فصل اول: امر و خلق

فصل اول

             امر و خلق

دو دست خدا

خداوند جسم نیست تا دست داشته باشد، تعبیر با «دست خدا»- یدالله- برای رسانیدن معانی ای است که موضوع بحث ما یکی از آن معانی است. قرآن در موارد متعدد چنین تعبیر کرده است. از جمله:

قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ. آل عمران73

يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِم.  فتح10

بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ. آل عمران26

تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير. ملک1

در این قبیل آیه ها «دست» آمده، در برخی دیگر از جمله در آیه زیر «دو دست» آمده است:

قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان. (مائده64): یهودیان گفتند دست خدا بسته است، دست های شان بسته باد، به خاطر این سخن از رحمت خدا دور شدند بل که هر دو دست خدا باز است.

قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ. (ص75): خدا فرمود ای ابلیس چه چیز مانع تو شد بر آن (آدم) که با دو دست خودم خلق کردم سجده کنی؟

مراد از «دو دست»: یعنی خدا دو نوع فعل دارد: کارهای خدا دو گونه است:

1- خلق.

2- اَمر.

لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر (اعراف54): برای اوست خلق و امر.

در مقدمۀ این دفتر گفته شد که این بحث خیلی پیچیده و درهم تنیده است. قرار گذاشتیم برای آسان شدن این مباحثۀ سنگین، نویسنده در آسان کردن آن سعی کند و خواننده نیز در پایان هر بخش جان مطلب را یادداشت کند. اکنون لطفاً قلم برداشته بنویسید:

خداوند دو نوع کار دارد:

1- خلق.

2- اَمر.

اکنون ببینیم این دو نوع کار چیستند و چه فرقی با هم دارند؟؟

خلق: خلق یعنی آفریدن چیزی از چیزی: پدید آوردن چیزی از چیزی که قبلاً وجود داشته. به آیه های زیر توجه فرمائید:

وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماء (نور45): خداوند هر جنبنده را از آبی آفرید.

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّار (الرحمن14): خلق کرد انسان را از گل (گلی که ظاهرش خشک و باطنش نرم بود) شبیه سفال، آفرید.

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نار (الرحمن15) و جنّ را از آتش درهم تنیده خلق کرد.

أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ (آل عمران49) عیسی(ع) فرمود: خلق می کنم برای شما از گِل به شکل مرغ.

در همۀ این قبیل آیات لفظ «مِن» به معنی «از» آمده؛ خلق یعنی آفریدن چیزی، ساختن چیزی از چیزی، پدید آوردن چیزی از چیزی.

خلق و ویژگی های آن:

1- خلق همیشه لفظ «از» را لازم گرفته است.

2- باید قبلاً چیزی باشد و چیز دوم از آن خلق شود.

3- خلق بر اساس قانون «علّت و معلول» است تا علّت نباشد معلول به وجود نمی آید.

4- خلق مطابق قوانین طبیعت انجام می یابد:

اگر یک پدیدۀ کیهانی است مطابق قوانین فیزیک فضائی و کیهانی خلق می شود و اگر یک عنصر است با فرمول های شیمیائی باید به وجود آید و اگر یک چیز نباتی است مطابق قوانین حیات نباتی و اگر…

5- خلق، کاری است که در درون «زمان» انجام می یابد.

زیرا خود «خلق» یک «حرکت» است حرکت از چیز اول به چیز دوم. و حرکت یعنی عین زمان. و زمان غیر از حرکت و تغییر اشیاء جهان، چیزی نیست.[1]

6- خلق، کاری است که در درون «مکان»- یا بگوئید «فضا»- انجام می یابد.

زیرا هر چیز غیر از خدا، محدود است و «حدود هر چیز» مکان اوست. آن چیز اول، محدود است و آن چیز دوم که از آن خلق می شود نیز محدود است. خواه یک کهکشان بزرگ باشد و خواه یک دانه گندم و یا اتم.

در این جا نیز تعریف زیر را یادداشت می کنیم:

تعریف: خلق یعنی پدید آوردن چیزی از چیزی بر اساس قانون علت و معلول و مطابق قوانین طبیعت، در درون زمان و مکان.

امر: امر یعنی «ایجاد»، «انشاء»، «اِحداث»، «ابداع».

امر یعنی «ایجاد یک چیز»: به وجود آوردن چیزی نه از چیز دیگر.

در کار امری خدا جائی برای لفظ «از» نیست. چیزی را که با کار امری به وجود می آورد یک «ابداع» است آن را از چیز دیگر به وجود نمی آورد. تنها با فرمان «باش». آن چیز باشنده و موجود می شود:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون (یس82): امر خدا غیر از این نیست که هر وقت اراده کند به چیزی بگوید باش می باشد.

امر خدا عین اراده خدا است اراده که کرد باش نگفته باشنده می شود. یعنی حتّی نیازی به فرمان «باش» هم نیست گرچه در مواردی نیز فرمان «باش» را صادر می کند. خداوند فعال مایشاء است:

سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (مریم35): پاک و منزّه است او (از عجز و ناتوانی منزّه است) وقتی که چیزی را بخواهد می گوید «باش» می باشد.

توجه: در این آیه واژه «کن»- کن فیکون- امر مورد بحث ما است. و لفظ «امر» در این آیه به معنی «چیز» است.

کار امری خدا یعنی «کن فیکون». امّا در آیه بالا «امر» یعنی کار امری خدا. در آیه اول می گوید: کار امری خدا کن فیکون است و در آیه دوم می فرماید پدیده هائی که با کن فیکون به وجود می آیند کار امری خدا هستند. همچنین در آیه های زیر:

فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون (غافر68).

و آیات دیگر.

پرسش: مکتب اهل بیت(ع) در اولین اصل از اصول «هستی شناسی» می گوید: «کانَ اللهُ ولم يکن معه شيئٌ»: خداوند بود و هیچ چیزی با او نبود.

خداوند آن مخلوق اولیه، آن پدیده اولیه را از چه چیزی به وجود آورد؟ یا بگوئیم خداوند آن مخلوق اولیه را از چه چیز خلق کرد؟ پاسخ این پرسش یکی از چهار صورت است:

1- خداوند آن مخلوق اولیه را از چیزی که قبلاً بوده خلق کرد.

این پاسخ نادرست است زیرا سخن در آن شیئ اولیه است اگر آن را از شیئ دیگر آفریده پس شیئ دوم نمی تواند «اولیه» باشد.

