين الذين مآلهما إلى واحد و في الثاني منهما أكثر و أظهر و بعض الأخبار يحتمل بعض المعاني الأخرى و في بعض الأخبار يطلق العقل على نفس العلم النافع المورث للنجاة المستلزم لحصول السعادات.

متن کلام علامه طباطبائی(ره) در پاورقی اول:

الذی يذکره رحمه الله من معانی العقل بدعوی کونها مصطلحات معانی العقل لا ينطبق لا علی ما اصطلح عليه اهل البحث، ولا ما یراه عامة الناس من غیر هم علی ما لا یخفی علی الخبیر الوارد فی هذه الابحاث، والذی اوقعه فیما وقع فیه امران: احدهما سوء الظن بالباحثین فی المعارف العقلیة من طریق العقل و البرهان. و ثانیهما: الطریق الذی سلکه فی فهم معانی الاخبار حیث اخذ الجمیع فی مرتبة و احدة من البیان وهی التی ینالها عامة الافهام وهی المنزلة التی نزل فیها معظم الاخبار المجیبة لأسؤلة اکثر السائلین عنهم علیهم السلام، مع ان فی الاخبار غرراً تشیر الی حقائق لاینالها الا الا فهام العالیة و العقول الخالصة، فاوجب ذلک اختلاط المعارف الفائضة عنهم علیهم السلام و فساد البیانات العالیة بنزولها منزلة لیست هی منزلتها، و فساد البیانات الساذجة ایضاً لفقدها تمیّزها و تعیّنها، فما کل سائل من الرواة فی سطح واحد من الفهم، و ما کلّ حقیقة فی سطح واحد من الدقة و اللطافة. والکتاب والسّنة مشحونان بانّ معارف الدین ذوات مراتب مختلفة، وان لکلّ مرتبة اهلا، وان فی الغاء المراتب هلاک المعارف الحقیقیّة.

ترجمه کلام مجلسی(ره): بدان: فهم حدیث های ابواب عقل، وقتی میسّر است که ماهیت عقل و اختلاف آرا و نیز اصطلاحات دربارۀ عقل، بیان شود.

پس می گوئیم: عقل در اصل لغت یعنی تعقل اشیاء و فهم اشیاء.

و عقل در اصطلاح به اموری گفته شده:

اصطلاح اول: عقل یعنی قوه ادراک خیر و شر و تمیز میان آن دو و توان شناخت اسباب امور و شناخت خود آن اسباب. و نیز شناخت آن چه منجر می شود به آن ها یا باز می دارد از آن ها.

و عقل به این معنی ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است.

اصطلاح دوم: عقل ملکه ای و حالتی است در نفس که رهنمون می شود انسان را بر اختیار خیر و نفع، و اجتناب از شرور و ضررها، و نفس انسان به وسیلۀ آن بر کنترل عوامل شهوات نفسانی و عوامل غضبیه و وسوسات شیطانی توانمند می شود.

و آیا این اصطلاح دوم صورت کامل همان اصطلاح اول است یا صفت دیگر و حالت دیگری است که مغایر است با اصطلاح اول؟-؟ هر دو محتمل است.

و [بنابر این دو اصطلاح] آن چه در بیش تر مردم مشاهده می شود که به خیر بودن برخی امور حکم می کنند اما آن ها را به جا نمی آورند، و یا به شر بودن اموری حکم می کنند لیکن با ولع تمام به آن ها می پردازند، [این رفتارشان بر خلاف حکم عقل شان] دلالت می کند که این حالت[1] غیر از علم به خیر و شر است.

و آن چه از بررسی حدیث های منتسب به ائمه ابرار سلام الله علیهم، برای ما روشن شده، این است که خداوند در وجود هر شخصی از اشخاص مکلّف، یک قوّه و یک استعداد شناخت امور از مضارّ و منافع و غیره، خلق کرده است.

قوهّ ای که افراد در دریافت آن و داشتن آن تفاوت های فراوانی با هم دارند[2] که حداقل درجات آن مناط تکلیف است. و هر کس با وجود همین حداقل، از مجنون ها متمایز می شود.[3]

و مطابق اختلاف درجات قوۀ عقل در افراد، تکلیف آنان نیز متفاوت می شود به هر میزان که این قوه کاملتر باشد به همان مقدار تکلیف او بیشتر و سنگین تر می شود.

قوۀ عقل در هر کسی به حسب استعداد او به وسیله علم و عمل کامل می شود؛ به هر قدر که در تحصیل آن چه برایش از علوم حقّه مفید است تلاش کند و به آن عمل کند، قوۀ عقلش کامل می گردد. خود علوم نیز از نظر نقص و کمال متفاوت هستند و به هر مقدار که بر قوت عقل افزوده شود آثار آن بیشتر می شود و به حسب قوتش صاحبش را برای عمل به علوم بر می انگیزد.

علم اکثر مردم به مبدأ و معاد و به دیگر ارکان ایمان، علم تصوّری است که آن را تصدیق می نامند. و برخی دیگر علم شان تصدیق ظنّی است، و علم برخی نیز تصدیق اضطراری است، و لذا به آن چه ادعا می کنند عمل نمی کنند.