2- خداوند آن پدیده اولیه را از وجود خودش (از وجود خود خدا) خلق کرده است.

این نیز نادرست است. زیرا لازمه این سخن «تجزیه خدا» است که جزئی از خدا به مخلوق اولیه تبدیل شود. و (نعوذ بالله) اگر خداوند قابل تجزیه باشد پس مرکب است زیرا چیزی که مرکب نباشد تجزیه نمی شود. و مرکب نمی تواند خدا باشد چون به جزء و اجزای خودش، محتاج است.

ارسطوئیان ما می گویند: آن پدیده اولیه از وجود خود خدا صادر شده است و نام آن را «صادر اول» گذاشته اند. امّا هر فرد عاقل می داند که این تنها عوض کردن لفظ است؛ صدور نیز دقیقاً تجزیه را لازم گرفته است. متاسفانه این غلط بیّن را همیشه به خورد مردم و جوانان ما داده اند و می دهند.

3- خداوند آن پدیده اولیه را از عدم خلق کرده است.

این نیز نادرست است. زیرا عدم، عدم است عدم هیچ است و نمی شود چیزی از آن ساخته شود.

4- خداوند اساساً آن چیز را «خلق» نکرده است بل «ایجاد» کرده است. ایجاد، «از» نمی خواهد. در کار خلقی خدا «از» لازم است نه در کار امری خدا. آن پدیدۀ اولیه با «امر» موجود شده نه با «خلق»، تا جائی برای «از» باشد.

پرسش فوق یک پرسش تازه ای نیست همیشه مردم این موضوع را از پیامبران پرسیده اند قرآن در پاسخ آن این همه آیات امر و «کن فیکون» را آورده است.

امیرالمومنین(ع) در خطبه اول می فرماید: «انشأ الخلق انشاءً و ابتدأه ابتداءً» آن مخلوق (اولیه) را انشاء کرد و آن را ابتداء کرد یک ابتدائی.

و حضرت زهرا(ع) در خطبه ای که بر علیه ابوبکر در مسجد پیامبر(ص) ایراد فرموده، می فرماید: «اِبتدعَ الاَشياءَ لامِن شيیءٍ کان قَبلَها»[2]: ابداع کرد اشیاء را نه از چیزی که قبلاً بوده باشد.

امام صادق(ع) به نقل از رسول اکرم(ص): «اِبتدأَ ما اِبتدعَ واَنَشأَ ما خلقَ علی غيرِ مثالٍ کان سَبَقَ لِشيئً ممّا خَلقَ»:[3] ابداء کرد آن چه را که ابداع کرد و اِنشاء کرد آن چه را که خلق کرده است بدون این که قبلاً چیزی باشد و از روی آن چیز پیشین (الگو گیری) شود. ابداء، ابداع، انشاء، کرد. نه تنها از یک چیز پیشین خلق نکرد بل صورت و مثال آن نیز ابدائی و ابداعی است نه الگو گیری.

و بیان های فراوان دیگر، از اهل بیت(ع) در این باره هست.

پرسش دیگر: پدیده ای به نام حیات و «روح» خواه روح و حیات گیاهی و خواه روح و حیات حیوانی و خواه روح و حیات انسانی، چگونه به وجود آمده است؟

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (اسراء85): درباره (چگونگی پدید آمدن) روح از تو می پرسند، بگو روح از امر خدای من است.

روح یک پدیده خلقی نیست تا گفته شود از چه چیز آفریده شد. آفرینش روح از کارهای امری خدا است نه از کارهای خلقی او. روح به فرمان «باش» باشنده شده است.

حیات و روح چیزی است که امروز در گیاه، حیوان و انسان مشاهده می کنیم. امّا به اجماع همۀ دانشمندان جهان پیدایش حیات یک حادثۀ ضد علمی است نه تنها علم نمی تواند حیات را توجیه کند یا آن را شناخت علمی کند بل چیزی به نام حیات بر خلاف همه قواعد و قوانین علمی است. چرا؟

برای این که کار علم شناسائی قوانین «خلقت» است کار علم بررسی فرمول های خلقت است. علم تنها در صدد شناخت «از» ها است و پدیده ای که «از» در آن راه ندارد، از حیطه کار و توان علم خارج است.

همان طور که علم نمی تواند تعیین کند که «خدا چیست» همان طور هم نمی تواند شرح دهد که کار امری خدا چیست. علم به پاسخ این دو پرسش دسترسی ندارد.

دو دست خدا: گاهی پدیده ای هست که هر دو دست خدا (امر و خلق) در پدید آمدن آن به کار رفته است از آن جمله است آفرینش آدم و نیز آفرینش حضرت عیسی که هم امر و هم خلق درباره آن دو به کار رفته است عیسی از وجود مریم خلق شده اما چگونه او بدون پدر به وجود آمده و خلق بدون پدر امکان ندارد؟ می فرماید:

إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون (آل عمران59): مَثَل عیسی در نزد خدا مانند مَثل آدم است که او را از خاک آفرید و به او گفت باش او هم موجود شد.

همان طور که آفرینش آدم هم کار خلقی است و او از خاک خلق شده و هم کار امری هست که هم بدون پدر و هم بدون مادر آفریده شده، آفرینش عیسی نیز از ناحیه پدر چنین بوده است.

در آیه75 سوره ص می فرماید:

قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَي: ای ابلیس چه چیز مانع تو شد که سجده نکنی به آن که با دو دست خودم آفریدمش.

بنابر این کار امری خدا، نیز بر دو نوع است:

1- کار امری محض. مانند پیدایش آن پدیده اولیه و پیدایش حیات و روح.

2- کار امری ای که تصرّفی است در جریان کارهای خلقی. مانند آفرینش آدم و عیسی(ع).

و این نوع دوم (که کار امری بیاید در جریان کار خلقی تصرف کند) نیز دو نوع است:

الف: کار امری بیاید و در جریان کار خلقی تصرف کند اما هر دو کار در یک جهت عمل کنند. مانند آفرینش حضرت آدم و عیسی.

ب: کار امری بیاید و در جریان کار خلقی تصرف کند و کار خلقی را به رکود بکشاند. یعنی کار امری بر خلاف جهت کار خلقی عمل کند. مانند: يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيم: (انبیاء69): ای آتش سرد و سازگار باش با ابراهیم.

که قوانین خلقت در آن ماجرا به ترمز کشیده شد و راکد گشت.

این که آتش ابراهیم را نسوزاند، از نظر علمی محال است یعنی «محال علمی» است. زیرا همان طور که گفته شد کار علم به عرصۀ خلقت محدود است و علم راهی به عرصۀ امر ندارد. همان طور که علم از توجیه آفرینش آن پدیده اولیه و نیز درباره پیدایش حیات عاجز است. و اساساً علم ربطی با عرصۀ امر ندارد. و این است یکی از فرق های قدرت و علم خدا با قدرت و علم بشر.

این موضوع در مبحث «قضا» و نیز «قدر» پی گیری خواهد شد.

زمان و مکان: گفته شد کار خلقی در درون زمان و مکان انجام می یابد. اما کار امری خدا منوط به زمان و مکان نیست. زیرا زمان و مکان با به وجود آمدن آن پدیده اولیه به وجود آمده اند و از خصوصیات آن هستند.

آن پدیده اولیّه محدود بود یعنی به طور مکانمند به وجود آمده. و نیز متغیر بود و یکی از تغییراتش بزرگ شدنش بود که امروز این همه وسعت و کمیّت دارد و نیز دائماً به کمال می رفت و هنوز هم رو به کمال می رود و کیفیت آن عالی تر می شود. پس تغییر و حرکت که عین زمان است با پیدایش آن پدیده اولیه پیدایش یافته اند بنابر این آن کار امری که پدیده اولیه را به وجود آورده، زمان و مکان را نیز به وجود آورده است.

گاهی کار امری  نیز در درون زمان و مکان رخ می دهد مانند آفرینش روح که پس از آفرینش کائنات در درون کائنات رخ داده و مانند آفرینش آدم(ع) و عیسی(ع) که در روی کره زمین اتفاق افتاده است. اما کار امری در این صورت نیز، حاکم بر زمان و مکان است نه محکوم آن. یعنی خود کار امری در ماهیت خود منوط به زمان و مکان نیست.

دو چیز مشمول زمان و مکان نیستند: اول خود خدا. دوم: کار امری خدا.

قانون علت و معلول: کار امری خدا مشمول قانون علت و معلول نیست. زیرا این قانون نیز به همراه آن پدیده اولیّه به عنوان یکی از خصوصیات آن، با امر به وجود آمده است. خود قانون علت ومعلول، معلولِ امر است و نمی تواند برعکس باشد.

در اصطلاح ارسطوئیان به خدا نیز «علت» گفته می شود و با «علّةالعلل» تعبیر می گردد که غلط بیّن است. زیرا خودشان می گویند میان علت و معلول سنخیت لازم است در حالی که هیچ سنخیّتی میان خدا و مخلوق نیست.

سنخیت: شما می توانید آب را در توی لیوان قرار دهید اما نمی توانید آن را در توی هوش زید قرار دهید. لیوان می تواند علت نگه داشتن آن آب باشد اما هوش زید چنین رابطه ای با آب ندارد.

قانون علت و معلول عین قوانین خلق و عرصه خلقت است در حالی که کار امری خدا به وجود آورنده آن است. در یک عبارت خلاصه: آن پدیده اولیه همراه با خصوصیات زمانمندی، مکانمندی، علتمندی، با امر خدا به وجود آمد.

همسو و ناهمسو: آن امر که پدیدۀ اولیه و همچنین قانون علت و معلول، با آن به وجود آمد هیچ ارتباطی با قانون علت و معلول نداشت. اما آن امری که روح و حیات با آن به وجود آمد همسو با قانون علت و معلول بود. در واقع با افزودن حیات بر کائنات به عرصه علت و معلول گسترش داده شد.

لیکن آن امری که آتش را از سوزانیدن ابراهیم(ع) باز داشت، فرمانی بود که بر قانون علت و معلول به طور عمودی فرود آمد و جریان علت و معلول را به ترمز کشانید و آن را راکد کرد. که نه تنها با آن همسو نبود بل که بر علیه جریان آن بود.

خدائی که قرآن به ما می شناساند خدائی است که همیشه کار دارد هم کار امری و هم کار خلقی. این طور نیست که جهان را آفریده و آن را مانند ساعت کوکی کوک کرده و به سر خود رها کرده باشد تا فقط با قوانین خلقت و فرمول های خلقی کار کند. بل همیشه بر آن مسلط است مدبّر آن و مدیر آن است:

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن (الرحمن29): هر روز او در شأن است.

اکنون در پایان این بخش نیز یادداشت کنیم:

کار امری خدا «ایجاد» است یا بگوئیم «انشاء»، «احداث» و به قول حضرت فاطمه(ع) «ابداع» است.

2- کار امری خدا منوط به زمان و مکان نیست. بل خود زمان و مکان نیز با امر به وجود آمده اند.

3- کار امری خدا مطابقت با قوانین خلقت را لازم نگرفته و مشمول فرمول های طبیعت نیست. بل به وجود آورنده جهان خلقت و به وجود آورنده قوانین و فرمول های آن است.

4- گاهی کار امری در درون جهان خلقت، رخ می دهد و همسو با فرمول های جهان، مانند امری که حیات و روح را به وجود آورد. این کار امری، حیات را ایجاد کرده و بر جهان افزوده، در نتیجه بر قوانین و فرمول های جهان افزوده است. زیرا که عرصۀ دیگری پدید آورده به نام حیات که هزاران قانون و فرمول مربوط به خود را دارد.

و امر سوم (ماجرای آتش و ابراهیم) قوانین طبیعت را به ترمز کشیده و با آن همسو نبود بل بر علیه آن بود.

5- کار امری مشمول قانون علت و معلول نیست؛ امر اول، به وجود آورنده قانون علت و معلول است، و امری که حیات را به وجود آورده بر عرصه علت و معلول افزوده، و امر سوم (ماجرای آتش و ابراهیم) قانون علت و معلول را به ترمز کشیده است.

امر و خلق همیشه با هم و تنیده بر همدیگر در جریان هستند

در بخش بالا سه نوع کار امری با سه مثال- پدیده اولیه، پیدایش حیات و ماجرای ابراهیم- بیان شد تا بتوانیم با کار امری آشنائی ذهنی داشته باشیم و گرنه کار امری منحصر به آن سه مورد نیست.