و زمانی که علم کامل شود و به درجه یقین برسد آثار آن برای صاحبش در هر وقت می رسد. و تحقیق کامل این بحث در کتاب «الایمان و الکفر» خواهد آمد انشاء الله تعالی.

اصطلاح سوم: آن قوّه (عقل) که مردم در نظام معاش شان به کار می گیرند- اگر موافق شرع باشد و در آن چه که شارع آن را نیکو داشته استعمال شود اصطلاحاً «عقل معاش» نامیده می شود. و آن (عقل با این اصطلاح) در بیان اخبار ستوده شده است. و مغایرت عقل با این اصطلاح با برخی حدیث های پیشین، مبتنی بر نوعی از اعتبار است وقتی که در امور باطله و راهکارهای فاسده به کار گرفته شود نامش در زبان شرع «نکراء و شیطنت»[4] می شود.

و از اهل علم کسانی هستند که برای عقل قوه و توان دیگری ثابت می کنند [غیر از راهنمائی بر تشخیص خیر از شر] و چنین ادعائی ثابت نیست.

اصطلاح چهارم: دربارۀ مراتب نفس برای به دست آوردن نظریات، و نزدیکی نفس یا دوری آن نسبت بر به دست آوردن نظریات است، که برای آن چهار مرتبه شمرده اند: عقل هیولائی، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد.

و گاهی همین اسم ها بر خود نفس به کار می رود در مراتب چهار گانه مذکور. شرح بیش تر این بحث در متون مربوط به خود، آمده است.

برگشتِ این ها به همان اصطلاح اول است که ما بیان کردیم، زیرا ظاهر این است که قوّۀ عقل تنها یک قوّه است که به حسب متعلقاتش و مورد استعمالش اسامی مختلف پیدا می کند.

اصطلاح پنجم: در این اصطلاح عقل همان نفس ناطقۀ انسانی است که با آن از دیگر جانداران متمایز می شود.

اصطلاح ششم: آن است که فلاسفه به آن باور دارند و به گمان خودشان آن را اثبات کرده اند که عبارت باشد از «جوهر مجرّد قدیم که هم ذاتاً و هم بالفعل فارغ از مادّه است».

چنین عقیده ای- همان طور که دیگران نیز گفته اند- ملازم است با انکار کثیری از ضروریّات دین از قبیل حدوث عالَم و غیره که در این مقام گنجایش آن بحث ها نیست.

و برخی از این فلاسفه که اسلام گرا هستند به عقول حادثۀ [غیر قدیم] معتقد هستند، این نیز آن طور که آنان بیان می کنند انکار کثیری از اصول مسلّم اسلام را لازم گرفته است.

علاوه بر همه این ها این که غیر از خداوند متعال چیزی مجرد باشد، از احادیث به دست نمی آید.

و برخی از محققین فلاسفه گفته اند: عقل عاشر- که آن را عقل فعّال نامیده اند- نسبتش با نفس، مانند نسبت نفس است با بدن. همان طور که نفس صورت بدن است و بدن مادّه نفس است، همین طور هم عقل صورت نفس است و نفس مادّه آن است. و عقل نور دهنده است بر نفس و علوم نفس از عقل اقتباس می شود، و این ارتباط تا نهایت نور دهی عقل به کمال می رسد و نفس متصل به عقل می گردد.

آنان برای این گفته های شان هیچ دلیلی ندارند مگر شبهاتی که با آب و تاب بیان می شود، یا تخیلات غریبه ای که با عبارات لطیف آراسته می کنند.

آن گاه که زمینۀ بحثی بالا را که ما تنظیم کردیم، دریافتی پس بدان: اکثر احادیث وارده در این ابواب در دو معنی اول ظهور دارند، دو معنائی که برگشت شان به یک معنی واحد است، و ظهور آن ها در معنی دوم، اکثر و اظهر است.

و برخی حدیث ها در معانی دیگری محتمل هستند.

و در برخی نیز به خود علم عقل گفته شده علمی که مفید باشد و نتیجه اش نجات باشد که مستلزم حصول سعادات است.

(توجه: کلام مجلسی ادامه دارد و مجموع آن شش صفحه است به همین مقدار بسنده شد، بخش دیگری نیز در مبحث پاورقی دوم خواهد آمد).



[1] یعنی عقل غیر از علم است- این گونه افراد در این گونه موارد، عقل به خیر و شرّ دارند اما علم به آن ها ندارند. تشخیص عقل ملاک تکلیف، ثواب و عقاب است. و اگر کسی به شر بودن چیزی، هم شناخت عقلی داشته باشد و هم شناخت علمی، با این همه باز مرتکب آن شود، بدتر می شود و مصداق «شقی»

[2] عقل به طور یکسان به همگان داده نشده بل که با درجات مختلف داده شده

[3] جمله اخیر تعریف حداقل عقل است؛ یعنی فردی که به مقداری عقل دارد که مصداق مجنون نباشد او حداقل عقل را دارد و مکلف است

[4] اشاره به آن حدیث است که از امام صادق(ع) پرسیدند: عقل چیست؟ فرمود: آن چه به وسیله آن خداوند عبادت شود و بهشت به دست آید. پرسش کننده گفت: پس آن چه در معاویه بود چیست؟ فرمود: آن نکراء و شیطنت است