درباره امر اول: آیا خداوند تنها یک بار پدیده اولیه ایجاد کرده و قوانین خلقت را در آن به راه انداخته است؟ یا این کار را متعدد و مکرّر انجام داده است؟

به عبارت دیگر: آیا خداوند تنها همین جهان را آفریده یا جهان و جهان های دیگری نیز آفریده است؟-؟ آیا آفریده خدا تنها همین جهان با کهکشان ها و آسمان هایش، است یا ممکن است جهان دیگری بزرگ تر یا کوچک تر از این جهان، نیز آفریده باشد؟-؟

قرآن پاسخ می دهد: أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم (اسراء99) و آیه81 سوره یس می فرماید: أَوَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم: آیا خداوندی که آسمان ها و زمین را آفریده قادر نیست مثل آن ها را بیافریند.

بدیهی است که می تواند. امّا آیا پیش از نزول این آیه چنان جهانی را آفریده؟ یا از زمان نزول این آیه تا به امروز آن را آفریده؟ یا پس از امروز آن را خواهد آفرید؟ نمی دانیم.

کار امریِ دائمی: یک اصل داریم که هم اصل قرآنی است و هم یکی از اصول فیزیک کیهانی که نامش «قانون گسترش جهان» است: این کائنات با همۀ فضای وسیع و کهکشان های پرشمارش دائماً در حال گسترش است کهکشان ها به طور مداوم از مرکز عالم دور می شوند.

غربی ها گمان می کنند که این گسترش به طور بادکنکی است و نام آن را «انبساط جهان» نیز گذاشته اند. یعنی این بزرگ شدن و گسترش به دلیل منبسط شدن مواد جهان و کاسته شدن از فشردگی کهکشان ها، است.

اما اسلام می گوید: گسترش و بزرگ شدن جهان به دلیل افزایش مداوم بر مواد و انرژی های جهان است. دائماً در مرکز عالَم انرژی ها و موادی «ایجاد» می شوند و به اطراف می روند. و این گسترش نه بادکنکی است و نه به دلیل انبساط. قرآن دربارۀ گسترش جهان می گوید:

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُون (ذاریات47): و آسمان را با دستان خودمان بنا نهادیم و همواره آن را وسعت می دهیم.

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير (فاطر1): حمد خدای را که آفرینندۀ آسمان ها و زمین و قرار دهنده است برای فرشتگان بال های دوگانه و سه گانه و چهار گانه. می افزاید بر جهان خلقت به هر قدری که بخواهد و او بر هر چیزی تواناست.

افزایش است نه انبساط.

عدم آشنائی غربیان با امر و کار امری خدا و عدم آشنائی شان با «ایجاد» آنان را در این مسئله بزرگ وامانده کرده است. آنان غیر از خلق و قوانین خلقت چیز دیگری نمی شناسند، در نتیجه در این مسئله با مشکلات و بن بست های بزرگی روبه رو هستند از جمله:

1- انبساط تا به کی؟ گسترش جهان به حدی سریع است تا شما دو سطر از کتاب را بخوانید میلیون ها کیلومتر مربع (بل بیش تر) بر بزرگی جهان افزوده می شود. و اینک میلیاردها سال است که این افزایش ادامه دارد. آیا انبساط ماده جواب گوی این گسترش سریع، است؟

2- آخر این انبساط به کجا خواهد رسید؟

3- پس از انبساط نهائی جهان، جهان چه سرنوشتی خواهد داشت؟ به چه صورتی و ماهیتی در خواهد آمد.

و پرسش های متعددی که دانشمندان غربی در پاسخ آن ها فرو مانده اند.[4]

آنان به همین  جهت که غیر از قوانین خلق، با چیز دیگر آشنا نیستند و خبری از کار امری خدا ندارند، در چنبرۀ قانون لاوازیه و در تنگنای «نسبیت انیشتین» گیر کرده اند. قانون لاوازیه می گوید: «هیچ وجودی عدم نمی شود و هیچ عدمی وجود نمی شود» و این کاملاً درست است لیکن این سخن شامل «ایجاد» نمی شود تنها به قوانین خلقی شامل است. ایجاد و کار امری نه یک عدم را به وجود تبدیل می کند و نه یک وجود را به عدم. ایجاد، ایجاد است نه تبدیل عدم به وجود، همان طور که گفته شد عدم، عدم است، عدم چیزی نیست که به چیز دیگر تبدیل شود.

نسبیت انیشتین نیز می گوید: «در تحولات ماده به انرژی و انرژی به ماده چیزی بر آن چه جهان دارد افزوده نمی شود». این نیز کاملاً درست است اما ربطی به «ایجاد» ندارد.

هر دو قانون دربارۀ مواد و انرژی های موجود جهان، صدق دارند و شامل مرحله ایجاد نمی شوند. درست است هر ماده و انرژی که ایجاد می شود به محض ایجاد مشمول هر دو قانون می گردد.

زیرا: هر چه با امر ایجاد می شود بی درنگ وارد جریان خلق می شود.

و دربارۀ نوع دوم امر: یک بار حیات گیاهی را ایجاد کرده، بار دوم حیات حیوانی را و بار سوم حیات انسانی را. و همه اندیشمندان و دانشمندان معتقد هستند که در همین جهان خود ما، حیات منحصر به کره زمین نیست از این همه میلیاردها ضرب در میلیاردها باز هم ضرب در میلیاردها کره که در جهان هست احتمال این که حیات فقط به کره زمین منحصر باشد یک احتمال بس ضعیف و غیر قابل قبول است. یعنی احتمال «یک» است نسبت به میلیاردها ضرب در میلیاردها و… احتمال.

و دربارۀ نوع سوم از امر: تنها به مثال آتش حضرت ابراهیم بسنده شد، موارد پرشماری مانند آن هست. و گفته شد که این نوع امر، قوانین و فرمول خلق را به ترمز می کشاند.

این کار امری، همیشه چنین نیست که نعمت باشد و آتش ابراهیم را نسوزاند، گاهی نقمت آور می شود مانند مثلاً خشک سالی امری (نه هر خشک سالی) که امر در قوانین و فرمول های جریان تبخیر، مسیر بادها و ابرها دخالت کند و خشک سالی به بار آید.

نوع چهارم از کار امری : این نوع کار امری تنها یک فرق با نوع سوم دارد و آن این که: در این نوع، بر قوانین خلقی ترمز زده نمی شود بل که بر آن ها گاز بیش تر داده می شود. (تعبیراتی از قبیل ترمز و گاز، برای آسان شدن بحث است). تقریباً آن حوادث بزرگ تاریخی، مردمان و قوم هائی که قرآن درباره آن ها و از بین رفتن شان سخن گفته همگی با بلای امری از بین رفته اند مانند قوم نوح، قوم عاد- آکد در زمان هود- قوم ثمود- آن بخش از سومر که صالح در میان شان بود-، اصحاب الرّس، قوم لوط. یعنی اگر امر نمی آمد آن بلاهای به ظاهر طبیعی بر آنان نمی آمد.

قرآن دربارۀ بلای قوم نوح، از زبان او خطاب به پسرش، می گوید:

لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِم (سوره هود43): امروز هیچ نگهدارنده ای در برابر امر خدا (طوفان) نیست مگر آنان که خدا رحمت شان کرده (و سوار کشتی شدند).

و در پایان طوفان، می گوید:

وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي (سوره هود 44): آب فروکش کرد و امر انجام یافت و کشتی بر کوه جودی نشست.

قرآن در این قبیل موارد در مقام شرح حوادث طبیعی خلقی نیست در آن صورت باید صدها و حتی هزاران حادثه بزرگ طبیعی که در طول عمر جهان بوده و رخ داده اند همه را شرح می داد. تنها به موارد امری آن ها پرداخته آن هم فقط چند نمونه را شرح داده است.

این نوع از کار امری خدا نیز منحصر به موارد بالا نیست، بل بیش تر موارد آن نعمت است به عنوان نمونه:

فرزند آوردن سارا در سن بالا تر از هشتاد سالگی یک رخداد امری است: وقتی که فرشتگان این بشارت را دادند سارا عمیقاً تعجب کرد، گفتند: أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّه (سوره هود73): آیا از امر خدا تعجب می کنی؟

شکافته شدن دریا (خلیج قلزم= خلیج سوئز) برای حضرت موسی و بنی اسرائیل، نمونه دیگر از این نوع کار امری خدا است. ساختن پیکر مرغ از گِل توسط حضرت عیسی سپس جان دار شدن آن، یک پدیده امری است و… و همۀ معجزاتی که به دست انبیاء(ع) و ائمّه(ع) رخ داده همگی کار امری خدا هستند. خود قرآن، بزرگ معجزه و یک فعل امری خدا است.

افراط و تفریط: مردم عوام هر حادثه طبیعی (خواه حادثه بزرگ و خواه کوچک) را به حساب امر خدا می گذارند. و دست اندرکاران علوم نیز همه آن ها را به حساب حوادث صرفاً خلقی و قوانین طبیعی می گذارند. از آن طرف افراط و از این طرف تفریط می شود. حقیقت این است: این قبیل کارهای امری خدا (نوع سوم از امر) خیلی کم و نادر و در موارد استثنائی رخ می دهد.

بینش عوام سر از خیال پردازی و نادیده گرفتن قوانین خلقت در می آورد، قوانین خلقت و فرمول های آفرینش که آیات بزرگ خدا هستند در این بینش بی اهمیت تلقی می شوند و هر جامعه ای به این بینش دچار شود در هر علمی عقب می ماند.

و بینش برخی از دست اندرکاران علوم نیز سر از همان چیز در
می آورد که تاریخ (در عصر دین ستیزی و استقلال گرائی خیره سرانه بشر در مقابل خدا) تجربه کرد و تمدن بشری دچار تک بُعدی گشت و مدرنیته از تغذیه انسانی انسان، بازماند.[5]

نقش مهم: کار امری از نوع دوم، سوم و چهارم، که گفته شد جریان دائمی نیستند و به طور «موردی» رخ می دهند، نباید به دلیل موردی بودن شان گمان کنیم که نقش شان در عالم خلقت، کم است. درست است گاه گاهی رخ می دهند اما نقش شان گسترده و بسیار است.

مثال: در اثر باد، باران، سرما و گرما، سنگی از قلّه کوه جدا می شود و به ته درّه می غلطد. این یک حادثه ای است که کاملاً بر اساس قوانین و فرمول های خلقی رخ داده است. اگر از یک متخصص زمین شناسی بپرسید همین عوامل باد و باران، یخ بستن آب در درزهای سنگ در اثر سرما و نیز تاثیرات گرما را به عنوان عوامل غلطیدن آن سنگ برای تان شرح خواهد داد. سخنش نیز کاملاً درست است. اما در مقام بحث ار موضوعی که ما در صدد آن هستیم باید گفت: آن آقای متخصص به توضیح علت های نزدیک و به اصطلاح به شرح «علل قریب» پرداخته است هزاران علل ریز و درشت در عمر کره زمین، و میلیون ها علل ریز و درشت در به وجود آمدن کره زمین، و میلیاردها علل ریز و درشت در پیدایش و تکامل کهکشان ها و …، …، در سقوط آن سنگ و غلطیدنش ردیف شده اند تا این حادثه را به وجود آورده اند.

آیا در این مسیر میلیاردها ساله که علل و جریان قوانین خلقت طی کرده با آن همه پرشماری اش، فقط و فقط جریان خلقی را طی کرده و با هیچ حادثۀ امری مواجه نشده است؟

در طول چند هزار سالۀ زندگی بشر آن همه حوادث امری رخ داده آیا در طول میلیاردها ضرب در میلیاردها و … سال که عمر فیزیکی جهان طی شده تا به سقوط آن سنگ رسیده هیچ حادثه ای امری رخ نداده است؟

با این بینش و با این نگاه واقعی می بینیم که حوادث امری در همه جا و در هر چیز نقش داشته و دارند. حتی ردپای آن ها در برداشتن یک لقمه غذا و نیز در گذاشتن آن به دهان و نیز در قرار گرفتن آن در معده به روشنی قابل درک است.

یعنی هیچ شی ای، هیچ حادثه ای، هیچ حرکتی یا تغییری نمی توان یافت که حوادث امری در آن نقش نداشته باشند.

اکنون در پایان این بحث نیز یادداشت می کنیم:

1- نوع اول کار امری ممکن است منحصر به ایجاد جهان ما نباشد، جهان یا جهان های دیگر نیز ایجاد شده باشند یا در آینده ایجاد شوند.

2- نوع اول کار امری دربارۀ جهان ما نیز منحصر به ایجاد پدیدۀ اولیه نیست. دائماً در مرکز جهان ادامه و جریان دارد.

3- قانون گسترش جهان براساس همان کار مداوم امری است که در مرکز جهان هست.

4- نوع دوم از قبیل ایجاد حیات و روح، گرچه مداوم نیست و موردی، است لیکن ممکن است در کرات دیگر نیز رخ بدهد و می دهد.

5- نوع سوم که امر بیاید و در جریان قوانین خلقی، ایجاد رکود و ترمز کند (مانند آتش ابراهیم) همان طور می تواند بیاید ایجاد رکود نکند بل که تصرف دیگر در جهت جریان قوانین خلقی کند (نا همسو و همسو).

6- در این مسئله (نه در هر مسئله) افراط عوام نکوهیده تر از تفریط تجربه گرایان نیست.

7- در همه چیز، در هر حادثه، در هر حرکت و تغییر که هم اکنون به صورت یک حادثۀ کاملاً خلقی  رخ می دهد و کاملاً مطابق قوانین و فرمول های خلقی است، کارها و حوادث امری نقش دارند.

 

اذن و تدبیر

نوع پنجم از امر

اکنون بر اساس توضیحاتی که در بخش های پیش گذشت، یک مقایسه ای میان امر و خلق بکنیم تا ببینیم غالباً متن جریان کائنات با امر است یا با خلق؟-؟

ابتدا برای کامل شدن موضوع این پرسش، باید دید اصالت با کدامیک است: امر اصالت دارد یا خلق؟-؟

امر از نوع اول که پدیده اولیه جهان را ایجاد کرده و سپس به طورمداوم از مرکز جهان ایجاد کرده و جهان را بزرگ تر می کند، اصالت دارد. زیرا اگر آن نباشد جهان وجود ندارد تا دارای جریان قوانین و فرمول های خلقی باشد.

اما در متن کائنات غالباً جریان خلق حاکم است. و منشأ علم و دانش اعم از علوم تجربی و علوم انسانی، همان جریان خلق است. زیرا

همان طور که پیش تر گفته شد علم و دانش یعنی «شناختن قوانین و فرمول های جهان هستی». جریان و حوادث امری هرگز «موضوع علم» نمی شود و مخصوص خود خداوند متعال است.

همین طور برنامه زندگی و تولید (اعم از تولیدات کشاورزی و صنعتی) و مسکن سازی و همۀ کارهای انسان باید بر اساس محاسبات جریان و قوانین خلقی، استوار باشد؛ از باب مثال: باید در اندیشه استحکام ساختمان در برابر زلزله باشد و نگوید: اگر یک زلزله امری بیاید هیچ چیزی در برابر آن توان مقاومت ندارد. درست است ممکن است یک حادثه امری بیاید و کل کرۀ زمین را متلاشی کند لیکن انسان همان طور که توان علمی در برابر امر ندارد همان طور هم موظف نیست کارها و زندگی خود را بر اساس امر و خلق (با هم) استوار کند.

انسان در مقابل امر تنها یک وظیفه دارد: بداند و ایمان داشته باشد که خداوند کار امری هم دارد و بپاید که ستم و گناه نکند تا مورد بلای امری قرار نگیرد. و همین طور است جامعه: جامعه نیز باید خودپائی و خود پالائی بکند تا گرفتار بلای امری نگردد.

اذن و تدبیر: درست است آن چه غالباً در متن هستی جریان دارد جریان خلق است نه امر. اما همان جریانِ صرفاً خلقی نیز به سر خود رها نشده و دائماً زیر نظر و تدبیر خداوند است.

در این جای بحث به پیچیده ترین نکته می رسیم و ناچاریم از برخی اصطلاحات یاری بگیریم:

اگر کبریتی را روشن کنید و زیر انگشت تان بگیرید آن را می سوزاند. در این مثال، آتش علت است و سوختن معلول. وقتی که علت وجود داشته باشد بی تردید معلول نیز وجود خواهد داشت.

اما همان علّت یعنی وجود آتش در سر کبریت، خود معلول علت هائی است مانند چوب کبریت و آن عللی که درخت و چوب را به وجود آورده، و مانند گوگرد سر کبریت و علت هائی که گوگرد را به وجود آورده اند. و مانند اصطکاکی که علت می شود تا گوگرد مشتعل شود.

بنابر این در سوختن انگشت به وسیله کبریت هزاران علت در جریان های متعدد و مختلف ردیف شده و جریان یافته اند تا حادثۀ سوختن رخ داده است.

در این جریان های مختلف که در بسترهای مختلف پیش آمده و هر علت معلول خود را به وجود آورده است. همگی تخلّف ناپذیر بوده اند؟

پاسخ: باید روشن شود مراد از «تخلّف» چیست؟ اگر مراد از تخلّف این باشد که یک علت کاملاً وجود داشته باشد اما معلول آن حادث نشود؛ این تخلّف ناپذیر است مگر این که امری بیاید و حادثه ای مانند نسوزانیدن آتش ابراهیم را، پیش آورد. که اولاً خیلی نادر و کم تر رخ داده است و ثانیاً این صورت از تخلّف در این جا از بحث ما خارج است. در این جا درصدد توضیح نوع پنجم از امر هستیم.

و اگر مراد از «تخلّف پذیری» و «تخلّف ناپذیری» این باشد که جریان علّت و معلول را خداوند به راه انداخته و آن به طور خود کار، کار می کند و مستقل از خدا است، باید گفت: این سخن درست نیست.

زیرا جریان علت و معلول یک چیز «لوله کشی شده» نیست بل «انعطاف پذیر» است.[6]

دعا: دعا یعنی چه؟ دعا که در مکتب اهل بیت(ع) «مخّ العباده» نامیده شده (و کسی که هرگز دعا نکند، دین ندارد) به این معنی است که: خدایا در آن جریان های علت و معلول که در بسترهای متعدد به سوی من و زندگی من می آیند اگر منفی هستند تغییری ایجاد کن که مثبت و برای حال من مفید باشند.

کافی است دعا مستجاب شود و در مرحله ای از جریان علل، ذرّه ای تغییر رخ دهد و دعا کننده به مراد خود برسد. بنابر این، جریان علت و معلول لوله کشی شده نیست انعطاف پذیر است.

دعا به عنوان مثال آورده شد تا ذهن مان به دریافت مسئله نزدیک تر شود.

جریان خلق و قوانین و فرمول های آن هر لحظه نیازمند «اذن» است تا به راه خود ادامه دهد، ممکن است اذن داده شود و این جریان غالب در متن خلق است. و گاهی اذن داده نمی شود. در این صورت آن چه رخ می دهد چیست؟

گفته شد در این جا از آن نوع امر که جریان قوانین خلقی را به ترمز کشاند (مانند ماجرای ابراهیم) یا به آن شتاب دهد (مانند بلاهائی از سنخ طوفان نوح)، بحث نمی کنیم در صدد بیان یک نوع دیگر از امر هستیم؛ ویژگی این نوع این است که نه به ترمز می کشاند و نه به قوانین خلقی شتاب می دهد. بل در اجزای علت (در مسیر آن هزاران علل) تغییر ایجاد می کند؛ یک ذره تغییر در جریان برخی از آن هزاران علل، جهت جریان را عوض می کند.

به عبارت دیگر: این امر به منزله «جواز» است جریان منعطف می تواند در جهت های مختلفی جاری شود، این امر تعیین کننده آن مسیر و آن جهت است.

حتی سوزانیدن شعله کبریت انگشت را نیازمند «اذن» است گرچه اگر بنا بود نسوزاند در مراحل پیشین، تغییری ایجاد می شد نه پس از مشتعل شدن آن. اگر پس از مشتعل شدن نسوزاند از سنخ ماجرای حضرت ابراهیم می شود نه از سنخ امری که در این جا مورد بحث است.

همۀ انسان ها به این نوع کار امری خدا باور دارند حتّی افراد لاابالی و هیچ انسانی پیدا نمی شود که در این کار امری خدا چشم طمع نداشته باشد، این است که همۀ افراد انسان دعا می کنند کم یا بیش. فطرت انسان این نوع کارهای خدا را کاملاً احساس می کند و می شناسد. حتی آنان که کاری با دین و عبادت ندارند در مواقعی دعا می کنند.

قرآن: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه (اعراف58): زمین خوب و مستعد گیاه خود را می رویاند به اذن خدا.

زمینی که از هر جهت مستعد است و همۀ قوانین و فرمول های لازم در آن فراهم است باز با اذن خدا می رویاند.

حتّی کسی که می خواهد ایمان آورد این خواستن او وقتی در قلبش حاصل می شود که خداوند اذن داده باشد.

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه (یونس100): و هیچ نفسی نمی تواند ایمان بیاورد مگر با اذن خدا.

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه (آل عمران145): هیچ کس نمی میرد مگر با اذن خدا.

و آیات دیگر.

خداوند جریان خلقی و قوانین آن را به سر خود رها نکرده است بل دائماً آن را مدیریت و تدبیر می کند:

ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْر ـ یونس3ـ (کائنات را آفرید) سپس در مقام تدبیر جهان قرار گرفت.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْض (سجده5): امور جهان را از آسمان تا زمین، تدبیر می کند.

توجه: امر در این آیه به معنی ای که مورد بحث ما است نمی باشد، به معنی عرفی است یعنی امور جهان خلقت. و همچنین در آیه زیر.

وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُون ـ یونس31ـ :(از کافران بپرس:) چه کسی امور جهان را تدبیر می کند، خواهند گفت: خدا بگو پس چرا تقوی نمی کنید.

در این آیه به آن احساس فطری که در این مباحث دوبار به آن اشاره شد، توجه می دهد و می فرماید حتی اگر از کافران هم پرسیده شود چه کسی امور این جهان را تدبیر می کند خواهند گفت: خدا تدبیر می کند.

کافران نیز دعا می کنند، محال است انسانی پیدا شود و هرگز دعا نکند. انسان با دعایش می خواهد از خداوند در تدبیر امور و در جهت دادن به جریان علت و معلول و به جریان قوانین و فرمول های خلقت، او را نیز در نظر رحمت خود داشته باشد. حتی ارسطوئیان و نیز محی الدین بن عربی که به جبر علّی معلول معتقد هستند[7] و دعا را به صراحت انکار می کنند باز دعا می کنند.

در پایان این بخش نیز یادداشت می کنیم:

1- جریان علت و معلول، جریان قوانین و فرمول های جهان خلقت (مانند ساعت کوک شده) به سر خود رها نشده است.

2- جریان علت و معلول در هر مرحله و هر لحظه نیازمند «اذن» است که کار خود را بکند.

3- علاوه بر چهار نوع کار امری خدا، نوع پنجم امر هست که جهان را تدبیر می کند: اذن می دهد یا ایجاد تغییر می کند.

4- هم واقعیت جهان هستی، این امر را نشان می دهد و هم فطرت انسان، حتی انسان کافر.

کار خدا نه انرژی می برد نه وقت

نگران نباشید (این همه کار که برای خدا شمردیم و این همه فعل که خداوند متعال فاعل آن هاست و گفته شد خداوند همیشه در کار است و همیشه «فعّال» است) کار خدا نه انرژی می برد و نه وقت او را می گیرد. زیرا خود «وقت = زمان» و خود انرژی، کار خدا و مخلوق خدا هستند. خداوند پدید آورنده انرژی و زمان است این دو شامل او نمی شوند «کیف یجری علیه ماهو اجراه»[8]: چگونه بر او جاری می شود آن چه که خود او آن را جاری کرده است-!؟!

هر کار و هر حرکت و هر تغییری که انسان آن را انجام دهد، انرژی می برد. همین طور کارها و حرکات حیوان، همچنین نبات و گیاه و همین طور است هر حرکت در جمادات و هر تغییر در آن ها، و همچنین است جهان به عنوان یک «کلّ». اما خداوند متعال خالق همۀ

این هاست فعلش نه انرژی می برد و نه وقت. مصرف انرژی یعنی نوعی فرسایش و به اصطلاح خستگی، خداوند منزّه از این است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏ بَلى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير (احقاف33): آیا آنان نمی دانند خداوندی که آسمان ها و زمین را آفریده و در این کار خستگی ای به او راه نیافته، می تواند مردگان را زنده کند-؟!

أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّل (ق15): آیا ما از آفرینش نخستین خسته شدیم (که به آفرینش معاد قادر نباشیم؟!)

همان طور که خداوند در آن واحد از همه جای جهان خبر دارد که در فلان اتم چه می گذرد، در فلان کهکشان چه حادثه ای رخ می دهد، در فلان جزء از فلان کره کدام ماده به انرژی تبدیل می شود، در فلان گوشۀ فضای پهناور چه واقعه حادث می شود، فلان برگ از درخت می افتد فلان موی فلان گوسفند یک میلی متر رشد می کند و… و… یک عدد «1» در تخته سیاه بنویس و تا آخر عمر در مقابل آن صفر بگذار باز هم دیگران صفر بگذارند باز تعداد حوادث ریز و درشت که در یک آن واحد در کل جهان رخ می دهند شمرده نمی شوند. اما خداوند در همان یک آن واحد به همه آن ها عالم است، کار خدا نیز این چنین است.

يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض (آل عمران29، مائده97، حجرات 16، مجادله7، و آیات دیگر در سوره های دیگر).

يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْض (انعام59): و می داند آن چه در خشکی و در دریا هست (و رخ می دهد). و برگی از درختی نمی افتد مگر این که خداوند به آن علم دارد، و نه دانه ای در تاریکی های خاک (هست که خدا به آن علم نداشته باشد).

و مطابق بحث پیشین[9] هیچ  برگی از درختی نمی افتد مگر به اذن خدا.

فعل و کار خدا نیز مانند علمش است باز یک رقم «1» بنویسید و تا آخر عمر جلوی آن صفر بگذارید و دیگران نیز بگذارند و قرن ها این صفر گذاشته شود باز موارد علم خدا که در یک آن واحد باشند، قابل شمارش نمی شوند. گرچه با این همه، همۀ آن ها نهایتی دارند.

کسی که درباره خدا، علم خدا، فعل و کار خدا می اندیشد باید عرصۀ اندیشه را باز و جریان تفکر را آزاد، دیدگان عقل را گشاده تر بنماید تا در ذهن او خداوند به هیچ چیزی تشبیه نشود.

از امام صادق(ع): امّا التوحيدُ فاَن لا تُجوِّزَ علی ربّک ما جاز عليک[10]: توحید آن است که آن چه درباره خود روا می داری دربارۀ خدا روا ندانی.

و بدین جهت گفته اند: کسانی که استعداد کافی ندارند و عرصه اندیشه شان تنگ است یا از نظر روحی تحمّل این گونه مسائل را بر نمی تابند، بهتر است وارد مسائل دقیق خدا شناسی نشوند به ویژه مسئلۀ قضا و قدر، جبر و اختیار، تفویض، و یا امربین الامرین، که پیچیده ترین مسئله است در حدی که برای انسان پیچیده تر از این موضوع، وجود ندارد.

 

 

توصیه ای در پایان این فصل

در این جا نمی خواهم بیش از چند سطر بنویسم، به صورت یک بخش فراز کردم تا اهمیت آن برجسته تر شود و خوانندۀ محترم اهمیت لازم را به آن بدهد: در این جا که فصل اول این دفتر به پایان می رسد، توجه داشته باشید: این که «امر» را در پنج نوع بررسی کردیم، برای این بود که شرح و توضیح این بحث ممکن و آسان شود و گرنه امر خدا و کار امری خدا تنها یک چیز است و تقسیم آن به چند نوع در واقع با توجه به مصداق های آن است نه خود امر. امر، امر است تنها فرقی که هست در موارد آن و در «آن چه که در اثر امر حادث می شود» است و بس.

در این جا نیز یادداشت کنیم:

اگر موارد یادداشتی که در آخر هر بخش آمده را به طور مرتب یادداشت کرده باشیم فصل دوم بحث که «قضا و قدر» است به آسانی طی می شود. زیرا معمائی پیچیده بوده و هست که وقتی حلّ گشت آسان می شود.

بخش کوچک اما ویژه

فصل اول به پایان می رسد، توجه به یک مطلب، بس مهم و ضروری است: کار امری خدا و کار خلقی خدا به شرحی که رفت هر دو در کنار هم و تنیده بر همدیگر در سرتاسر کائنات جریان دارند؛ همۀ جهان و اشیاء جهان، با این هر دو توأماً اداره می شود. نه کار امری به یک جغرافی معین از جهان، محدود است و نه کار خلقی. و همچنین نه کار امری منحصر به اشیائی از جهان است و نه کار خلقی.

یعنی در این مسئله نه مرز جغرافی هست و نه مرز ماهوی.[11]

توجه به این «اصل» لازم است که در فصل دوم و سوم به ویژه فصل چهارم به کار خواهد آمد.

[1] رجوع کنید «تبیین جهان و انسان» برگ های آغازین. در سایت بینش نو هم موجود است.

 [2]بحار، ج29.   

[3] بحار، ج4 ص287.

[4] برای پاسخ این گونه پرسش ها از دیدگاه اسلام، رجوع کنید «تبیین جهان و انسان» در سایت بینش نو.

[5] مشاهده می کنیم در این مسئله (در این مسئله نه در هر مسئله) بینش عوام همان قدر نقص و اشکال دارد که بینش علمی تجربه گرایان. و همچنین بینش عوام از نظر ارزش ضعیف تر از ارزش بینش علمی تجربه گرایان نیست. اگر آنان با قوانین و فرمول های خلقی در این مسئله نظر می دهند، عوام نیز مطابق فطرت خود وجود امر و حوادث امری غیر خلقی را احساس می کند. زیرا انسان به فطرتش بر خدا نزدیک است. 

[6] اگر آن طور که ارسطوئیان جریان علت و معلول را لوله کشی می دانند، و از جانب دیگر به «امر» هم باور ندارند، صحیح دانسته شود، باید گفت: جریان علت و معلول چیزی است که خود خدا نیز قدرت تغییر در آن را ندارد. (نعوذ بالله). و لذا ارسطوئیان نه اعتقادی به دعا دارند و نه می توانند دعا کنند. اگر کسی از آنان دعا کند بی تردید از عقل معاف است گرچه مدعی عقل باشد و ذهن گرائی ارسطوئی را معقول و قرآن و حدیث را منقول بنامد. خدای ارسطوئیان عاجز از ایجاد است و به قول ارنست رنان و ویل دورانت، عاجز از هر کار است.

[7] رجوع کنید «محی الدّین در آئینه فصوص» ج1 بخش دعا، در سایت بینش نو.

[8] حدیث از امیرالمومنین(ع) بحار، ج57 ص95 نهج البلاغه ج1 ص356 و از امام رضا(ع) بحار، ج4 ص230. 

[9] درمبحث «اذن و تدبیر» گذشت.

[10] بحار، ج5 ص17.

[11] خواهد آمد که: صدرائیان ما، کائنات را به عالم امر و عالم خلق تقسیم کرده اند و معتقد هستند: عالم امر یعنی عالم مجرّدات و عالم خلق یعنی عالم غیر مجرّدات.

این هم یک بلای دیگر است که بر سر مکتب قرآن و اهل بیت(ع) آورده اند. هیچ چیز مجرد وجود ندارد، همه چیز غیر از خدا مشمول زمان و مکان است.